گفتن حق و اراده باطل
حق ميگويند و ناحق ميخواهند. هنگامي که يکي از افسران «خوارج» شعار «لا حکم الا لله» را به فرياد گوشزد کرد، اميرالمومنين عليهالسلام چنين فرمود: حکومت بود ويژهي کردگار همي برده خود نام حق بر زبان درست است قرآن به ما حاکم است کتابست و لختي سپيد و سياه نه گويد سخن خود نه برهان بجا ز قرآن گرانمايه تفسيرگر نخواهند خود پيروان رسول که در ظل انديشهي پيشوا اگر خود بس است اين مقدس کتاب گرفتاري مالي مسلمين نباشد اگر بازويي حقشناس قوي بر ضعيفان شود حملهور کجا حق همسايه گردد ادا؟ حکومت بود ويژهي کردگار شکسته شود دستگاه جفا بر اطلال ويران، کاخ فساد [صفحه 201] بدين گونه تا دور آخر زمان بدان روز فرخنده دارم اميد [صفحه 202]
«کلمه حق يراد بها الباطل»
و ليکن شما را خلافست کار
در آن لحظه ناحق بجوييد از آن
که پيوند اسلام و ما محکمست
نبودست افزون به آئين و راه
بيارد نشايد بدو اکتفا
دهد شرح کز او نباشد گذر
يکي دادگر پيشوا بالاصول
شود کشور آباد و مردم رضا
به تنها کند مردمان کامياب
کند رفع و بازآورد مهر و کين
که اجرا کند حکم را بر اساس
خورد کارفرما، حق کارگر
عدالت شود آن زمان بيبها
بلي، من چنين ميبرم انتظار
برافتد ز ظلم و ستم، پايهها
بنا گردد از قسط بنيان داد
شود حکم و قانون حق حکمران
که شام سيه گشته روز سفيد
صفحه 201، 202.