حکميت
حکومت ويژهي خداوند است. ماجراي «حکميت» يکي از رويدادهاي بزرگ قرن نخست هجرت که پديدآورندهي آن فرقه «خوارج» در دين اسلام است. مقرر شده بود جنگ صفين با حکميت دو نماينده که از سوي سپاه عراق و سپاه شام برگزيده ميشوند به صلح انجامد و اين دو نفر نيز مطابق متن قرآن وظيفه بزرگ خويش را انجام دهند. اتفاقا «عمرو بن عاص» نمايندهي سپاه شام،«ابوموسي اشعري» نماينده سپاه عراق را فريب داد و در لشگر اميرالمومنين (ع) ايجاد اختلاف و دو دستگي کرد و گروهي از پرهيزکاران و اعيان کوفه و بصره به نام اينکه علي (ع) و معاويه بر ضد قانون اسلام حکومت کردهاند، فرياد برآوردند که «لا حکم الا لله» و بيعت خويش را در هم شکسته و پرچم مخالفت برافراشتند. اميرالمومنين (ع) در اين رويداد، سخنان مفصل و متعددي ايراد فرمود که اينک ترجمه ميگردد: ستايش ز دادار و او را سپاس حوادث برانگيزد اندر جهان بزرگست و باشد حقيقت در او فرستيم پس بر محمد (ص) درود از آن پس به پا نيست اينک ز من هر آن کس که اندرز از صالحان شما را در آغاز اين ماجرا [صفحه 199] به تفصيل گفتم که مکر است اين به گاهي که در حمله بوديم سخت به قرآن پناهنده شد از ريا نبوديد چون عاقبت بين به داد گمان برده اينان به اسلام و دين به تحکيم گردن نهاديد زود خطاي ابوموسي و اشتباه به آلوده وجدان و آزرده دين چو ايجاب گردد شما را جهاد بيازيد بر سينهها تيغ و تير مرا با شما اين بود شرح کار سحر گفتم از دشمنان برحذر چو فردا پديد آمد از روزگار سبک مغز باشيد و کوتهنظر سبک استخوانيد و رنگين خيال به تکرار گويم کنون خويشتن در اينجا به خواري و اکنون حذر به افسوس گويم نداريد گوش در اين راه کج ميفشاريد پا سرانجام در ساحل نهروان نه راضي خداوند شد از شما درآئيد ز انديشه سوي خدا که عمرو بن عاص، ابله اشعري به اصرار و بيجا فشار شما چه گويم مبادا شما را پدر چرا ميفشاريد پا در عناد [صفحه 200]
«لا حکم الا الله»
کز اويست اورنگ و ملک و اساس
وز آن زورمندان کند امتحان
و از او سايههائيم در جستجو
بر آن کس که بگرفت از او رهنمود
به ياران بد عهد و پيمانشکن
نگيرد خورد حسرت جاودان
که قرآن نمودند بر نيزهها
نگشتيد در کار باريکبين
بلرزيد شامي چو برگ درخت
فريبست گفتم چنين بر شما
همان پند و اندرز سودي نداد
همي بوده مومن ز راه يقين
که آن نيز خود حيلتي تازه بود
چنين کرد روز شما را سياه
کنونيد از کار کرده غمين
به تحکيم و اسباب آن هر چه باد
که کرديد خود پيشوا ناگزير
که شاعر سروده است اين يادگار
به اهمال برديد روزي به سر
برآورد دشمن ز جانها دمار
هدف را ندانسته زين رهگذر
در احلام سر کرده خود لامحال
ببينيد ناکامي انجمن
ز بدبختي آن جهان دگر
نباشد خرم دل و حق نيوش
عقيده شما را بود ناروا
درافتيد بر خاک و خون بيگمان
نماند از شما رادمري بجا
به تحکيم اصلا نبودم رضا
فريبد، کند بر شما داوري
به ناحق به تحکيم دادم رضا
به اسلام کي خواستم من ضرر؟!
گذارم چه نامي بدينسان فساد
صفحه 199، 200.