پراكندگي باعث شكست مي شود











پراکندگي باعث شکست مي‏شود



«غلب و الله المتخاذلون»

به خدا سوگند مغلوبند کساني که با يکديگر همراهي نکردند.

امام (ع) مردم را دستور داد، در لشکرگاه بيرون کوفه براي پيکار با لشکر شام گرد آيند و کمتر به ملاقات زن و فرزند بروند، ولي اکثر آنان به کوفه رفته، بازنگشتند، حضرت، اين سخنان را در منبر فرمودند:


ز دست شما واي و وه بر شما
که از پيشرفتيد مانع مرا


دگر نيستم از شما شادمان
که شوخي گرفتيد اندر زمان‏


رضا گشته بر زندگاني پست
بود فخر از ديگران هر چه هست‏


بدين دهر جوياي راحت شديد
به يک سو ز داد و شرافت شديد


نديدم جوانمرد اين‏سان کند
به پيکار با خصم زانو زند


ز عزت گريزان به ذلت دچار!
جوان‏مرد هرگز نگرديد خوار!


شگفتا چو دعوت کنم بر جهاد
شما را شود ترس و وحشت زياد


به چشمانتان مرگ پيدا شود
که از بيم آن وحشت‏افزا شود!


گمانم که دلهايتان را حجاب
گرفته است و تاريکي اندر نقاب‏


دگر چيره گشته به مغز شما
يکي پرده از بيم زهره ربا


ز هر سوي حيران و تهمت زده
چنان کاروانهاي ره گمشده‏


منادي ندا داد و از مجد خويش
گريزيد حيران و خاطر پريش‏


ز مردي نداريد گويا نشان
که بر توده باشيد همداستان‏


شده سست ايمان من بر شما
که گشتيد خود از امانت جدا


نداريد تصميم و آئين و کيش
که بر دوش گيريد خود مجد خويش‏


چنان اشتران گسسته مهار
پراکنده در دشتها بي‏قرار

[صفحه 196]

که از يک طرف رو بهم آورند
ز يکسوي ديگر پريشان شوند


به يزدان دادار گيرم گواه
که اسلام هست از منافق تباه‏


به اسلام کابوس شد جلوه‏گر
سقوط است نزديک از اين رهگذر


شما را فريبند و بيم فريب
ندارد بدل دشمن نانجيب‏


بکاهد همي از شما اقتدار
نباشيد بر دفع آن هوشيار


به بيراهه از جهل خود در شديد
تو گويي به آئين که ديگر شديد


مگر گوهر مردمي از شما
ربودند کز فضل گشته جدا


کنم من به دادار سوگند ياد
سرافکنده رسوا شود ز انقياد


که هر کس گريزد ز ميدان جنگ
تن خويش آلوده سازد به ننگ‏


از آن بيم دارم سرافکندگي
شما را برد در خط بندگي‏


گمان مي‏برم با چنين خون سرد
چو کرديد با من بسيج نبرد


در آن روز چون کارزار آوريد
همي خفت و ننگ بار آوريد


در آن روز چون برگهاي خزان
پراکنده گرديد چون بيهشان‏


دگر باره در پيشگاه خدا
قسم مي‏خورم از براي شما


که زانو زدن در بر دشمنان
چنان شد که خود گوشت هم استخوان‏


به دشمن سپاري به بيچارگي
پذيري به سختي از او چيرگي‏


نبستيد چون ره به دزدان شام
گرفتند در مرز کشور مقام‏


چو تسليم آسان و ارزان شديد
ز درماندگي خوار و پژمان شديد


چو فرصت گذاريد بر دشمنان
بکوبندتان با عمود گران‏


ربايد همي گوشت از سينه‏ها
کند پوست از پيکر بي‏بها


ز سم ستوران کند پايمال
شما را چو باشيد افسرده حال‏


الا اي عراقي چو خواهي چنين
چنين باش اما علي نيست اين‏


من آن گرد سرباز جنگاورم
که در پهنه‏ي جنگ يک لشگرم‏


به ميدان دشمن شوم يک تنه
ندانم خود از ميسره ميمنه‏


به شمشير اندر صفوف سپاه
شوم غرق از هر طرف کينه‏خواه‏


که از چپ زنم تيغ گاهي ز راست
که سرهاي دشمن از آن در هواست‏


همان ماجراجو سر خصم را
فرستم ز شمشير خود در فضا

[صفحه 197]

دگر بازوان کمان کش دلير
به شمشير پران کنم همچو شير


دمادم کنم گرم‏تر جوش جنگ
شوم غرق در کام و آغوش جنگ‏


در آغوش گيرم عروس ظفر
و يا کشته گردم در اين رهگذر


که هرگز نباشد بر آن مرد ننگ
که گلگون کفن شد به ميدان جنگ‏


نداريد حقي به من بيش از اين
که اصلاح سازم شما را به دين‏


اگر بر عدالت شوم رهنما
وظيفه چنين است از پيشوا


مرا نيز حقي بود بر شما
که سازيد بر بيعت خود وفا


چه از پيش رويا که از پشت سر
به همکاري از داد بسته کمر


چو اينست بايد کنيد اعتراف
که هرگز نکردم در اين ره خلاف‏


وظايف بياورده‏ام خوش بجا
ولي نابکاريست خود از شما


من آماده‏ام تا به تيغ و سپر
به پيکار دشمن ببندم کمر


ولي خود شما تا کجا حاضريد؟
به ناسازگاري خود ناظريد

[صفحه 198]


صفحه 196، 197، 198.