پراکندگي باعث شکست ميشود
به خدا سوگند مغلوبند کساني که با يکديگر همراهي نکردند. امام (ع) مردم را دستور داد، در لشکرگاه بيرون کوفه براي پيکار با لشکر شام گرد آيند و کمتر به ملاقات زن و فرزند بروند، ولي اکثر آنان به کوفه رفته، بازنگشتند، حضرت، اين سخنان را در منبر فرمودند: ز دست شما واي و وه بر شما دگر نيستم از شما شادمان رضا گشته بر زندگاني پست بدين دهر جوياي راحت شديد نديدم جوانمرد اينسان کند ز عزت گريزان به ذلت دچار! شگفتا چو دعوت کنم بر جهاد به چشمانتان مرگ پيدا شود گمانم که دلهايتان را حجاب دگر چيره گشته به مغز شما ز هر سوي حيران و تهمت زده منادي ندا داد و از مجد خويش ز مردي نداريد گويا نشان شده سست ايمان من بر شما نداريد تصميم و آئين و کيش چنان اشتران گسسته مهار [صفحه 196] که از يک طرف رو بهم آورند به يزدان دادار گيرم گواه به اسلام کابوس شد جلوهگر شما را فريبند و بيم فريب بکاهد همي از شما اقتدار به بيراهه از جهل خود در شديد مگر گوهر مردمي از شما کنم من به دادار سوگند ياد که هر کس گريزد ز ميدان جنگ از آن بيم دارم سرافکندگي گمان ميبرم با چنين خون سرد در آن روز چون کارزار آوريد در آن روز چون برگهاي خزان دگر باره در پيشگاه خدا که زانو زدن در بر دشمنان به دشمن سپاري به بيچارگي نبستيد چون ره به دزدان شام چو تسليم آسان و ارزان شديد چو فرصت گذاريد بر دشمنان ربايد همي گوشت از سينهها ز سم ستوران کند پايمال الا اي عراقي چو خواهي چنين من آن گرد سرباز جنگاورم به ميدان دشمن شوم يک تنه به شمشير اندر صفوف سپاه که از چپ زنم تيغ گاهي ز راست همان ماجراجو سر خصم را [صفحه 197] دگر بازوان کمان کش دلير دمادم کنم گرمتر جوش جنگ در آغوش گيرم عروس ظفر که هرگز نباشد بر آن مرد ننگ نداريد حقي به من بيش از اين اگر بر عدالت شوم رهنما مرا نيز حقي بود بر شما چه از پيش رويا که از پشت سر چو اينست بايد کنيد اعتراف وظايف بياوردهام خوش بجا من آمادهام تا به تيغ و سپر ولي خود شما تا کجا حاضريد؟ [صفحه 198]
«غلب و الله المتخاذلون»
که از پيشرفتيد مانع مرا
که شوخي گرفتيد اندر زمان
بود فخر از ديگران هر چه هست
به يک سو ز داد و شرافت شديد
به پيکار با خصم زانو زند
جوانمرد هرگز نگرديد خوار!
شما را شود ترس و وحشت زياد
که از بيم آن وحشتافزا شود!
گرفته است و تاريکي اندر نقاب
يکي پرده از بيم زهره ربا
چنان کاروانهاي ره گمشده
گريزيد حيران و خاطر پريش
که بر توده باشيد همداستان
که گشتيد خود از امانت جدا
که بر دوش گيريد خود مجد خويش
پراکنده در دشتها بيقرار
ز يکسوي ديگر پريشان شوند
که اسلام هست از منافق تباه
سقوط است نزديک از اين رهگذر
ندارد بدل دشمن نانجيب
نباشيد بر دفع آن هوشيار
تو گويي به آئين که ديگر شديد
ربودند کز فضل گشته جدا
سرافکنده رسوا شود ز انقياد
تن خويش آلوده سازد به ننگ
شما را برد در خط بندگي
چو کرديد با من بسيج نبرد
همي خفت و ننگ بار آوريد
پراکنده گرديد چون بيهشان
قسم ميخورم از براي شما
چنان شد که خود گوشت هم استخوان
پذيري به سختي از او چيرگي
گرفتند در مرز کشور مقام
ز درماندگي خوار و پژمان شديد
بکوبندتان با عمود گران
کند پوست از پيکر بيبها
شما را چو باشيد افسرده حال
چنين باش اما علي نيست اين
که در پهنهي جنگ يک لشگرم
ندانم خود از ميسره ميمنه
شوم غرق از هر طرف کينهخواه
که سرهاي دشمن از آن در هواست
فرستم ز شمشير خود در فضا
به شمشير پران کنم همچو شير
شوم غرق در کام و آغوش جنگ
و يا کشته گردم در اين رهگذر
که گلگون کفن شد به ميدان جنگ
که اصلاح سازم شما را به دين
وظيفه چنين است از پيشوا
که سازيد بر بيعت خود وفا
به همکاري از داد بسته کمر
که هرگز نکردم در اين ره خلاف
ولي نابکاريست خود از شما
به پيکار دشمن ببندم کمر
به ناسازگاري خود ناظريد
صفحه 196، 197، 198.