آفرينش
روح خويش را در او دميد و بدو مقام انسانيت بخشيد. چو از آب و ز خاک، پروردگار به آن نقش زيبا ببخشيد جان در آن کالبد چون روان ريشه کرد چنان کالبد شد سرشتي شگفت گهي پاک و ناپاک و گاهي دگر فرشته که بودند بر آسمان ز هر جنس، خود را شمردند به چنان کالبد را به برتر مقام چنين شد به فرمان پروردگار فرشته بدان چهر و دامان پاک همانگاه اهريمن خيرهسر چه شد مصلحت زان که انوار پاک در آن حال برداشت سر آدمي بيان کرد خوش نام دلبر به ناز فرشته به تسليم بشناخت راز ولي اهرمن خوار و مطرود شد بدو گفت يزدان به باغ بهشت به افسون شيطان منه گوش خويش مخور نيز از ميوهي اين درخت [صفحه 192] ولي زودسر خيل قوم بشر بدين شيوه از درگه کبريا جهان شد پديدار و نسل بشر که تشکيل شد خانواده از آن دگر گشت خون و دگر شد نژاد شکستند پيمان و بر جاي مهر چو آشفته کردند صلح جهان غضب شعله زد سخت چونان جحيم چنين مصلحت بود کاين ريو و رنگ چراغ هدايت شود راهبر به فرمان بيچون خداي جهان بشر برده در سرزمين وفا چو بودند بر سر حق آشنا که با جهد و پيکار بر ضد بشر بجنگند با خوي اهريمني رضا گشته زينان خداي جهان چو بودند خود دانشي رهنما چه نامرد بودند آن مردمان به جهل اندرون خيره نابخردان چنين است پيوسته در اين جهان که انسان در اين راه دور و دراز بود آنکه خاصان حق کم شوند چو انسان کامل کند رهبري ببارند باران تهمت بر او ولي مرد حق خود نبيند زيان [صفحه 193]
«ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا»
همي نقش آدم نمود استوار
ز روح خدايي دميد اندر آن
بجنبيد بر خويش و انديشه کرد
همي جمع اضداد، زيبا و زشت
چنين بر جهان است پيروزگر
به نور و به نعمت بهشت آشيان
همه خلق که خوانده و خويش مه
نهادند در موضع احترام
فرشته کند سجده بر خاکسار
کند قبله انسان پيدا ز خاک
تمرد روا داشت زين رهگذر
به فرمان کند سجده بر تيره خاک
سخن گفت از عشق با خرمي
ز عشق و وفا کرد ابراز، راز
همي برد خوش سوي انسان نماز
به کيفر گرفتار معبود شد
بياساي با جفت نيکو سرشت
کزين ره ز کف ميدهي هوش خويش
که شيرين کند کام و آشفته بخت
ز فرمان يزدان بپيچيد سر
به درماندگي گشت آسان جدا
فزون گشت اينسان از اين رهگذر
به هر گوشه پيدا شد اين دودمان
چنين رفت آهسته وحدت زياد
خشونت نشان داد بر خلق چهر
به پيکار بستند هر سو ميان
پديدار گرديد اندوه و بيم
جدا گردد از زندگي بيدرنگ
به راه آورد جاهلان بشر
پديدار گشتند پيغمبران
چو تدوين نمايند حکم خدا
امامت گرفتند اينان به ما
رها کرده از جهل، جان بشر
شود خشک خود ريشهي دشمني
که دلسوز بودند بر بندگان
نمودند بر خلق، راه خدا
که فرمان اينان نبردي به جان
بماندند و بردند يکسر زيان
بود رهنما آيتي ز آسمان
نباشد از اين رهبري بينياز
ولي بيشکستند و دل محکمند
شود رنجه در راه روشنگري
که اويست خودخواه و بيهودهگو
نه سودي بيابند تهمتگران
صفحه 192، 193.