آفرينش











آفرينش



«ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا»

روح خويش را در او دميد و بدو مقام انسانيت بخشيد.


چو از آب و ز خاک، پروردگار
همي نقش آدم نمود استوار


به آن نقش زيبا ببخشيد جان
ز روح خدايي دميد اندر آن‏


در آن کالبد چون روان ريشه کرد
بجنبيد بر خويش و انديشه کرد


چنان کالبد شد سرشتي شگفت
همي جمع اضداد، زيبا و زشت‏


گهي پاک و ناپاک و گاهي دگر
چنين بر جهان است پيروزگر


فرشته که بودند بر آسمان
به نور و به نعمت بهشت آشيان‏


ز هر جنس، خود را شمردند به
همه خلق که خوانده و خويش مه‏


چنان کالبد را به برتر مقام
نهادند در موضع احترام‏


چنين شد به فرمان پروردگار
فرشته کند سجده بر خاکسار


فرشته بدان چهر و دامان پاک
کند قبله انسان پيدا ز خاک‏


همانگاه اهريمن خيره‏سر
تمرد روا داشت زين رهگذر


چه شد مصلحت زان که انوار پاک
به فرمان کند سجده بر تيره خاک‏


در آن حال برداشت سر آدمي
سخن گفت از عشق با خرمي‏


بيان کرد خوش نام دلبر به ناز
ز عشق و وفا کرد ابراز، راز


فرشته به تسليم بشناخت راز
همي برد خوش سوي انسان نماز


ولي اهرمن خوار و مطرود شد
به کيفر گرفتار معبود شد


بدو گفت يزدان به باغ بهشت
بياساي با جفت نيکو سرشت‏


به افسون شيطان منه گوش خويش
کزين ره ز کف مي‏دهي هوش خويش‏


مخور نيز از ميوه‏ي اين درخت
که شيرين کند کام و آشفته بخت‏

[صفحه 192]

ولي زودسر خيل قوم بشر
ز فرمان يزدان بپيچيد سر


بدين شيوه از درگه کبريا
به درماندگي گشت آسان جدا


جهان شد پديدار و نسل بشر
فزون گشت اين‏سان از اين رهگذر


که تشکيل شد خانواده از آن
به هر گوشه پيدا شد اين دودمان‏


دگر گشت خون و دگر شد نژاد
چنين رفت آهسته وحدت زياد


شکستند پيمان و بر جاي مهر
خشونت نشان داد بر خلق چهر


چو آشفته کردند صلح جهان
به پيکار بستند هر سو ميان‏


غضب شعله زد سخت چونان جحيم
پديدار گرديد اندوه و بيم‏


چنين مصلحت بود کاين ريو و رنگ
جدا گردد از زندگي بي‏درنگ‏


چراغ هدايت شود راهبر
به راه آورد جاهلان بشر


به فرمان بي‏چون خداي جهان
پديدار گشتند پيغمبران‏


بشر برده در سرزمين وفا
چو تدوين نمايند حکم خدا


چو بودند بر سر حق آشنا
امامت گرفتند اينان به ما


که با جهد و پيکار بر ضد بشر
رها کرده از جهل، جان بشر


بجنگند با خوي اهريمني
شود خشک خود ريشه‏ي دشمني‏


رضا گشته زينان خداي جهان
که دلسوز بودند بر بندگان‏


چو بودند خود دانشي رهنما
نمودند بر خلق، راه خدا


چه نامرد بودند آن مردمان
که فرمان اينان نبردي به جان‏


به جهل اندرون خيره نابخردان
بماندند و بردند يکسر زيان‏


چنين است پيوسته در اين جهان
بود رهنما آيتي ز آسمان‏


که انسان در اين راه دور و دراز
نباشد از اين رهبري بي‏نياز


بود آنکه خاصان حق کم شوند
ولي بي‏شکستند و دل محکمند


چو انسان کامل کند رهبري
شود رنجه در راه روشنگري‏


ببارند باران تهمت بر او
که اويست خودخواه و بيهوده‏گو


ولي مرد حق خود نبيند زيان
نه سودي بيابند تهمتگران‏

[صفحه 193]


صفحه 192، 193.