شما اي گروه عرب...











شما اي گروه عرب...



«انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار»

و شما اي گروه عرب در آن هنگام (پيش از بعثت) پيرو بدترين کيش بوديد و در بدترين جايگاه بسر مي‏برديد.


چو در پهنه ريگزار حجاز
ز اسلام شد مکتبي تازه باز


به دست نبي، پرچم دين حق
محمد (ص) نمود عرضه آئين حق‏


ز عشق و عفاف و مساوات و داد
نوين مکتبي نيک بنيان نهاد


بر آن قوم آدمخور ديو سار
گشود از صفا مکتبي استوار


نبود از شما هيچ يکتاپرست
سوي بت به خواري برآورده دست‏


که خود کرده بوديد از چوب و سنگ
به مخلوق خود سجده کرده ز ننگ‏


فروتر بديد از تمام جهان
نبوديد همسان آزادگان‏


به صحراي تفتيده بي‏آب و نان
در آن پهنه بوديد اشتر چران‏


و يا بز چرانديد در ريگزار
طلبکار يک لقمه ناگوار


سرآورده روزي به مشتي گياه
همان نيز خشکيده مانند کاه‏


پدر را همي گفته بس ناسزا
برادرکشي کرده بر ناروا


شکستيد پيمان خود زين و آن
دو رنگي نموديد با دوستان‏


فقط بت که نه ديده بودش نه جان
پرستنده بوديد از آن بي‏زبان‏


سراپاي بر خيره، غرق گناه
به گرداب بوديد و در پرتگاه‏


برآمد ز اسلام نوري ضعيف
بتابيد بر آن محيط کثيف‏


شگفتا که آن فجر معجزنشان
بتابيد و افروخت خوش جانتان‏


به وحدت رسيد آن چنان راه ما
که رفتيم بر راه مهر و صفا


پدرها نگشتند بي‏احترام
نه منفور فرزند گرديد مام‏


نه کس ريسمان وفا پاره کرد
نه کس ريشخندي به بيچاره کرد

[صفحه 186]

بدين گونه چندي بشد روزگار
پيمبر چو شد سوي پروردگار


بدانسان که پاک آمد از آسمان
به پرواز شد پاک از اين جهان‏


به خود بازگشتم دمي ناگهان
به گردم نديدم جز از خاندان‏


نديدم طرفدار خود را کسي
اگر چند کاوش نمودم بسي‏


همه جانفشانيم بر باد رفت
فداکاريم جمله از ياد رفت‏


به تنهايي و صبر جستم قرار
فروبسته چشمي که خود خورده خار


گلوگاه من را درشت استخوان
بيفشرد و بربست راه دهان‏


بدان ناگواري شدم بردبار
به دل کوه سنگين و در ديده خار


چنين صبر بد تلختر از خرد
به کامم پراکنده بد طعم بد


چو از صبر نوبت بيايد به من
بجز داد بر کس نگفتم سخن‏


به بيعتگرانم ندادم نويد
سخن جز عدالت که از من شنيد


ولي آن طمعکاره‏ي نابکار
که بر حاکم شام شد دوستدار


به مويي سپيد و به رويي سياه
بشد طالب گنج فرعون و گاه‏


پس آنگاه انگشت از مير شام
بيفشرد و بر خويش خواندش امام‏


که اينست دنيا خر دين فروش
خيانتگر پست گم کرده هوش‏


که اين پست طبعان بد روزگار
نگردند پيروز در کارزار


کنون بايد اين جنگ را ساختن
سوي دشمنان خدا تاختن‏


بدان سوي بايد کنون بنگريد
که پيکارمان شعله خواهد کشيد


بدان‏سان که بر چهره‏ي مهر و ماه
نشيند ز پيکار، دود سياه‏


بدان‏سان که من صبر کردم کنون
بدين ره شما را شوم رهنمون‏


هر آن کس که در جنگ شد بردبار
نينديشد از تلخي روزگار


موانع بپردازد از پيش پا
که صبر از ظفر نيست هرگز جدا

[صفحه 187]


صفحه 186، 187.