شما اي گروه عرب...
و شما اي گروه عرب در آن هنگام (پيش از بعثت) پيرو بدترين کيش بوديد و در بدترين جايگاه بسر ميبرديد. چو در پهنه ريگزار حجاز به دست نبي، پرچم دين حق ز عشق و عفاف و مساوات و داد بر آن قوم آدمخور ديو سار نبود از شما هيچ يکتاپرست که خود کرده بوديد از چوب و سنگ فروتر بديد از تمام جهان به صحراي تفتيده بيآب و نان و يا بز چرانديد در ريگزار سرآورده روزي به مشتي گياه پدر را همي گفته بس ناسزا شکستيد پيمان خود زين و آن فقط بت که نه ديده بودش نه جان سراپاي بر خيره، غرق گناه برآمد ز اسلام نوري ضعيف شگفتا که آن فجر معجزنشان به وحدت رسيد آن چنان راه ما پدرها نگشتند بياحترام نه کس ريسمان وفا پاره کرد [صفحه 186] بدين گونه چندي بشد روزگار بدانسان که پاک آمد از آسمان به خود بازگشتم دمي ناگهان نديدم طرفدار خود را کسي همه جانفشانيم بر باد رفت به تنهايي و صبر جستم قرار گلوگاه من را درشت استخوان بدان ناگواري شدم بردبار چنين صبر بد تلختر از خرد چو از صبر نوبت بيايد به من به بيعتگرانم ندادم نويد ولي آن طمعکارهي نابکار به مويي سپيد و به رويي سياه پس آنگاه انگشت از مير شام که اينست دنيا خر دين فروش که اين پست طبعان بد روزگار کنون بايد اين جنگ را ساختن بدان سوي بايد کنون بنگريد بدانسان که بر چهرهي مهر و ماه بدانسان که من صبر کردم کنون هر آن کس که در جنگ شد بردبار موانع بپردازد از پيش پا [صفحه 187]
«انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار»
ز اسلام شد مکتبي تازه باز
محمد (ص) نمود عرضه آئين حق
نوين مکتبي نيک بنيان نهاد
گشود از صفا مکتبي استوار
سوي بت به خواري برآورده دست
به مخلوق خود سجده کرده ز ننگ
نبوديد همسان آزادگان
در آن پهنه بوديد اشتر چران
طلبکار يک لقمه ناگوار
همان نيز خشکيده مانند کاه
برادرکشي کرده بر ناروا
دو رنگي نموديد با دوستان
پرستنده بوديد از آن بيزبان
به گرداب بوديد و در پرتگاه
بتابيد بر آن محيط کثيف
بتابيد و افروخت خوش جانتان
که رفتيم بر راه مهر و صفا
نه منفور فرزند گرديد مام
نه کس ريشخندي به بيچاره کرد
پيمبر چو شد سوي پروردگار
به پرواز شد پاک از اين جهان
به گردم نديدم جز از خاندان
اگر چند کاوش نمودم بسي
فداکاريم جمله از ياد رفت
فروبسته چشمي که خود خورده خار
بيفشرد و بربست راه دهان
به دل کوه سنگين و در ديده خار
به کامم پراکنده بد طعم بد
بجز داد بر کس نگفتم سخن
سخن جز عدالت که از من شنيد
که بر حاکم شام شد دوستدار
بشد طالب گنج فرعون و گاه
بيفشرد و بر خويش خواندش امام
خيانتگر پست گم کرده هوش
نگردند پيروز در کارزار
سوي دشمنان خدا تاختن
که پيکارمان شعله خواهد کشيد
نشيند ز پيکار، دود سياه
بدين ره شما را شوم رهنمون
نينديشد از تلخي روزگار
که صبر از ظفر نيست هرگز جدا
صفحه 186، 187.