در درود بر پيامبر
بر روان محمد (ص) آفرين باد. خداوندگارا کريما شها بتاريکي جهل نور رهي خروشيد چو در توده ديو هوس هوس همچنان ابرهاي بهار فساد و نفاق از کران تا کران در آن تيرگيها شود ناگهان تو گويي فرشته رسد از بهشت چو افتاد در تيرهروزي، بشر کتابي کند تازه بر نام عشق به جانهاي افسرده از نور دين پراکندگيها شود جمع و جور برافروزد از مهر، نور و داد هر آن دل که فارغ بد از سوز عشق چو آهن سيه گشته از زنگ، دل خدايا دلم گشته تقديسگر درود فراوان فرستم بر آن درخشنده آيين توحيد کرد به روح محمد (ص) هزار آفرين درخشيد خود از فضائل چنان [صفحه 184] ز قرآن به وحشتسراي حجاز ز عشق و وفا اندر آن ريگزار در آن دشت سوزان و تفتيده جان محمد به دنبال پيغمبران گرفت از خدا رتبه مهتري پدر داشت مردي شجاع و دلير به خردي خود از نعمت باب و مام شبان بود در عمر خود يک زمان عرب را که بد بدخوي و خيرهسر برانگيخت او را بدانسان خدا که بر راه حق عدهاي بتپرست چنان کرد و پيروز شد آن چنان شدند آدمي خوي، درندگان محمد (ص) چو کرد آن وظيفه ادا چو زين دهر شد سوي ديگر سراي [صفحه 185]
«و صل علي محمد (ص)»
هدايتگر از نور بر گمرها
به ارشاد بر بنده منت نهي
بدينسان که کس نيست در بند کس
بگيرد چو از مردمان اختيار
بگيرد ز دست تعاون، عنان
پديدار رخسار پيغمبران
کند منع گفتار و کردار زشت
چراغ هدايت شود جلوهگر
رساند چو از مهر، پيغام عشق
ز آيات بخشيده نوري نوين
شود خودپرستي از آن جمع، دور
رسد توده بر نعمت اتحاد
کند از وفا نکتهآموز عشق
ز نور محبت کند مشتعل
به پيغمبرانت نفر در نفر
که او بود پايان پيغمبران
به قرآن و اسلام جاويد کرد
که بنياد فرمود نظمي نوين
که پنهان شد آن گفتهي ديگران
بهشتي به پا کرد بس دلنواز
پديدار فرمود خرم بهار
به پا کرد دانشسراي جهان
چو آمد بشد برتر از آن ميان
بر آن جمع، دادش خدا رهبري
ز پستان پرهيز نوشيد شير
همي گشت محروم خيرالانام
زماني دگر بود بازارگان
به زانو درآورد آن پر هنر
که جنبيد تنهاي تنها ز جا
کشاند، بگيرد ز گمراه دست
که آورد در راه حق گمرهان
فرشته شد اهريمن بدگمان
به قرآن سپرد امت پارسا
سپرده است قرآن به دست خداي
صفحه 184، 185.