در درود بر پيامبر











در درود بر پيامبر



«و صل علي محمد (ص)»

بر روان محمد (ص) آفرين باد.


خداوندگارا کريما شها
هدايتگر از نور بر گمرها


بتاريکي جهل نور رهي
به ارشاد بر بنده منت نهي‏


خروشيد چو در توده ديو هوس
بدين‏سان که کس نيست در بند کس‏


هوس همچنان ابرهاي بهار
بگيرد چو از مردمان اختيار


فساد و نفاق از کران تا کران
بگيرد ز دست تعاون، عنان‏


در آن تيرگيها شود ناگهان
پديدار رخسار پيغمبران‏


تو گويي فرشته رسد از بهشت
کند منع گفتار و کردار زشت‏


چو افتاد در تيره‏روزي، بشر
چراغ هدايت شود جلوه‏گر


کتابي کند تازه بر نام عشق
رساند چو از مهر، پيغام عشق‏


به جانهاي افسرده از نور دين
ز آيات بخشيده نوري نوين‏


پراکندگيها شود جمع و جور
شود خودپرستي از آن جمع، دور


برافروزد از مهر، نور و داد
رسد توده بر نعمت اتحاد


هر آن دل که فارغ بد از سوز عشق
کند از وفا نکته‏آموز عشق‏


چو آهن سيه گشته از زنگ، دل
ز نور محبت کند مشتعل‏


خدايا دلم گشته تقديس‏گر
به پيغمبرانت نفر در نفر


درود فراوان فرستم بر آن
که او بود پايان پيغمبران‏


درخشنده آيين توحيد کرد
به قرآن و اسلام جاويد کرد


به روح محمد (ص) هزار آفرين
که بنياد فرمود نظمي نوين‏


درخشيد خود از فضائل چنان
که پنهان شد آن گفته‏ي ديگران‏

[صفحه 184]

ز قرآن به وحشت‏سراي حجاز
بهشتي به پا کرد بس دلنواز


ز عشق و وفا اندر آن ريگزار
پديدار فرمود خرم بهار


در آن دشت سوزان و تفتيده جان
به پا کرد دانشسراي جهان‏


محمد به دنبال پيغمبران
چو آمد بشد برتر از آن ميان‏


گرفت از خدا رتبه مهتري
بر آن جمع، دادش خدا رهبري‏


پدر داشت مردي شجاع و دلير
ز پستان پرهيز نوشيد شير


به خردي خود از نعمت باب و مام
همي گشت محروم خيرالانام‏


شبان بود در عمر خود يک زمان
زماني دگر بود بازارگان‏


عرب را که بد بدخوي و خيره‏سر
به زانو درآورد آن پر هنر


برانگيخت او را بدان‏سان خدا
که جنبيد تنهاي تنها ز جا


که بر راه حق عده‏اي بت‏پرست
کشاند، بگيرد ز گمراه دست‏


چنان کرد و پيروز شد آن چنان
که آورد در راه حق گمرهان‏


شدند آدمي خوي، درندگان
فرشته شد اهريمن بدگمان‏


محمد (ص) چو کرد آن وظيفه ادا
به قرآن سپرد امت پارسا


چو زين دهر شد سوي ديگر سراي
سپرده است قرآن به دست خداي‏

[صفحه 185]


صفحه 184، 185.