يکتاپرستي
خداوند منزه است از گفتار آنهايي که او را به خلق تشبيه کردهاند. علي (ع) در اين خطبه به بيان صفات حق تعالي ميپردازد: تو اي آنکه آگاهي از کار دل نلرزيده انديشه در تار مغز به يکتائيت هست وجدان گواه سزد بنده خويش اگر خوانيم ترا گر نبينند با چشم سر فروغ جمال تو باشد به دل چنان است والا ترا دستگاه ولي هست مهرت چنان دلنواز به بيانتها ذرههاي وجود خدايا نه آن پايه اوج و علي نه اين بيکران مهر بر ذرهها در اوجي و شد خانهات در فرود خردمند خويش ميشناسد ترا به چوبين عصايي که بخشيدهاند ولي عشق چون بر کشد شاهپر چو پروانه برگردد شمع جمال در آن بيکران سفله ز امواج نور [صفحه 179] خدايا شفق چون شود غرق خون ترا ميستايم که يکتا تويي چو خور کرد روشن سپيدهدمان ترا ميپرستم تو هستي به ياد چو از گوشهي چادر اين سپهر دمي آشکار است و يک دم نهان ز جاه بزرگ تو غافل نيم جمال تو پيداست در ديدگان سراپاي من هست يک پاره دل به هر در که شد خسته دل، بازگشت ترا ميستايم ز جان بيريا شود تا که تکميل اين نعمتت چو جان کرده تقديم در پيشگاه مرا سوي خود بيشترين کن نياز تو بنماي بر بندهات شاهراه تو چون دوست باشي ز دشمن چه باک [صفحه 180]
«تعالي الله عما يقولون المشبهون به»
نگفته همي خواني اسرار دل
که ميداني از غيب، اسرار مغز
بزرگي و اين بندهات خاک راه
به خاک در تست پيشانيم
چو انديشه در هر سري رهسپر
ز عشقت بود سينهها مشتعل
که پرواز انديشه را بسته راه
که در ژرف دريا شود چارهساز
به لطف تو هر ذره مشمول بود
کند دور از دامنت دست ما
جدا سازد از تخت شاهي ترا
ز ما دور و جان با تو همسايه بود
ولي نيست آگاه از رازها
در اوهام اين راه را ديدهاند
کند تا سراپرده سر گذر
زند پر، رسد بر حريم وصال
شود محو و در نور يابد حضور
کشد ديو ظلمت ز خون سر برون
بزرگي و بر جمله دانا تويي
برآورد آيات نور از ميان
در آن لحظه جانم به ياد تو شاد
ستاره نمايان کند خوبچهر
شود خود در اين عشوه بازيکنان
به خاک در تست پيشانيم
کنم باز چون ديده را بر جهان
که گرديده از شوق حق، مشتعل
نشاط از حديث تو آغاز گشت
که تا ابر رحمت ببارد به ما
دل و جان رهين است از منتت
که باري پناهم شوي از گناه
تو محتاج بر غير خويشم مساز
مرا باز بنماي از راه، چاه
که از دشمنم نيست بيم هلاک
صفحه 179، 180.