شيوه كشورداري











شيوه کشورداري



محمد بن ابن بکر، اين مرد جليل القدر، عظيم المنزله از خواص ياران امام (ع) بوده که در سال حجه‏الوداع سال دهم هجرت به دنيا آمده و در سال سي و هشت هجري در زمان خلافت اميرالمومنين (ع) به عنوان فرمانرواي مصر در آنجا به قتل رسيده است.

امام (ع) در اين عهدنامه او را به عدالت و برابري بين مردم امر کرده، پرهيزکاري و سختي مرگ و عذاب رستاخيز را يادآوري نموده و در آخر او را به مخالفت با هواي نفس و مواظبت بر نماز اندرز مي‏دهد:


بنام بزرگ ايزد مهربان
که با ياد او هست دل شادمان‏


جوانان بسيج سفر ساز کن
سوي مصر خوش رفتن آغاز کن‏


که دنياي فرعون را به او داد
ز قانون اسلام داري تو شاد


بدان اي محمد، کسي را سراست
حکومت که با داد و دين آشناست‏


چو در داد آسايش خلق ماست
خداوند از دادگستر رضاست‏


به فرمانروا، داد شد افتخار
از او نيز شد در جهان يادگار


چو در مصر خود مي‏گذاري تو گام
نخستين بپرس از امور نظام‏


پس آنگاه بر مردمان کن گذار
همه کار آنان به سامان بدار


بدان قوم باش از خرد مهربان
به رخسار باز و خندان لبان‏


چو ما پيرو راه پيغمبريم
سزد در مساوات خود بنگريم‏


در آن بوم هم از سفيد و سياه
برادر شناسيم يک سر به جاه‏


چنين است اسلام و کس برتري
ندارد به رخساره بر ديگري‏

[صفحه 144]

به غير از مساوات از هر چه بود
مسلمان آزاده خاطر زدود


به آحاد آن مملکت داد کن
طمع‏هاي اشراف بر باد کن‏


بدانسان که اشراف در دل اميد
نبندند بر حکمران جديد


دگر آنکه با شوق، درماندگان
دل آسوده گردند از حکمران‏


خدا هست بيدار و زين رهگذر
هميشه به حکام دارد نظر


نه شبها چنين ديده‏بان غافلست
که آگاه از راز جان و دلست‏


تو اي پور بوبکر روشنروان
ببين تا چه کردند خود زيرکان‏


به دنيا چشيدند لذت به جان
به عقبي به مينو شده کامران‏


به دنيا رسيدند بر افتخار
سرافراز نزد خداوندگار


خوراندند و خوردند در اين جهان
نگشتند غافل ز درماندگان‏


به بيچاره بودند خود چاره‏گر
چو شاهان به درويش کرده گذر


به دست توانا و توش و توان
گرفتند خود بازوي ناتوان‏


چو رفتند دلشاد از اين جهان
سبکبال مانند پروانگان‏


کزين باغ بر باغ ديگر شوند
وز اين گل به شاخي دگر پر کشند


نه همچون رياکار چرکين پست
و يا آن ستمکار شهوت‏پرست‏


الا اي که در کاخ داري نشست
چه در مصر يا هر دياري که هست‏


به هر حال و هر جامه باشي قرين
همان جامه روز آخر ببين‏


گواهم، رحيمست پروردگار
کريم است و بخشنده و بردبار


ولي خود چگونه است با ناکسان
که کردند بد با ستمديدگان‏


بدان اي محمد که يزدان پاک
شود در مقام ستم، خشمناک‏


مپندار رفتار ديگر کند
ستمکار را سخت کيفر کند


هم اکنون تويي حکمران بر سپاه
به سرباز اسلام با فر و جاه‏


تو بر من عزيزي و بشناس نيز
که سرباز من هست خيلي عزيز


تو انسان و خودخواه انسان بود
عجب نيست حال تو اين‏سان بود


چو هستي تو انسان و آن هم جوان
جوان دوست دارد چه بسيار جان‏


ترا اين وظيفه است و اين راه و کيش
که سرباز برتر شناسي ز خويش‏


تو برتر شناسي سپاهي ز خويش
نبايد که او گشته خاطر پريش‏

[صفحه 145]

هميشه به احقاق حق يار باش
در اين راه پيوسته بيدار باش‏


که در نزد من هيچ چيزي ز داد
نبود است برتر جز اين هم مباد


به دور اي محمد ز اهل ريا
ستمکاره‏ي ناکس بي‏حيا


به تخريب کشور از اينان بتر
نباشد از آن، گفتمت مختصر


تو کودک بدي گفت بر ما چنين
به تحذير پيغمبر نازنين‏


به گاهي که من مي‏روم زين جهان
شدم از منافق من آشفته جان‏


که اين نامرادان آشفته دل
دو رويند و نامرد و پيمان گسل‏


دگر اي محمد در آداب دين
بکوش و به امر نماز اين چنين‏


دگر نيز خود ساده در دادگاه
بيارام، چون مي‏رسد دادخواه‏


خداوند بادا نگهبان تو
کند حفظ از هر بدي جان تو

[صفحه 146]


صفحه 144، 145، 146.