شيوه کشورداري
امام (ع) در اين عهدنامه او را به عدالت و برابري بين مردم امر کرده، پرهيزکاري و سختي مرگ و عذاب رستاخيز را يادآوري نموده و در آخر او را به مخالفت با هواي نفس و مواظبت بر نماز اندرز ميدهد: بنام بزرگ ايزد مهربان جوانان بسيج سفر ساز کن که دنياي فرعون را به او داد بدان اي محمد، کسي را سراست چو در داد آسايش خلق ماست به فرمانروا، داد شد افتخار چو در مصر خود ميگذاري تو گام پس آنگاه بر مردمان کن گذار بدان قوم باش از خرد مهربان چو ما پيرو راه پيغمبريم در آن بوم هم از سفيد و سياه چنين است اسلام و کس برتري [صفحه 144] به غير از مساوات از هر چه بود به آحاد آن مملکت داد کن بدانسان که اشراف در دل اميد دگر آنکه با شوق، درماندگان خدا هست بيدار و زين رهگذر نه شبها چنين ديدهبان غافلست تو اي پور بوبکر روشنروان به دنيا چشيدند لذت به جان به دنيا رسيدند بر افتخار خوراندند و خوردند در اين جهان به بيچاره بودند خود چارهگر به دست توانا و توش و توان چو رفتند دلشاد از اين جهان کزين باغ بر باغ ديگر شوند نه همچون رياکار چرکين پست الا اي که در کاخ داري نشست به هر حال و هر جامه باشي قرين گواهم، رحيمست پروردگار ولي خود چگونه است با ناکسان بدان اي محمد که يزدان پاک مپندار رفتار ديگر کند هم اکنون تويي حکمران بر سپاه تو بر من عزيزي و بشناس نيز تو انسان و خودخواه انسان بود چو هستي تو انسان و آن هم جوان ترا اين وظيفه است و اين راه و کيش تو برتر شناسي سپاهي ز خويش [صفحه 145] هميشه به احقاق حق يار باش که در نزد من هيچ چيزي ز داد به دور اي محمد ز اهل ريا به تخريب کشور از اينان بتر تو کودک بدي گفت بر ما چنين به گاهي که من ميروم زين جهان که اين نامرادان آشفته دل دگر اي محمد در آداب دين دگر نيز خود ساده در دادگاه خداوند بادا نگهبان تو [صفحه 146]
محمد بن ابن بکر، اين مرد جليل القدر، عظيم المنزله از خواص ياران امام (ع) بوده که در سال حجهالوداع سال دهم هجرت به دنيا آمده و در سال سي و هشت هجري در زمان خلافت اميرالمومنين (ع) به عنوان فرمانرواي مصر در آنجا به قتل رسيده است.
که با ياد او هست دل شادمان
سوي مصر خوش رفتن آغاز کن
ز قانون اسلام داري تو شاد
حکومت که با داد و دين آشناست
خداوند از دادگستر رضاست
از او نيز شد در جهان يادگار
نخستين بپرس از امور نظام
همه کار آنان به سامان بدار
به رخسار باز و خندان لبان
سزد در مساوات خود بنگريم
برادر شناسيم يک سر به جاه
ندارد به رخساره بر ديگري
مسلمان آزاده خاطر زدود
طمعهاي اشراف بر باد کن
نبندند بر حکمران جديد
دل آسوده گردند از حکمران
هميشه به حکام دارد نظر
که آگاه از راز جان و دلست
ببين تا چه کردند خود زيرکان
به عقبي به مينو شده کامران
سرافراز نزد خداوندگار
نگشتند غافل ز درماندگان
چو شاهان به درويش کرده گذر
گرفتند خود بازوي ناتوان
سبکبال مانند پروانگان
وز اين گل به شاخي دگر پر کشند
و يا آن ستمکار شهوتپرست
چه در مصر يا هر دياري که هست
همان جامه روز آخر ببين
کريم است و بخشنده و بردبار
که کردند بد با ستمديدگان
شود در مقام ستم، خشمناک
ستمکار را سخت کيفر کند
به سرباز اسلام با فر و جاه
که سرباز من هست خيلي عزيز
عجب نيست حال تو اينسان بود
جوان دوست دارد چه بسيار جان
که سرباز برتر شناسي ز خويش
نبايد که او گشته خاطر پريش
در اين راه پيوسته بيدار باش
نبود است برتر جز اين هم مباد
ستمکارهي ناکس بيحيا
نباشد از آن، گفتمت مختصر
به تحذير پيغمبر نازنين
شدم از منافق من آشفته جان
دو رويند و نامرد و پيمان گسل
بکوش و به امر نماز اين چنين
بيارام، چون ميرسد دادخواه
کند حفظ از هر بدي جان تو
صفحه 144، 145، 146.