كبر و خود بزرگ بيني











کبر و خود بزرگ ‏بيني



«استعينوا بالله من لوقح الکبر کما تستعيذونه من طوارق الدهر»

از تکبر و خودستايي به خدا پناه بريد، آن چنانکه از حوادث جهان بدو پناهنده مي‏شويد.

در اين خطابه که معروف به قاصعه است، اميرالمومنين (ع) از عادات جاهليت سخت انتقاد مي‏کند. اکنون سخنان حضرت را به انحصار بازگو مي‏کنيم:


چو خودکامه اهريمن بدگهر
ز فرمان دادار پيچيده سر


نياورد بر آدمي سر فرود
ز فرمان يزدان تکبر نمود


تکبر ز عفريت آمد عيان
همي خواند افسون به آزادگان‏


به افسون گروهي ز نوع بشر
به نخوت چو خود کرد آسيمه سر


بني‏آدم ار مي‏شود خودپسند
گرفته است اهريمن او را به بند


اگر مي‏کند ناز بر ديگران
به شيطان سپرده است روشن روان‏


چنين تيره‏بختان ننگين مرام
طلب کرده از ديگران احترام‏


تهيدست و درويش در مهتري
نجويند بر ديگران سروري‏


به آني که عالم از او شد پديد
ز خاک سيه آدمي آفريد


برآورد بر عرش او رنگ جاه
برافروخت در بندگي، مهر و ماه‏


چو بر بندگان فرض طاعات کرد
همي رسم خود بر مساوات کرد


اطاعت بود فرض بر بندگان
به پاداش بخشد خدايش جنان‏


چه گويند اين نازپروردگان
که دانسته خود برتر از بندگان‏


به مشتي خرافات موهوم پست
ز کبر و ريا گشته مدهوش و مست‏


مبادا شما بندگان خدا
به هرزه بگرديد گرد هوي‏


که زنهار جان از هوس دور دار
دل اهرمن زار و رنجور دار

[صفحه 140]

ز پيشينيان درس عبرت بگير
که بودند در چنگ نخوت اسير


الا اي مسلمان با آبرو
در آزادگي راه عزت بجو


تواضع مکن پيش آن خودپسند
که داند عبث، قدر خود را بلند


سزاوار عزت نشد بي‏حيا
تواضع چو پيشش نمودي بجا


همي سرکشي پيشه گيرد به جان
شناسد چو خود برتر از ديگران‏


ندارد دگر رحم بر ديگران
به شمشير بردارد از تن، سران‏


پس ايدون چو ديديد از مهتران
سري سخت از کبر و نخوت گران‏


مبادا که گردن بر او خم کنيد
که عفريت بر جاي آدم کنيد


سر ناسزا گر برافراشتي
جهان را به خودکامه بگذاشتي‏


به قرآن که فرموده بر ما خدا
مساوات را کرده آئين ما


بشر از نر و ماده، زرد و سفيد
خداوند گيتي ز خاک آفريد


ندارد کسي بر دگر امتياز
مگر خود به پرهيز شد چاره‏ساز


گذشت آنکه در جاهلي، افتخار
نمودند يک سر به ايل و تبار


همان نادرستان بي‏ننگ و نام
که هم چاپلوسند و هم بدمرام‏


تواضع چو بر خودفروشان کنند
به اسلام توهين و بر جان کنند


چنين مردمي کرده دنيا سياه
دگر آخرت کرده اينان تباه‏


دگر واي بر مردم خودپسند
که دور از خرد مردمي گمرهند


که در ذلت و فقر بيچاره‏اند
به هنگام دولت ستمکاره‏اند


پسنديده بد کبر اگر از بشر
رسولان حق، بوده شايسته‏تر


محمد (ص) که بد ختم پيغمبران
نبوده است چون او دگر در جهان‏


سرافکنده چون بنده‏ي زرخريد
بياميخت خود با سياه و سفيد


چنين بود با بندگان سياه
به يک سفره بنشست بر خاک راه‏


تواضع چنان داشت آن نامدار
که شد بر الاغ برهنه سوار


همانست اين ختم پيغمبران
که قرآن بدو آمد از آسمان‏


پي افکند اين‏سان مساوات را
که ملغي نمايد خرافات را


چنين بود بر مردم خويش، دوست
مساوي به هر جاي، چون مغز و پوست‏


ولي کرد گردنکشان خوار و زار
برآورد از جان آنان دمار

[صفحه 141]

چنين نيز گردنکشان عرب
ز شمشير من گشته يک سر ادب‏


سر افشان به شمشير در موج خون
درافکندم از بارگي سرنگون‏


بخوانيد بر مردم زشت خوي
که موسي به فرعون بنمود روي‏


چو پشمينه پوستي به دستش عصا
به فرعون بنمود راه خدا


بخنديد فرعون با تاج و تخت
بدان مرد پشيمنه پوشيده، سخت‏


که چون شد، رسول خداوندگار
چو مامور شاهان نشد زرنگار


چنين بود تا مرد پشمينه بر
يهودان بردند برد از مصر در


همان تاجور شهريار جليل
خروشان بيفتاد در رود نيل‏


خدايا، چرا نيست عبرت‏پذير
نيوشنده‏ي پندها ناگزير


ز يزدان بجوئيم يک سر پناه
هم از کبر و اهريمن کينه‏خواه‏


که شيطان بدبخت بد روزگار
برآورد از جان انسان دمار


هشيوار، اي بندگان خدا
مداريد کفران نعمت روا


نه از بندگان کبر و نخوت نکوست
که شيطان در اين باره استاد اوست‏


خدا کرده واجب بر انسان نماز
گذارند بر خاک، روي نياز


ز درويشي خود حکايت کنند
ز دادار جلب رضايت کنند


کند رحم بر بندگان خدا
که هستند بيچاره و مبتلا


نبايد رضا گردد از خود بشر
اگر ديد بيچاره‏اي در به در


ندادست يزدان ترا بازوان
که خود بشکني بازوي ناتوان‏


کسي کو ترا داده توش و توان
که تا دستگيري ز درماندگان‏


کسي کو ترا داده چندين عطا
عطا کرده تا آزمايد ترا


ترا داده يزدان از آن زور و زر
که بيند تو چون مي‏کني با دگر


تواني بدان مال و توش و توان
نيازاري از خويشتن ناتوان‏


اگر بودي از لطف يزدان، سوار
پياده چو ديدي بر او رحمت آر


چنين کرد باري به حکمت خدا
يکي بنده و آن ديگر پادشا


چنين کار خود نيست، جز امتحان
که اين آزمونيست از بندگان‏


ولي بي‏هنر مانده مغرور پست
تصور کند، سخت شايسته است‏


به چشمش ره و رسم بس ناروا
نشان مي‏دهد اهرمن دلربا

[صفحه 142]

به نخوت دراندازد آن بدسير
شود بر تکبر همي تشنه‏تر


ببينيد شيطان بد کيش و راي
چه گفتست آن اهرمن با خداي‏


ز آتش مرا کردي انسان ز خاک
سزا نيست خود عنصري تابناک


کند سجده بر خاک مسکين سرد
تکبر ز جانش برآورد گرد


چنينند پتياره آن سرکشان
که نخوت فروشند بر ديگران‏


بشر کاش خود پايه‏ي افتخار
بدانجاي بگذاشت در روزگار


که بر روح خود فخر مي‏کرد و کار
نه در خودپسندي شود نابکار


که من مهربانم به درماندگان
همي نشکنم بازوي ناتوان‏


نيالوده‏ام نيز دامان پاک
نکردم همي زيردستان، هلاک‏


خطاپوش بر بندگان خدا
برآورده‏ام شکر نعمت بجا


چنين گشتي آسان به نزد خدا
سزاوار نعمت به هر دو سرا

[صفحه 143]


صفحه 140، 141، 142، 143.