قرآن مجيد











قرآن مجيد



نهاديم چون پاي در اين جهان
به سر سقف، فيروزه آسمان‏


به زير قدم پرنيان چمن
به طاق سرا اختران انجمن‏


سرا گرم و روشن ز خورشيد و ماه
به فرخنده روز و شبان سياه‏


ز اجرام، روشن برين آسمان
ز ناچيز کرمي به خاک اندر آن‏


طبيعت همه سر به فرمان تو
شب و روز دربند پيمان تو


درانديشه رفتي تو اي نامدار
ترا از چه دادند اين اقتدار


گر انديشه کردي بدين اقتدار
که دادت خدا مي‏شوي وامدار


به انعام حق، گر بگويي سپاس
شوي لاجرم خود وظيفه‏شناس‏


وظيفه‏شناس ار نمايد قياس
نخستين قدم مي‏شود خودشناس‏


اگر ارزش خويش پيدا کني
به دنيا وظيفه تو ايفا کني‏


به تکليف خويش، ار شوي آشنا
نداري به هر کار سستي روا


کسي کو شناسد تن خويش را
ز خلقت شناسد کم و بيش را


بشر در ميان همه زنده‏ها
معلق بود بين ارض و سما


زماني به نيروي شهباز فکر
چو انديشه پر مي‏کشد بر سپهر


دگر باره مجذوب مادر شود
به يک لحظه با خاک همسر شود


همين مختلف طبع آشفته حال
ورا کرده مرموزتر از خيال‏


همين با خودي بودن و بيخودي
به او داده يک حالت سرمدي‏


بود کار پيغمبران خدا
بشر با وظيفه کنند آشنا


که قرآن در اين باره باشد گواه
در آنجا که فرموده باشد اله‏

[صفحه 24]

هدف ز آفرينش، عبادت بود
به جن و بشر، حکم، طاعت بود


چو انجام گردد وظيفه به خير
به راه تکامل کند خلق، سير


کلام خدا رهبر توده‏ها
به راه تکامل بود رهنما


بشر بر چنين رشته‏اي استوار
چو پيچد به لغزش نگردد دچار


به جمعي که قرآن شود راهبر
نباشد بدان جمع، خوف و خطر


چو روز قيامت شود آشکار
شفاعت کند قوم فرمانگذار


به ناچار اين نکته خود گفتنيست
که قرآن همي جمع اوراق نيست‏


به جلدي درآورده گردن کني
و يا در سرازيب دامن کني‏


که منظور قرآن، قوانين اوست
عمل کردن آن قوانين نکوست‏


شناسي وظيفه به پندار نيک
مسلمان پاکي به کردار نيک‏


که قرآن، ستمکار را دشمن است
ستم‏پيشه را خصم جان و تن است‏


چنان از ستم بغض دارد مدام
که شرک خدا را نهد ظلم نام‏


بود ياور مردم استوار
همي خلق فعال را دوستدار


بفرمود قرآن ز قول خدا
که ما دوستداريم آن بنده را


که ثابت بود همچو کوه استوار
کند روز و شب، شکر پروردگار


فرشته در آغوش دارد ورا
نشايد فراموش سازد ورا


به فرمان قرآن دورويي بد است
دورنگي، نمودار نابخرد است‏


دورويي کند رخنه مانند آب
که کوهي نمک را نمايد خراب‏


به جمعي چو آميختي لاجرم
قوانين آنان بدان محترم‏


به هر آرزو، توده را يار باش
بياميز با جمع و هشيار باش‏


به قرآن ز پيشينيان داستان
چو خواني همي پند گيري از آن‏


مپندار افسانه کاين داستان
از آن شد که عبرت بگيري از آن‏


زبان را بود راستگويي فروغ
بينديش و پرهيز کن از دروغ‏


بلاي عجيبي بود اين زبان
نگهدار، کاتش برآيد از آن‏


به بيهوده‏اي کز دهن سرزند
زماني جهاني به هم برزند


رشيد است آن کس که او را زبان
به فرمان انديشه باشد عنان‏


کسي باشد از رسته‏ي مومنان
که هموار باشد دلش با زبان‏

[صفحه 25]

منافق به هر جا دورويي کند
زبانش همه ياوه‏گويي کند


بفرمود پيغمبر پاک دين
کسي رستگار است اندر زمين‏


که فردا چو حاضر شوند انجمن
به محشر شود پاک دست و دهن‏


به مال و به خون و آبروي کسي
ميالاي خود تا به مقصد رسي‏


بود خصم قرآن کسي بي‏گمان
که گويد همي غيبت ديگران‏


به رنج است آن‏سان از آن بي‏خرد
که گويد تن مرده را مي‏خورد


بپوش و مجوي عيبهاي کسي
که ناچار خود عيب داري بسي‏


بدان دم که خود عيب گيري ز کس
در آن لحظه، خود را به فرياد رس‏


خوشا آن کسي کز گناهان خويش
به شرمندگي حال دارد پريش‏


پس اي بندگان خداي جهان
ز قرآن بگيريد اندرز جان‏


ببنديد اندرز قرآن به کار
که باشيد در دو سرا رستگار


شما را سپارم کنون بر خدا
بدان مهربان ايزد رهنما

[صفحه 26]


صفحه 24، 25، 26.