درخواست باران
بار خدايا ما را به باران خود آب ده. بارش باران بند آمده و متوقف شده بود و مردم دربارهي آن همه چيز ميگفتند و همه حدس ميزدند، ولي فراموش کرده بودند که ممکن است دود آه نيازمندان به صورت مهاي غليظ سطح شفاف آسمان را پوشيده و از فروريختن باران جلوگيري کند. سخن زير را اميرالمومنين (ع) در اين هنگام بيان فرمود: هنرمند استاد دادآفرين بگسترد اين بستر خاک را شمار از گل، فرش رنگين نمود بر آن پرده خوش کرده نقش و نگار طبيعت که خود نيست انديشمند چرا اين زمين واژگون در فضا توانا خدا سقف فيروزهگون گر اين آسمان و زمين با وفا نه، دلباخته بر شما بيگمان به فرمان دادار مهرآفرين مطيعند همواره در زندگي به گاهي که ما بندگان خدا اطاعت نکرديم در زندگي [صفحه 136] چنين مقتضي ديده پروردگار نبارد دگر ابر در آسمان چو پژمرده آنگه شود کشتزار در اين قطع، رحمت بود مصلحت گنهکار گردد پشيمان و باز شود چشم ناپاک از اشک پاک که تا چهره بر خاک سوده نشد به قرآن که فرموده پروردگار چو خواهيد آمرزش از بينياز ببخشد خدا بر شما بيگمان در اين حال مولا به سوي خدا تويي مهربانتر ز مام و پدر خدايا تو سيراب کن کودکان خدايا بود تشنه ما را رمه خدايا ز قحطي به جان آمديم خدايا به ما سخت شد روزگار ز هر سو به ما بسته از چاره، راه خدايا تو از رحمتت بيامان خدايا چمنها بود زردرنگ چو باران فرستي به ما ناگهان ببخشاي بر بندهاي دستگير [صفحه 137]
«اللهم فاسقنا غيثک»
خداوند بخشندهي بيقرين
برافراشت خود، چتر افلاک را
به سر بر ز پيروزه آذين نمود
هنرآفرين اين چنين شاهکار
ز حق بندگي کرده بيچون و چند
نيفتاد و پيوسته باشد به پا
برافراشته در فضا بيستون
کمر بسته خدمت کند بر شما
نباشد نه دلسوز ني مهربان
سزاوار گرديده بر اين چنين
به جان ميکنند از خدا بندگي
کشيديم از حد خود پيش، پا
کشيديم سر از خط بندگي
که لرزد زمين زير پا بيقرار
کند بخل بيمهر بر مردمان
شود بيثمر زحمت کشتکار
که يزدان ببندد در مرحمت
سوي رحمت آيد ز راه نياز
همي چهر آلوده سايد به خاک
در رحمت حق گشوده نشد
چنين بر همه بندگان، آشکار
در بستهي آسمان گشت باز
همي نسل و نعمت شود بيکران
برآورد درمانده دست دعا
تو بخشي گنهکار خونين جگر
که معصوم باشند و تفتيده جان
تو سيراب فرماي ما را همه
به سوي تو اي مهربان آمديم
برنجيم و از هر طرف در فشار
خدايا نداريم جز تو پناه!
بدين خاک تفتيده باران رسان
درختان ما سير کن بيدرنگ
فراوان شود رزق ما بيگمان
لانک علي ما يشاء قدير
صفحه 136، 137.