رستگاري در دو جهان











رستگاري در دو جهان



«شرف مکارم الدنيا درک فضائل الاخره»

رستگاري در دو جهان.


کسي را که شد دامن از جرم، پاک
چو خور گشت وجدان او تابناک‏


بر آلوده با لطف بندد نظر
نجويد از او عيب، رافت نگر


خداوند بخشنده‏ي مهربان
که بخشد به پاکان عطايي گران‏


که دورند همواره از هر گناه
عفيفند و با عصمت و خيرخواه‏


بر اين نعمت ار شکر گويد رواست
که منعم بدهکار شکر خداست‏


چه خوبست منعم بجاي سپاس
کند لطف با قلب يزدان‏شناس‏


نرنجاند از کين گنهکار را
نوازش کند زشت‏کردار را


ولي بر تبهکار درنده چنگ
که در گله پنهان بود چون پلنگ‏


به صورت بشر، ليک پتياره است
چو بر بينوايان ستمکاره است‏


سزاوار دشنام و توهين بود
وجودش سزاوار نفرين بود


ترحم اگر کرده‏اي بر پلنگ
بدرد همي گوسفندان به چنگ‏


به آنان که غيبت ز مردم کنند
به دشنام مر خويش را گم کنند


بگوييد: خود را مخوان بي‏گناه
که غيبت گناه است ني اشتباه‏


خداوند بخشد گنهکار را
نه غيبتگر مردم آزار را


که فردا چو برپا شود رستخيز
شود عيبجو خوار و شرمنده نيز


ولي به بود گر شدي عيبجو
به دقت ببيني ز خود خلق و خو


که گر عيب داري گذاري کنار
نباشي به روز جزا شرمسار


وگر دامن عفتت تابناک
بود، شکر گويي ز يزدان پاک‏


چو بر دوست ناچار داري نياز
در اين رهگذر نيک کن ديده باز

[صفحه 134]

که خود دوست والاترين نعمت است
هم او نيز در معرض آفت است‏


سخن‏چين بود آفت دوستان
چو بر دوستي مي‏رساند زيان‏


خوش است اين تبهکار بي‏آبرو
جدال اوفتد بين ياران او


گذر کرده بسيار، تير از کمان
نخورده است از صد يکي بر نشان‏


سخن‏چين که ناپاک چشم است و جان
کشد رنج يکرنگي دوستان‏


چو بيمار در فکر درمان شود
که بر دوستي آفت جان شود


چو بيمار باشد ز درد نفاق
کند دوستان مبتلا بر فراق


بپرهيز سخت از سخن‏چين زشت
معاشر مشو با چنين بدسرشت‏


بود چارانگشت خود فاصله
حق و باطل اندر ميانش يله‏


چو در کار ياران قضاوت کني
چنين بعد کوته رعايت کني‏


چو با چشم ديدي، ترا باور است
شنيده بياور کجا درخور است؟!


گروهي که مصرف‏گر نعمتند
به باطل ز راه خدا بگذرند


نبينند در زندگاني سپاس
ز نادان گمراه حق ناشناس‏


چنين احمق از مردمان، مال و جان
به کام فرومايه سازد روان‏


چنين است شکرانه‏ي اقتدار
که باشي بر افراد بيچاره، يار


که آزادگان يار بيچاره‏اند
حمايتگرش از ستمکاره‏اند


کشد رنج درماندگان بردبار
رضا کرده از خويش، پروردگار


به دنيا بود شاد و با افتخار
به عقبي و روز جزا رستگار

[صفحه 135]


صفحه 134، 135.