فتنه و پيشامدهايي سخت
از مستي نعمت بپرهيزيد و در ناهمواري فتنه درنگ نماييد. بود دهر در دلبري، خوش ادا دلي کوهآسا و عزمي متين وگرنه بدين جلوهي دلربا توانگر به نيروي اخلاق و دين تواند زمام خرد را به چنگ نگردد دل آشفته از مال و جاه بپرهيز چون دست جانآفرين همان دادهها سخت دارد حساب به هوش آي چون نعمت اين جهان که شيرين کني کامي از تلخ، نوش چو باشند خلق خدا گرسنه شود تودهي بينوا بيقرار بدان بيخبر، چنگ و دندان نشان که آشوب و فتنه چو کودک نخست تنومند چون گردد از روزگار درافتد در آن ناگهان خيرهسر پس آنگاه لرزان شود اجتماع چو گهواره آنگاه لرزد زمين ايا آنکه حق بردهاي از ميان [صفحه 128] ز اشک يتيمان زراندوختي حذر کن از آن روز کز ديدگان در اين جاست کان صاحب اشک و خون شما اي همه مالداران سست! خيانت چو کابوس بس هولناک به يک حمله از پا درافتيد سخت مسلم در آن روز، اين اجتماع در آن روز خون بسي بيگناه بود فتنه زانجا که مرد ستم همانها که بيچارگان سوختند تو هم اي ستمکار بد روزگار ز جا خيز و يک لحظه بگذر ز سود که چون فتنه دندان نمايد نشان چو درمانده برپا کند رستخيز بترسيد از صبح روز جزا که رنگين نمايد کفنهايتان بس است اين همه حرص ديگر چرا؟! ننوشيد از لقمههاي حرام چو انبار کردي از آتش، شکم. از آن آتش افتد به دنيا شرار ز يزدان دادار جويم پناه [صفحه 129]
«فاتقوا سکرات النعمه و ثبتوا... اعوجاج الفتنه»
فريبا و پر عشوه و دلربا
تواند گريزد از اين نازنين
بس آشفته در کويش افتد ز پا
چو گردد به ايمان و تقوي قرين
بگيرد وگرنه، درافتد به ننگ
وگرنه شود مست و افتد به چاه
فرستاده نعمت بر آن و بر اين
بپرسد ز کاهي چه گويي جواب؟
گواراست آنگاه، در کان جان
نه از بينوايان برآري خروش
تهيدست و مسکين و پا برهنه
رود فتنه بر جانب مالدار
دهد، بينوا تاب گيرد از آن
ضعيف است و کم کم شود تندرست
کمينها زند از يمين و يسار
بدانسان که نشناسد از پاي، سر
کند توده خود با قوانين وداع
توانگر در آن فتنه افتد يقين
ربودي تو اموال بيوهزنان
چنين آتش آز افروختي
نگردد دگر اشک خونين روان
بگيرد به چنگال، بيرحم دون
نمانيد يک دم دگر تندرست
شما را کند خيره اندر مغاک
چو طوفان که برگيرد از جا درخت
بلرزد، کند با سلامت، وداع
چو خون تبهکار گردد تباه
برد هستي بينوا بيش و کم
به ظلم و سم مال اندوختند
که گشتي ز جور و ستم، مالدار
از آن پيش کز فتنه بيني تو دود
بگيرد ز دندان خود جانتان
تو آلوده دامن شوي کشته نيز
که باشيد در پيشگاه خدا
ز خون يتيمان و درماندگان
بترسيد از روزگار جزا
بر اين لقمه، آتش خدا داده نام
همه هستيت را بگيرد به دم
در آتش کشد هستي و روزگار
به هر حال و هر مرز و هر پايگاه
صفحه 128، 129.