فتنه و پيشامدهايي سخت











فتنه و پيشامدهايي سخت



«فاتقوا سکرات النعمه و ثبتوا... اعوجاج الفتنه»

از مستي نعمت بپرهيزيد و در ناهمواري فتنه درنگ نماييد.


بود دهر در دلبري، خوش ادا
فريبا و پر عشوه و دلربا


دلي کوه‏آسا و عزمي متين
تواند گريزد از اين نازنين‏


وگرنه بدين جلوه‏ي دلربا
بس آشفته در کويش افتد ز پا


توانگر به نيروي اخلاق و دين
چو گردد به ايمان و تقوي قرين‏


تواند زمام خرد را به چنگ
بگيرد وگرنه، درافتد به ننگ‏


نگردد دل آشفته از مال و جاه
وگرنه شود مست و افتد به چاه‏


بپرهيز چون دست جان‏آفرين
فرستاده نعمت بر آن و بر اين‏


همان داده‏ها سخت دارد حساب
بپرسد ز کاهي چه گويي جواب؟


به هوش آي چون نعمت اين جهان
گواراست آنگاه، در کان جان‏


که شيرين کني کامي از تلخ، نوش
نه از بينوايان برآري خروش‏


چو باشند خلق خدا گرسنه
تهيدست و مسکين و پا برهنه‏


شود توده‏ي بينوا بي‏قرار
رود فتنه بر جانب مالدار


بدان بي‏خبر، چنگ و دندان نشان
دهد، بينوا تاب گيرد از آن‏


که آشوب و فتنه چو کودک نخست
ضعيف است و کم کم شود تندرست‏


تنومند چون گردد از روزگار
کمين‏ها زند از يمين و يسار


درافتد در آن ناگهان خيره‏سر
بدانسان که نشناسد از پاي، سر


پس آنگاه لرزان شود اجتماع
کند توده خود با قوانين وداع‏


چو گهواره آنگاه لرزد زمين
توانگر در آن فتنه افتد يقين‏


ايا آنکه حق برده‏اي از ميان
ربودي تو اموال بيوه‏زنان‏

[صفحه 128]

ز اشک يتيمان زراندوختي
چنين آتش آز افروختي‏


حذر کن از آن روز کز ديدگان
نگردد دگر اشک خونين روان‏


در اين جاست کان صاحب اشک و خون
بگيرد به چنگال، بي‏رحم دون‏


شما اي همه مالداران سست!
نمانيد يک دم دگر تندرست‏


خيانت چو کابوس بس هولناک
شما را کند خيره اندر مغاک‏


به يک حمله از پا درافتيد سخت
چو طوفان که برگيرد از جا درخت‏


مسلم در آن روز، اين اجتماع
بلرزد، کند با سلامت، وداع‏


در آن روز خون بسي بي‏گناه
چو خون تبهکار گردد تباه‏


بود فتنه زانجا که مرد ستم
برد هستي بينوا بيش و کم‏


همانها که بيچارگان سوختند
به ظلم و سم مال اندوختند


تو هم اي ستمکار بد روزگار
که گشتي ز جور و ستم، مالدار


ز جا خيز و يک لحظه بگذر ز سود
از آن پيش کز فتنه بيني تو دود


که چون فتنه دندان نمايد نشان
بگيرد ز دندان خود جانتان‏


چو درمانده برپا کند رستخيز
تو آلوده دامن شوي کشته نيز


بترسيد از صبح روز جزا
که باشيد در پيشگاه خدا


که رنگين نمايد کفنهايتان
ز خون يتيمان و درماندگان‏


بس است اين همه حرص ديگر چرا؟!
بترسيد از روزگار جزا


ننوشيد از لقمه‏هاي حرام
بر اين لقمه، آتش خدا داده نام‏


چو انبار کردي از آتش، شکم.
همه هستيت را بگيرد به دم‏


از آن آتش افتد به دنيا شرار
در آتش کشد هستي و روزگار


ز يزدان دادار جويم پناه
به هر حال و هر مرز و هر پايگاه‏

[صفحه 129]


صفحه 128، 129.