اسباب تقرب به خدا: ايمان به خدا و پيامبر و جهاد
محکمترين دستآويز، ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خداست. همه چيز دنيا بود بيتميز کسل ميکند بهترين لقمهها شوي خسته از بهترين جامهها وگر تيرهبختي بود خسته حال محال است کاو سير از جان شود چنان زندگاني بود دلنشين چنان زندگاني بود ارجمند بود دانشي، خود به حکمت قرين بود زنده آن کس که دل زنده است چنان زنده خود کور بينا کند به دانش کند روح سير از زلال کسي کاو شد از زندگاني کسل چو آلوده شد با صفات بشر چو آلوده گردد به کردار بد در اين حال اهريمن بدسگال ز پيروزي خود زند نيشخند بگيريد پند از کتاب مجيد به يکتايي حق نمايي يقين پي حفظ ناموس دين مبين [صفحه 126] ز امواج دريا مشو بيمناک در اسلام خود باش ثابتقدم نماز است بر حقپرستي گواه شود پاک داراييت با زکات بود روز واجب به ماه صيام کي ادراک بهتر ز حيوان بود؟ به حج چون که بر کعبه دادي طواف بزرگست پيغمبر نيکخو ز خويشان خود دستگيري نما تصدق بده آشکار و نهان به پيري نگردي دگر خوار و زار نکوکار چون روي کردي به راه هميشه به ياد خداوند باش چو پيوسته بودي به ياد خدا بخوانيد قرآن به آهستگي ببينيد در آن، جهاني فراخ ز پيغمبر خويش در پيروي که او داده خود دادمردي بجا ز قرآن بخوانيد افسانهها چو خود، کام ز افسانه شيرين کني ندانسته هرگز مرو سوي کار مرا و شما را ز کژي خداي [صفحه 127]
«افضل ما توسل به المتوسلون...»
بجز زندگاني که باشد عزيز
چو هر روز از آن لقمه سازي غذا
به چشمت شود پرنيان بيبها
به سختي گرفتار رنج و ملال
وگر چند از رنج بيجان شود
که باشد دل و جان به مهرش قرين
که با دانش و دين شود دلپسند
به دقت کند زندگي بازبين
روانش چو خورشيد تابنده است
همي گوش کر گشته را وا کند
هم از بينيازي رسد بر کمال
چو عفريت داند فرشته به دل
بهشتي همان روح رنگينه پر
ز بد بيني و حرص و کين و حسد
بشر را کشاند به راه زوال
بر انسان مايوس خاطر نژند
به تهذيب اخلاق کوشش کنيد
به تصديق پيغمبران همچنين
مينديش از قلهي آتشين
به دل راه هرگز مده ترس و باک
تو بشمار معناي دين، محترم
بپادار و پرهيز کن از گناه
بپرداز کان هست از واجبات
که از نفس و شهوت بگيري لجام
اگر فيالمثل نام انسان بود
ببيني تو روح نبي بيخلاف
ببيني در آن جمع آشفتهمو
که اين رشته بايد بماند بجا
که گردد گناهان سبک زان ميان
کني دور بدبختي از روزگار
به ذلت نيفتي تو در پرتگاه
بدين شيوه پيوسته خرسند باش
کجا ميروي سوي کار خطا!
که حکمت در آنست و شايستگي
نيفتي به بيهوده در ديولاخ
سزاوار باشد که مي نغنوي
چنين کرده حق، رسالت ادا
که پند است و عبرت براي شما
دل و جان بدو عاقبتبين کني
که نادان چنين رفت و شد شرمسار
نگهدار گردد به هر دو سراي
صفحه 126، 127.