اسباب تقرب به خدا: ايمان به خدا و پيامبر و جهاد











اسباب تقرب به خدا: ايمان به خدا و پيامبر و جهاد



«افضل ما توسل به المتوسلون...»

محکمترين دست‏آويز، ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خداست.


همه چيز دنيا بود بي‏تميز
بجز زندگاني که باشد عزيز


کسل مي‏کند بهترين لقمه‏ها
چو هر روز از آن لقمه سازي غذا


شوي خسته از بهترين جامه‏ها
به چشمت شود پرنيان بي‏بها


وگر تيره‏بختي بود خسته حال
به سختي گرفتار رنج و ملال‏


محال است کاو سير از جان شود
وگر چند از رنج بي‏جان شود


چنان زندگاني بود دلنشين
که باشد دل و جان به مهرش قرين‏


چنان زندگاني بود ارجمند
که با دانش و دين شود دلپسند


بود دانشي، خود به حکمت قرين
به دقت کند زندگي بازبين‏


بود زنده آن کس که دل زنده است
روانش چو خورشيد تابنده است‏


چنان زنده خود کور بينا کند
همي گوش کر گشته را وا کند


به دانش کند روح سير از زلال
هم از بي‏نيازي رسد بر کمال‏


کسي کاو شد از زندگاني کسل
چو عفريت داند فرشته به دل‏


چو آلوده شد با صفات بشر
بهشتي همان روح رنگينه پر


چو آلوده گردد به کردار بد
ز بد بيني و حرص و کين و حسد


در اين حال اهريمن بدسگال
بشر را کشاند به راه زوال‏


ز پيروزي خود زند نيشخند
بر انسان مايوس خاطر نژند


بگيريد پند از کتاب مجيد
به تهذيب اخلاق کوشش کنيد


به يکتايي حق نمايي يقين
به تصديق پيغمبران همچنين‏


پي حفظ ناموس دين مبين
مينديش از قله‏ي آتشين‏

[صفحه 126]

ز امواج دريا مشو بيمناک
به دل راه هرگز مده ترس و باک‏


در اسلام خود باش ثابت‏قدم
تو بشمار معناي دين، محترم‏


نماز است بر حق‏پرستي گواه
بپادار و پرهيز کن از گناه‏


شود پاک داراييت با زکات
بپرداز کان هست از واجبات‏


بود روز واجب به ماه صيام
که از نفس و شهوت بگيري لجام‏


کي ادراک بهتر ز حيوان بود؟
اگر في‏المثل نام انسان بود


به حج چون که بر کعبه دادي طواف
ببيني تو روح نبي بي‏خلاف‏


بزرگست پيغمبر نيک‏خو
ببيني در آن جمع آشفته‏مو


ز خويشان خود دستگيري نما
که اين رشته بايد بماند بجا


تصدق بده آشکار و نهان
که گردد گناهان سبک زان ميان‏


به پيري نگردي دگر خوار و زار
کني دور بدبختي از روزگار


نکوکار چون روي کردي به راه
به ذلت نيفتي تو در پرتگاه‏


هميشه به ياد خداوند باش
بدين شيوه پيوسته خرسند باش‏


چو پيوسته بودي به ياد خدا
کجا مي‏روي سوي کار خطا!


بخوانيد قرآن به آهستگي
که حکمت در آنست و شايستگي‏


ببينيد در آن، جهاني فراخ
نيفتي به بيهوده در ديولاخ‏


ز پيغمبر خويش در پيروي
سزاوار باشد که مي نغنوي‏


که او داده خود دادمردي بجا
چنين کرده حق، رسالت ادا


ز قرآن بخوانيد افسانه‏ها
که پند است و عبرت براي شما


چو خود، کام ز افسانه شيرين کني
دل و جان بدو عاقبت‏بين کني‏


ندانسته هرگز مرو سوي کار
که نادان چنين رفت و شد شرمسار


مرا و شما را ز کژي خداي
نگهدار گردد به هر دو سراي‏

[صفحه 127]


صفحه 126، 127.