پناه بردن از فتنه به خدا











پناه بردن از فتنه به خدا



«لا يقولن احدکم اللهم اني اعوذ بک من الفتنه»

نبايد يکي از شما بگويد: خدايا از فتنه و آزمايش به تو پناه مي‏برم.

لذت زندگي در آشوب و غوغاي آنست. دنياي خاموش به گورستان شبيه‏تر است که هياهوي زندگي آن شنيده نمي‏شود. گوشه‏گيران که از ترس لغزش و سقوط به کنج عزلت مي‏نشينند، در حقيقت زندگاني هستند که پيش از مرگ، زنده دفن شده‏اند. جوانان زنده‏دل و بانشاط هرگز در جهان آسوده و آرام نمي‏نشينند، آنان پيوسته از آشوب و انقلاب، هياهو و جنجال لذت مي‏برند، زيرا سير تکامل آنها در خانه هستي با فتنه و غوغا همدم و همراز است! اميرالمومنين (ع) در اين بيانيه حکمت‏آميز پيرامون اين موضوع بزرگ سخن گفته‏اند:


چو شد جان ز تن، تن ز جان بي‏قرار
شود زندگاني از آن، ناگوار


ز سنگيني تن شود خسته جان
ز پرواز جان، جسم گردد توان‏


چو اخلاق خوش، زيور جان کنيد
ز حکمت روان را چراغان کنيد


بدين شيوه، جان گر کني بردبار
به نيکي شوي شهره اندر ديار


سبکبار آسان به منزل رسد
به ياران از او راحت جان رسد


به کوشش گماريد تن را بکار
که از کار، تن مي‏شود استوار


مکن راي را سست و رو کن به کار
سبک سير چون روح، پروانه‏وار


مخواه از خداوند در روزگار
کز آشوب و غوغا شوي برکنار


خدا نيست راضي که خواهي از او
گريزاندت از نبرد عدو


بود بنده‏ي خاص پروردگار
که در رزم گيتي بود استوار

[صفحه 124]

در اين جنگ چون حق بود در نظر
بود پاک، وجدان پيکارگر


به قرآن چنين گفته پروردگار
که فرزند و ثروت بود فتنه‏بار


کسي کو ز فتنه گريزان بود
گريزان ز احسان يزدان بود


نشسته است در انزوا تيره‏بخت
چو در کنج عزلت کشيده است رخت‏


ندانسته در اصل، راز وجود
نداند غرض ز آفرينش چه بود


چو راز بقا هست اندر ستيز
نه شايسته باشد ز هيجا گريز


بياراي بالاي رعنا دلير
که از بينوايي شوي، دستگير


و يا خود ز دانش به سوي کمال
کشاني تو نادان آشفته حال‏


به هر حال در کوشش زندگي
همي گوشه‏گيريست شرمندگي‏


اگر شد وظيفه، سکوت و خمود
خداجوي عمري پراکنده بود


وطن کرده در غار تاريک و تنگ
در آن ژرف، سوراخ کرده درنگ‏


بگمره نمي‏گشت خود چاره‏ياب
گليم خود آورده بيرون ز آب‏


نگشته همي رهنما بر بشر
پي حفظ جان گشته دور از خطر


رها کرده خلقي به گرداب‏ها
در امواج فتنه به راه فنا


نگفتم که آشوب برپا کنيد
به هر انجمن شور و غوغا کنيد


ولي گوشه‏گيري ندانم روا
که ظلم است بر بندگان خدا


به قسمت اگر بوده باشي رضا
چو لازم که از خلق گردي جدا


به کنجي خزيده بگيري قرار
ز آميزش مردمان برکنار


خداوند دانا يلان را بکار
کند آزمون در صف کارزار


که تا بنگرد کيست پرهيزکار
به پيکار در راه حق بردبار


که خود بنده در سرزمين جزا
همي امتحان داده باشد به پا


پس، از جاي خيزيد اي بندگان
بکوشيد در راه يزدان به جان‏


به غوغاي دنيا درون مرد باش
به رزم اندرون آهن سرد باش‏


که تا بهره‏گيري چنين از حيات
به کوشش شوي در طريق نجات‏


نه چون زنده‏ي خفته در گور تنگ
که خاموش مانيد بي‏نام و ننگ‏

[صفحه 125]


صفحه 124، 125.