عمل صالح کردن پيش از فرارسيدن مرگ
اي که دستت ميرسد کاري بکن، محيط است دادار بر کائنات به عزمش شتابنده و سر به راه به بازيچه دنيا ندارد به پا اگر فرصتي داده، بر آدمي چنين است چون راه و اينست کار به پيش است پيري و درماندگي غريزه به پيري ز جان دور گشت به پيري شوي سست و ماني ز کار شما را خبر هست يزدان پاک نميخواست سرگشته باشد بشر که هستند بر نيکويي رهنما صلاي هدايت زده بر جهان به ويژه محمد (ص) که خود خاتم است به قرآن که شد حجت کردگار به توحيد يزدان و روز معاد که خود بندگان از سياه و سپيد نسازد تبهکار از آن گذر پيمبر به تبليغ دين، باوفا تو هم اي مسلمان ز صدق و صفا [صفحه 122] نخستين نگرديد گرد ستم ز غفلت درآييد و نامي شويد دوم آنکه هرگز عنان هوس لجام چنين اسب گر شد رها سوم آنکه هرگز نگيري گناه شود شرم، از ديدهي باحيا چهارم شما بندگان خدا اطاعت ز فرمان او درخور است نه گرديست بر دامن کبريا که مغبون نبوده است بازارگان کسي بوده مغبون به دنيا يقين مباشيد خود عبرت ديگران رياکار مشرک بود خودنما خدايي نوين برده در سجدهگاه مصاحب مشو با هوسران پست بدانسان که منفور باشد دروغ بپرهيز زنهار سخت از حسود حسد چون کشد شعله در جسم و جان مبادا که با کينهي ديگري به بدخواهي کس مبادا قدم مکن رشته آرزو را دراز [صفحه 123]
«فليعمل العامل منکم في ايام مهله»
ز اسرار آگاه و قائم به ذات
همه آفرينش چو خورشيد و ماه
نکرده عبث آدمي، کدخدا
کند آزمايش مر او را همي
بدانيد يک سر نماند بهار
شود سرد و افسرده اين زندگي
همه موي مشگين چو کافور گشت
شود سرد و بيرنگ آن روزگار
نخواهد کسي در جهالت، هلاک
رسولان فرستاد زين رهگذر
چراغ هدايت به راه شما
که بر راه آيند گمگشتگان
به پيغمبران هم چنويي کم است
که تکميل از او شد شريعتمدار
بدين گونه راه شريعت نهاد
بدين رشته گيرند دست اميد
نه خود جاي عذر است بر خيرهسر
فداکار کرد اين وظيفه ادا
چنين پاک ميدار انديشه را
که عمر ستمکار گرديده کم
به درگاه يزدان گرامي شويد
مکن سست و خود را به فرياد رس
سوارش درافتد همي جابجا
سبک، زآنکه باطل کند رسم و راه
دگر باره انسان نمايد خطا
پرستيد يزدان به صدق و صفا
که يزدان به جان خصم عصيانگر است
اگر بنده گرديد عصيانگرا
اگر برده خود از تجارت، زيان
که از دست او رفت ايمان و دين
بگيريد عبرت خود از اين و آن
چو بگزيده غيري بجاي خدا
رياکار و وجدان او شد گواه
دگر با دورويان نبايد نشست
بگيرد دل از راستگويان، فروغ
حسد کار بدبخت عابد نبود
بسوزاند از بيخ، ايمانتان
شبي را به عمري به سر آوري
گذاري، که بدخواه گردد دژم
که شد آرزومند اندر نياز
صفحه 122، 123.