عمل صالح كردن پيش از فرارسيدن مرگ











عمل صالح کردن پيش از فرارسيدن مرگ



«فليعمل العامل منکم في ايام مهله»

اي که دستت مي‏رسد کاري بکن،


محيط است دادار بر کائنات
ز اسرار آگاه و قائم به ذات‏


به عزمش شتابنده و سر به راه
همه آفرينش چو خورشيد و ماه‏


به بازيچه دنيا ندارد به پا
نکرده عبث آدمي، کدخدا


اگر فرصتي داده، بر آدمي
کند آزمايش مر او را همي‏


چنين است چون راه و اينست کار
بدانيد يک سر نماند بهار


به پيش است پيري و درماندگي
شود سرد و افسرده اين زندگي‏


غريزه به پيري ز جان دور گشت
همه موي مشگين چو کافور گشت‏


به پيري شوي سست و ماني ز کار
شود سرد و بي‏رنگ آن روزگار


شما را خبر هست يزدان پاک
نخواهد کسي در جهالت، هلاک‏


نمي‏خواست سرگشته باشد بشر
رسولان فرستاد زين رهگذر


که هستند بر نيکويي رهنما
چراغ هدايت به راه شما


صلاي هدايت زده بر جهان
که بر راه آيند گمگشتگان‏


به ويژه محمد (ص) که خود خاتم است
به پيغمبران هم چنويي کم است‏


به قرآن که شد حجت کردگار
که تکميل از او شد شريعتمدار


به توحيد يزدان و روز معاد
بدين گونه راه شريعت نهاد


که خود بندگان از سياه و سپيد
بدين رشته گيرند دست اميد


نسازد تبهکار از آن گذر
نه خود جاي عذر است بر خيره‏سر


پيمبر به تبليغ دين، باوفا
فداکار کرد اين وظيفه ادا


تو هم اي مسلمان ز صدق و صفا
چنين پاک مي‏دار انديشه را

[صفحه 122]

نخستين نگرديد گرد ستم
که عمر ستمکار گرديده کم‏


ز غفلت درآييد و نامي شويد
به درگاه يزدان گرامي شويد


دوم آنکه هرگز عنان هوس
مکن سست و خود را به فرياد رس‏


لجام چنين اسب گر شد رها
سوارش درافتد همي جابجا


سوم آنکه هرگز نگيري گناه
سبک، زآنکه باطل کند رسم و راه‏


شود شرم، از ديده‏ي باحيا
دگر باره انسان نمايد خطا


چهارم شما بندگان خدا
پرستيد يزدان به صدق و صفا


اطاعت ز فرمان او درخور است
که يزدان به جان خصم عصيانگر است‏


نه گرديست بر دامن کبريا
اگر بنده گرديد عصيانگرا


که مغبون نبوده است بازارگان
اگر برده خود از تجارت، زيان‏


کسي بوده مغبون به دنيا يقين
که از دست او رفت ايمان و دين‏


مباشيد خود عبرت ديگران
بگيريد عبرت خود از اين و آن‏


رياکار مشرک بود خودنما
چو بگزيده غيري بجاي خدا


خدايي نوين برده در سجده‏گاه
رياکار و وجدان او شد گواه‏


مصاحب مشو با هوسران پست
دگر با دورويان نبايد نشست‏


بدانسان که منفور باشد دروغ
بگيرد دل از راستگويان، فروغ‏


بپرهيز زنهار سخت از حسود
حسد کار بدبخت عابد نبود


حسد چون کشد شعله در جسم و جان
بسوزاند از بيخ، ايمانتان‏


مبادا که با کينه‏ي ديگري
شبي را به عمري به سر آوري‏


به بدخواهي کس مبادا قدم
گذاري، که بدخواه گردد دژم‏


مکن رشته آرزو را دراز
که شد آرزومند اندر نياز

[صفحه 123]


صفحه 122، 123.