عمل خوب و بد، محاسبه خواهد شد
آنچه را که ميکاري، درو ميکني (تو جو کشتهاي، گندم نخواهي درود). خداوند اندر کتاب مجيد تبهکار اگر يافت فرصت ز من مپندارد آن پست ناپاکدين و يا آنکه از خويش گردد رضا رها کردم از آن جهت بدسکال پس آنگاه آن جان ناپاک دون ستمکار پنداشت حق، غافل است به ناگاه خشم خداوندگار در آن حال بدکارهي تيره، سخت زند چنگ در دامن اين و آن نه او را کسي ميرود پيشواز ثناگوي، قفل خموشي به لب گروهي دگر، طعنه و ناسزا ستمگر در اين حال آسيمه سر به جان عزيزم هر آن کس که پند چراغ خرد گر فروزد به دست چو دست خدايش بود پشت سر نيازش نباشد به غير از اله نگردد ستمکارهي نابکار [صفحه 120] درستي کند پيشه و ز راه راست تو انسان مست از شراب غرور پي چاره برگير سر را ز خواب به گفتار پيغمبر نازنين جهان شد ز انديشهاش باصفا چنان با تو رفتار دارد خدا همان بذر کاندر زمين کاشتي ز گهواره چون رهسپاري به گور بينديش اگر خويش، صاحبدلي ز قرآن کنون چند پندي ترا اگر جان بدين پند تزيين کني ندارد خداوند يکتا قرين مکن روح پاکيزهي خود تباه مده دين و وجدان به دنيا ز دست به هم نوع خود چهره يک رنگ دار به دنيا کجا برتري، از دواب تو درنده را خوانده بيدادگر و کردي بزک چون زنان جوان کسي را که ايمان به يزدان بود فروتن، رحيم است و پرهيزکار [صفحه 121]
«ما تزرع تحصد»
بفرمود و از جان ببايد شنيد
نبايد شود غره بر خويشتن
که غافل شد از او جهانآفرين
چو فرصت بدو داده باشد خدا
که آلوده گردد به وزر و وبال
به کيفر، به دوزخ شود سرنگون
ز پيروزيش در ستم خوشدل است
زند شعله بر جان آن نابکار
به بيداري حق، يقين کرد سخت
نگيرد کسي دست او زان ميان
نه دستي دگر هست سويش دراز
زند چون ستمگر بود در تعب
بگويند بر او چو افتد ز پا
سياه است آيندهاش در نظر
پذيرد نبيند دگر او گزند
به تاريکي دهر افتد، شکست
نه گمراه گردد نيفتد دگر
به وامانده ياران در نيمه راه
چو از جان و دل گشته پرهيزکار
نپيچد که پيچيدن از حق خطاست
که افتاده در خودسري بيشعور
ز احوال پيشينيان رخ متاب
به دقت فرادار گوش يقين
سزد پيروي از چنين رهنما
که در حق مردم بياري بجا
به ناچار آن کشته برداشتي
از اين هول صحرا نمايي عبور
چرا از چنين منزلي غافلي
بگويم که باشد ترا رهنما
ز خود حال و آينده، تامين کني
به درگاه او بر زمين نه، جبين
به خيره مينداز خود را به چاه
که گردد هلاک از هوس، خودپرست
زبان و دلت را هماهنگ دار
اگر هست برنامهات خورد و خواب؟
چو بيداد کردي چه باشي دگر
ترا هست آيا ز مردي نشان؟
سه خصلت ورا زيور جان بود
بسنجيد احوال خود زين قرار
صفحه 120، 121.