نهي از منكر











نهي از منکر



«من انکره بالسيف... اصاب سبيل الهدي.»

هر کس، منکر و ستمي را با شمشير انکار کند، به راه رستگاري رسيده است.


در آنجا تبهکار بندد ميان
که خلقند او را تماشاچيان‏


نگردند بر دفع او چاره‏گر
چنينند مردان ما بيشتر


که ديديم بس مرد نيکو سرشت
به رنج اندر از راه و کردار زشت‏


شماتت ز بيدادگر با زبان
کند ليک با او نکوشد به جان‏


چنين مرد با سستي عزم و راه
يکي از سه خصلت نمايد تباه‏


که اين هر سه خصلت بر آزادگان
برازنده باشد همي بي‏گمان‏


دگر نيز خونسرد افسرده حال
مخالف به بيدادگر بالمال‏


نکوشيده بايد به دست و زبان
چو ترسو بود سست و آزرده جان‏


قبولش ندارم که از بزدلي
دو خصلت، تبه دارد از کاهلي‏


که بيداد بايد به دست و زبان
شود قطع با کوشش مردمان‏


سه ديگر که از جان و دست و زبان
نگرديده چون خصم استمگران‏


چنين مرد در پيشگاه خدا
نيابد رهايي به روز جزا


به بيداد يار است اين بد مرام
ببيند به روز جزا انتقام‏


به بيدادگر شور و غوغا کنيد
که تا مشت بيداد را وا کنيد


ز منکر شود نهي و معروف را
معطل مداريد بر ناروا


مبادا معطل کني اين دو را
که شرمنده گردي به هر دو سرا


که نه مرگتان را کند زودتر
نه روزي شود بيش از اين رهگذر


بجنبيد از جاي، بي‏ترس و باک
که در راه حق، ترس يعني هلاک‏


ز بيداد بنديد دست خطا
که اين شد عبادت براي خدا

[صفحه 118]

ز شاه ستمگر به دست و زبان
اگر نهي کردي، شود مهربان‏


چو خود جنگ را بسته داري کمر
نخستين شود دست پيروزگر


دوم نيز پيروز گردد زبان
که پيروزي دست سازد بيان‏


ز بيداد هم دست بايد نخست
کند دفع شر، کار گردد درست‏


پس آنگه بيان با زبانست و دل
که سازد ستمکار را منفعل‏


چو قومي، نکوکار را رو نداد
به دست و زبان ياري او نداد


نکرد از ستمکار منع، از بدي
به غفلت سر آورد در بيخودي‏


همه کاخ اقبال وارون شود
اساسش ز بنيان دگرگون شود


نجيبش به خواري شود زار و پست
خطاکار گيرد زمامش به دست‏


چو اوباش را صدر منزل شود
حکومتگرش از اراذل شود


شود روز روشن در آنجا سياه
همه کار آن قوم گردد تباه‏


هر آن کس کند دشمني با ستم
به نزد خداوند شد محترم‏


چو حاضر شود نيز پيش خدا
بماند سرافراز و حاجت‏روا


دگر آنکه با اعتراض از زبان
ستمکار را افکند در زيان‏


ز همفکر خاموش خود بهتر است
که راه ستم را به برهان ببست‏


ولي قدر داني از آن واجبست
که چون ديد بيداد را چيره‏دست‏


ببندد چنان رادمردان ميان
چنين است کردار آزادگان‏


چو گردان برد سوي شمشير، دست
کند خوار و ننگين، ستمکار پست‏


چنينند مردان راه خدا
خداي از چنين بنده باشد رضا


به هر کار باشند پيروزگر
رضاي خدا جسته از هر نظر

[صفحه 119]


صفحه 118، 119.