بنيان دين و دنيا در چهار چيز است
بنيان دين و دنيا بر چهار چيز است. اين سخن را اميرالمومنين (ع) به جابر بن عبدالله، شخصيت نامور انصاري خطاب فرمود: ايا جابر اي مرد پرهيزکار چو اين کاخ تشکيل شد از چهار نخستين، بزرگان دانشپژوه چراغند و با روشني مردمان عمل کرده بر آنچه دانا شدند دوم دسته نادان واقف به خويش ز نور هدايت شود بهرهور سوم دسته، باشند بخشندگان به اندازه وسع سازد کرم چهارم فقيران خاطرفکار جهان چون که تشکيل شد زين چهار از اين چار اگر بود خارج کسي به دور است از اين چار، گر مردمي اگر هست دانا ولي بيعمل ندارد چو از علم خود احترام که نادان چو بيند چنان پيشوا [صفحه 116] کند ترک ديدار عالم، دگر توانگر اگر نيز گردد بخيل فرو شد به دنيا چو دين، مستمند شود واژگون باره زندگي به هر کس خدا خوان رنگين دهد به سويش گشوده است دست نياز اگر دانشي مرد باشد به راه وگر بد توانگر، ز بيچارگان به شکرانهي بازوي پر توان وگر پادشاه است دست ستم به درماندهي فقر بخشد درم شريک است در شادي و در عزا نبايد که شب، ميل بستر کند گرسنه از آن سر کند ناگزير چه فرقيست بين امير و فقير چو زين رهگذر روي تابيد سخت شود عالم بيعمل روسياه شد آسوده از رنج بيچارگان چنين اجتماعي شود خوار و پست [صفحه 117]
«قوام الدين و الدنيا باربعه»
بود پايهي زندگي بر چهار
صف مردمان ميشود استوار
که هستند خود رهنماي گروه
هدايت پذيرند ز آنان به جان
ز دانايي خود توانا شدند
به دنبال دانا شتابان به پيش
ز تاريکي جهل سازد گذر
به درماندگان جهان مهربان
پريشان نگردد از آن لاجرم
که هستند در فقرشان، بردبار
بدين چار ناچار شد استوار
نبودست مردم، بود ناکسي
مخوان آدمش چون نباشد همي
نه پرهيزکار است، باشد دغل
درافتد خلل خلق را در مرام
گريزد ز دانش، شود ناسزا
چو بد ديده باشد از اين رهگذر
ترحم ندارد روا بر ذليل
به درماندگي هست خاطر نژند
دگر ره شود دور خربندگي
وظيفه بدان پايه سنگين دهد
که گردد به بيچارهگان چارهساز
برون آورد خلق گيتي ز چاه
بگيرد همي دست با بازوان
بگيرد همي دست بيچارگان
ببندد ستمکاره را بيش و کم
نماند که ماند فقيري، دژم
هر آن کس که بر خلق شد پيشوا
چو خواهد که آسوده کشور کند
چو خواهد کند مردم خويش سير
جز از اينکه مسئول باشد امير
از آن واژگون کرد دادار، تخت
توانگر هم از بخل گردد تباه
به گردن به دوزخ شود ناگهان
بماند نگونبخت و بيسرپرست
صفحه 116، 117.