سرزنش كوفيان جهت فرار از جنگ











سرزنش کوفيان جهت فرار از جنگ



(همچون يهودان سرگردانيد)


به درياي تاريک، نور خرد
نشان مي‏دهد مر ترا جزر و مد


ز انديشه و عقل، جوييد راه
که تا خود نيفتيد در پرتگاه‏


به خردي ز ره نياکان پاک
همي بگذر آسان و بي‏ترس و باک‏


وگر سالمنديد و فرسوده‏ايد
ز رافت به اطفال خود بنگريد


نه چون دوره‏ي جاهلي در ستم
سرآورده بد کيش و خاطر دژم‏


که بيگانه بودند از راه دين
بجستند جز شهوت و آز و کين‏


به قانون و ناموس، بي‏احترام
نه انديشه‏اي از حلال و حرام‏


چنان تخم افعي که باشد گناه
شکستن، نگهداشتن اشتباه‏


چه بد ديده، از الفت و اتحاد
که بگسسته رفتيد سوي فساد


همانند نادان که، بر شاخ تر
نشسته است و بر باد بندد سفر


ز هر سو نسيم صبا رهسپر
بدان سوي بيچاره دارد سفر


بسي زود افتد فرو از درخت
شود خرد و ناچيز، برگشته بخت‏


چو من رخت بندم به دارالقرار
شود بر شما سخت اين روزگار


چو نوباوگان اميه به کين
بگيرند در چنگ، اين سرزمين‏


شما را بگيرند در چنگ، خوار
بگردند آسان به گردن سوار


کنون مرگ سرد است و نامهربان
شود گرم و مانوستان آن زمان‏


چنان خوار گرديد و آسيمه سر
که شيرين شود مرگتان در نظر


چنان ابرهايي که پاييز ماه
درآيند خود قطعه قطعه ز راه‏


به هم متصل مي‏شوند آن زمان
جهان کرده تاريک خود بي‏گمان‏


چو رگبار آمد ز بالا به زير
جهان را کند آن زمان آبگير

[صفحه 114]

بناهاي آباد سازد خراب
کند نيز ويرانه را منجلاب‏


پس از مرگ من هم شما را خزان
فرامي‏رسد، ابر نکبت چنان‏


ببارد خود از چند سو بر شما
که حق کرد بر باغهاي «سبا»


ستمکار را در جهان کيفر است
چو حق بي‏گمان خصم استمگر است‏


کمي بعد از آن از اميه تبار
شود خوار و بينند بد روزگار


به کردار ناپاک آن سفله‏ها
بگيرند پاداش جور و جفا


دگر باره غلطند آنان به خون
شود کاخ بيدادشان واژگون‏


چنان دنبه بر آتش شعله‏ور
شود دود و نابود از اين رهگذر


همه ثروت و مال گردد تباه
فروريزد آن شوگت و فر و جاه‏


چه پندار کردي ستمگر که است
کجا گشته پيدا کدام و چه است؟


نه اينست کاشرار بيدادگر
کشيدند از دامن توده، سر


بپرورده اين اجتماع شما
ستمکاره ناکس بي‏حيا


همين ناکسان اميه تبار
شما پروريديد اندر کنار


تو خود آهن سرد فرسوده را
به سوهان کني تيز و زهر جفا


بياندوده در سينه سازي فرو
چگونه شوي ايمن از زهر او


اگر از ستمکاره‏ي بي‏حيا
نکرديد تمجيد بر ناسزا


وگر پاکدامن ز ناپاک پست
جدا کرده بوديد چونان که هست‏


کجا زادگان اميه چنان
به قدرت رسيدند بر مردمان؟


که در چشمتان روز را همچو شب
سيه کرده افتيد اندر تعب‏


چه کس مي‏توانست بر عرض و مل
طمع بسته بر خود شناسد حلال‏


تباهي از آن شد که همچون يهود
سري خيره داريد و جاني عنود


به کيفر به صحراي تيه اندريد
سراسيمه حيران‏دل و خودسريد


بجان عزيزم قسم بعد من
به حيرت درافتيد بي‏خويشتن‏


چو قرآن نهاديد در پشت سر
که شد ياوه احکام از اين رهگذر


چنان دور گرديد از خاندان
که جوييد آغوش بيگانگان‏


وگر آنچه گفتم اجابت کنيد
در اجراي فرمان نيابت کنيد


سعادت بيابيد در زندگي
گسسته ز هم رشته بندگي‏

[صفحه 115]


صفحه 114، 115.