درباره مذمت خوارج











درباره مذمت خوارج



چه ره گمگشته‏گانيد.

اميرالمومنين (ع) در بيشتر خطبه‏هاي خود از بندگان خاص و ناب خداوند ياد مي‏کند و از روحيات پاک و پر فضيلت آنها ستايش مي‏کند:

در اين سخنان- که به خطبه معروف همام بي‏شباهت نيست- باز هم روي سخن آن پيشواي عاليقدر به پرهيزکاران و خداپرستان مخلص و صميمي است.


خدا بنده‏اي را بود دوستدار
که او مهربانست با خلق و يار


پسنديده آن بنده را بي‏گمان
که دارد دلي روشن و مهربان‏


به نزدش چنين بنده فرزانه است
کز افراط و تفريط بيگانه است‏


به روز رفاه است صاحب خرد
به آينده همواره در بنگرد


ذخيره کند خود به دنيا ثواب
که گردد به روز جزا کامياب‏


بود بنده‏اي ناب و يزدان‏پرست
که گردد به دنيا اگر تنگدست‏


بود در حوادث به جان بردبار
نلغزد اگر اوفتد در فشار


چنين بنده چون هست عبرت‏نگر
بود شاد و محکم به روز خطر


ز سرچشمه زندگاني، زلال
بنوشد شود در طريق کمال‏


نه دربند شهوت بود ني هوس
چو بر خويش گشته است فريادرس‏


نه از آرزوهاي دور و دراز
به زانو درافتد به حال نياز


چنين بنده در دل ندارد غمي
بود شاد و خوش بگذراند دمي‏


به تهذيب اخلاق و احياي جان
بود از حيات جهان شادمان‏

[صفحه 111]

نه او راست اين بنده نازنين
چو باشد به کار جهان، نکته‏بين‏


هوسکار افسونگر نانجيب
نبرده است او را زره با فريب‏


که فرجام هر بوالهوس روشن است
هوسباز در راه اهريمن است‏


ندارد کسي بيم از پرتگاه
که زد چنگ در ريسمان اله‏


چنين بنده اندر دژي استوار
نهان گشته با ياد پروردگار


بدانسان که بينيد در نيمه روز
به چشمانتان مهر گيتي‏فروز


خدا را چنين ديده زين رهگذر
بود از جمالش بجان بهره‏ور


چنان خويش دانسته است از خدا
که پرتو ز خورشيد نبود جدا


که آن قطره شبنم تابناک
بود ز آب دريا نباشد ز خاک‏


بر اين اصل، خود را ز يزدان جدا
نداند، شود باز سوي خدا


از اين رو گواه است بر رستخيز
شناسد کزان نيست راه گريز


چراغست اين بنده‏ي پاک، جان
که در تيره‏شب مي‏دهد ره نشان‏


به قفل فروبسته باشد کليد
چو درمانده در سايه‏اش آرميد


چو گويد سخن، منطقش استوار
به گاه خموشيست دريا مدار


چنين بنده دائم بود با خدا
خدا نيز از او نگردد جدا


نگهبان خود مي‏شناسد اله
به ملک وجود است او پادشاه‏


چو همواره حق باشدش در نظر
به پرهيزکاري بود دادگر


بدانگه که توصيف گويد ز داد
ز کاري که کرده است آورده ياد


همه راه و انديشه‏اش روشن است
که پاکي ضمير است و صافي تن است‏


به قرآن چو آکنده، لوح ضمير
نجويد کتابي دگر ناگزير


ز ديدار اغيار شد بي‏نياز
که بر جلوه‏ي يار بندد نماز


هميشه ز نادان بود برکنار
که منفور نادان بود رستگار


نگسترده در راه همنوع، دام
به رنج از دروغست آن نيکنام‏


نبسته است بر هيچکس افترا
که خرما نجويد بجاي خدا


ندارد بدان کس همانندگي
که دين کرده بازيچه‏ي زندگي‏


همان تيره‏بختان آلوده کيش
گريزنده از آرزوهاي خويش‏


ولي همچنان دست و پا مي‏کنند
که در وادي آز چادر زنند

[صفحه 112]

چنان گشته از موج شهوت، کثيف
که چسبيده بر شاخه‏هاي ضعيف‏


به دشنام اگر از ستمکار، ياد
کند خويش را گفته آن بدنهاد


چنين کس بود جفت درندگان
که شکل بشر داشته بي‏گمان‏


بدان روح درنده، قلبي نژند
چنان مردگاني که ره مي‏روند


از اينرو تبهکار تاريک دل
ز ديدار روشندلان شد خجل‏


خدايا کجا مي‏روند اين ددان
که پرهيز دارند از بخردان‏


بلي نيست گمراه، پرهيزکار
چو باشد به راه خداوندگار


گرفتست خود دست گمره به دست
به دنبال خود برده، يزدان‏پرست‏


که او را برون آورد از ملال
رساند به دنبال خود بر کمال‏


پيمبر چو مي‏رفت از اين جهان
دو مشعل برافروخت بر راهتان‏


بود اين دو در راهتان رهنما
سپرد اين دو مشعل به دست شما


دگر آنکه آن مهربان پيشوا
شما را چنين وعده کرد از صفا


که تا پيروي کرده زين يادگار
نگرديد در دهر، گمراه و خوار


يکي زان دو گويا و ديگر خموش
يک آرام و در ديگري جنب و جوش‏


ببيني اگر حکم قرآن و دين
به کردارم آگاه گردي يقين‏


که قرآن بود بر شما رهنما
علي (ع) ناطق آن، براي شما

[صفحه 113]


صفحه 111، 112، 113.