وحدت مسلمانان، برتر از خلافت است











وحدت مسلمانان، برتر از خلافت است



«شقوا امواج الفتن بسفن النجاه.»

اي مردم! موجهاي فتنه را به کشتيهاي نجات و رستگاري شکافته، از آنها عبور کنيد.

پس از رحلت پيامبر (ص) و برگزيده شدن ابوبکر به خلافت، ابوسفيان براي فتنه‏انگيزي بين مسلمانان، با گروهي به نزد عباس بن عبدالمطلب، عموي پيامبر رفت و گفت:«نگراين من اين است که در آينده، اين مرد خشن ناهموار،(عمر بن خطاب) بر ما حکمفرما شود. برخيز تا به نزد علي (ع) رفته، با او بيعت کنيم». سپس او براي بيعت با علي (ع) به همراه گروهي به نزد حضرت مي‏آيند. امام (ع) مردم را از توطئه و نيرنگ ابوسفيان آگاه مي‏سازد:


خلافت دگرگون شد از انقلاب
و آشفتگي شد برون از حساب‏


ستمديدگان قد برافراختند
حکومت ز بنيان برانداختند


بدانسان که جستند از اين رهگذر
در اين کار گشتند پيروزگر


خليفه به تنهايي اين‏سان جفا
به مردم نمي‏داشت هرگز روا


چو فرمانده مسئول بد بيشتر
ز فرمانگزاران در اين رهگذر


حکومت اگر شد به راه ستم
شريکند فرمانبران بيش و کم‏


خداوند، امروز بيخ ستم
برآورد و بدکاره شد ز او دژم‏


شما را بر آن شاخه هست اقتدار
که خشکيده اصل است و بي‏برگ و بار


به تعقيب عمال جور و جفا
اگر دست يازيد زين ماجرا


برادرکشي بيشتر مي‏شود
بر و بوم از آن در خطر مي‏شود


نباشيم پيروز در نشر دين
که فرموده پيغمبر نازنين‏

[صفحه 108]

به روزي که پيغمبر پاکدين
گذشت از جهان سوي خلد برين‏


به تشريف او چون شدم گرم کار
که خود داده بد بر من اين افتخار


سقيفه‏بني‏ساعده گرم شد
در آن گوشه از قوم آزرم شد


خلافت که خود بود مخصوص من
سپردند بر ديگري ز انجمن‏


پس از هفته‏اي بعد از اين ماجرا
عمويم بيامد به نزديک ما


ندانيد که باب سفيان چه گفت
که گرديد با راي عباس جفت‏


مرا گفت: گر دست يازي به جنگ
که ميراث خود بازگيري به چنگ‏


کنم زير فرمان ترا بي‏شمار
سوار و پياده، دليران کار


بدانسان که با حمله‏اي مرگبار
برآري ز جان منافق، دمار


نخواهم دگر ره سخن سر کنم
همه گفت ديرين مکرر کنم‏


ولي گفتم او را که آيين ما
جوانست و کم ريشه و تازه پا


بترسم که چون فتنه خيزد به راه
شود راه و رسم محمد تباه‏


ز من ياد داريد اين گفته را
ز آشوب چون گشت طوفان به پا


همان به به آرامش اندر شويد
نبايد که از راه ديگر شويد


که سيلاب کوه‏افکن رهگذار
به درياي آرام گيرد قرار


نباشيد اين قدر خونگرم و سخت
که طوفان برارد ز بنيان درخت‏


مبادا به تعمير يک خانه در
کني شهر، ويرانه زين رهگذر


نگفته نماند که صبر و قرار
به اندازه بايد در اين رهگذار


که چون رفت ز اندازه شد کاهلي
چو ننگست در راه حق، تنبلي‏


گمان نيست «مروان پور حکم»
که عثمان ز کردار او شد دژم‏


دگر پور اخنس سوم پور سعد
نشينند بر جاي از اين به بعد


که اينان در اين فرصت ديرپا
تسلط به هم بسته بر ناروا


اگر چند بر نامه‏ي کار من
چنين گشته آماده بي لا و لن‏


که اين انگلان را ز گلزار دين
برانداخته پاک سازم زمين‏


که خون دل خلق نوشيده‏اند
هم از بينوا شير دوشيده‏اند


ولي عاقلانه است در راه دين
مراعات هر نکته گردد يقين‏


به رفع ستم، صبر بايد به کار
که صبر است خود بر ظفر، دستيار

[صفحه 109]

ستم چون برافتاد زين سرزمين
بخواهيم خون شهيدان کين‏


که در خودسري کشته از کين شدند
شهيد از کف چند بي‏دين شدند


از آن جمله ياد آرم از «هرمزان»
سرافراز ايراني مهربان‏


که بيهوده بر قتل شد متهم
گناهي نبودش نه بيش و نه کم‏


چو کشتند اين مرد را برخلاف
کشنده ز احقاق حق شد معاف‏


من اين قاتل پست را بي‏گمان
کشم در حضور همه مومنان‏


کزين بعد خون کسي بي‏گناه
نريزند و خوني نگردد تباه‏


دگر پند گويم به غارتگران
که بردند خود هستي ديگران‏


ستمديده را دل بجا آورند
مبادا تظلم به ما آورند


بگيرند اندرز اگر سرسري
به شمشير آنگه کنم داوري‏


عرب گفت چون در دوا سود نيست
به جز داغ خود راه بهبود نيست‏

[صفحه 110]


صفحه 108، 109، 110.