ويژگيهاي منافقان
از منافقان و دورويان به دور باشيد. سفارش کند مرتضي بر شما که همواره باشيد پرهيزکار حذر کرده از مردم نابکار که اين قوم نامردم پست دون که ناپاک آلوده دارد چو خويش همه خلق خواهد چو خود، نادرست چنين مردمي، پست و بياعتبار نه در زندگاني شناسد شرف چنين فتنهجويان بد روزگار به سودش بود دور آشوب و کين گرفته همي توده زير نظر شناسد اگر رشتهاي را ضعيف کجا آتش فتنه را بيدرنگ دو رنگان به ظاهر بسي دلکشند به بر کرده فاخر لباس نظيف که در زير اين جامهي رنگ رنگ که چون فتنه افروخت بين شما به يزدان دادار بردم پناه که در سينه دارند قلبي سياه [صفحه 106] به ظاهر اگر نرم آمد به راه بسي چرب گفتار و شيرين زبان خدا رحم سازد به نوع بشر به دل، آتش کينه دارد نهان پدر را همي کشته و از پسر اگر اشک ميريزد اين بيحيا که زهر است آن اشک، آلوده سخت اگر بر بزرگي ستايش کند کند گوشزد آرزوهاي خويش بسي سر به زير است روز نياز ولي چون موفق نشد زان ميان چنان زشت و پست است اين بيحيا به هر بسته قفلي به دستش کليد به هر حق مطابق کند باطلي به هر شام تاريک، اين نانجيب به گفتارش آلوده دارد دروغ بجوينده گر راه حق را نشان که ناچار جوينده زان رهگذر منافق بود مار خوش خط و خال منافق بود پيرو اهرمن [صفحه 107]
«احذرکم اهل النفاق.»
ايا پاکدل بندگان خدا
دگر دوستدار خداوندگار
دورويان ناپاک بد روزگار
شما را شود بر بدي رهنمون
شما را بلغزاند از راه و کيش
که در اعتقاد است ناپاک و سست
به صد رنگ گيرند نقش و نگار
نه دارد مرامي، نجويد هدف
همه توده را خواسته نابکار
که گمره کند مردم نيکبين
که انداخته مسلمين در خطر
در آنجا کشد نقشههاي کثيف
برافروزد از حيلهي رنگ رنگ
ولي همچو عفريت مردم کشند
نهان گشته در جامه ديوي کثيف
نهان کرده بدکار خونريز چنگ
بدرد همي مردم بينوا
از اين فتنهگر مردم کينهخواه
سر بدگهر همچو دل پر گناه
به باطن شتابد به سوي گناه
ولي در عسل، زهر دارد نهان
کزين بدسگالان نبيند خطر
جسد شعلهور گشته از آن ميان
نوازش کند ديو ننگين گهر
نباشد در آن گريه، صدق و صفا
شناساي آن مردم نيکبخت
در انديشه باشد که خواهش کند
که تا برده مقصود خود را ز پيش
به آز و هوس ميشود چارهساز
به دشنام آلوده سازد دهان
که گفته است بر مردگان ناسزا
مهيا نموده است زشت پليد
نخواهد که مسرور بيند دلي
همي کرده روشن، چراغ فريب
چو از چشمبندي بگيرد فروغ
دهد با زبان ميکند آن چنان
به باطل نهد پاي سير و سفر
که زهر است در کام آن بدسگال
بود پيروش، دشمن خويشتن
صفحه 106، 107.