اوصاف پارسايان
اي همام! پرهيزکار و نيکوکار باش. «همام» از ويژگان درگاه اميرالمومنين (ع) بسيار دوست ميداشت که غالبا «سخن پرهيزکاران در ميان باشد و علي (ع) از بندگان ناب خداوند سخن بازگويد، ولي موفق نميشد تا روزي که خواستهي خود را گفته و اميرالمومنين (ع) را واداشت تا اندکي از پرهيزکاران صحبت کند: خداوند بخشندهي بينياز وگر غرقه گردد جهان در گناه نه از طاعت بنده شد بهرهور به منظور تهذيب نوع بشر بفرمود انسان اطاعت کند دگر نيز پرهيز را از گناه چو پرهيزکاران بسي بهترند فروتن به کردار و هم راستگوي سپردند بر راه حق، چشم و گوش عفيف است چشمانشان بيخطا بود روحشان، مرغ باغ بهشت نبودي به تقدير اگر پايبند به دنيا بهشت برين را ببر [صفحه 103] چو دل بسته دارد به لطف اله ز دوزخ گريزند آسيمه سر به وحشت کن دوزخي را نگاه چو باشند در هر مقامي، متين قناعتمداران اندک نياز ز دنيا به آسودگي بگذرند چو رفتند از اين دهر، سوي جنان چو شاهان در آنجا به تخت بلند نه از بينوايي به لبها گله ز فرط متانت، کمي دردمند به حالي که سالمترين خون به جوش به بالاي سر، روح پروازگر در آن سينه، استخواني اساس شجاعند و با عاطفه، بردبار به اخلاص شبها عبادت کنند چو صبح آيد آگاه و پرهيزکار به تقوي چنان بسته ديو هوس به قانون و بر مردمي پايبند نه در سينهاش، کينه را جايگاه تبسم به لبها گشوده است پر در اين حال در عزمها استوار به کسب کمالات با حرص و آز صميمي و در دوستي خالصند نه در فقر رخسارشان لکهدار نه چشمانشان هست دنبال مال به مال توانگر نه حسرت برند شود شاد و خرمدل و باصفا [صفحه 104] به لطف خداوند بر بازوان اگر کرده باشد خطا، داوري چو حقي فراموش دارد بجا به عنوان موهوم بياعتنا شماتت به درماندگان بلا نه در خنده خود با صداي بلند نه در اتفاقات ناسازگار خدا را شناسند بس منتقم ز هر چيز دوري گزيند يقين به هر کس که نزديک شد بيگمان نه دوريش از نخوت و کين بود در اينجا همام از جگر، دود آه دگر باره فرمود شير خدا از ايرا سخن چون که از دل بود به دل جاي گيرد سخن کز دلست [صفحه 105]
«يا همام اتق الله و احسن»
که دور است از شهوت و حرص و آز
نه گردي نشيند بر آن پيشگاه
نه دارد نيازي در اين رهگذر
ورا کرد در بندگي مستقر
براي تکامل عبادت کند
سفارش بفرمود با رسم و راه
ز نوع بشر رستهاي ديگرند
پسنديدهگفتار و پاکيزهخوي
حقيقتشناس و نصيحتنيوش
همه اهل احسان براي خدا
طلبکار مينوي نيکو سرشت
به يک لحظه تا خلد پر ميکشند
ببينند هر لحظه با چشم سر
در آن سينه، خود کينه را نيست راه
شناسند هر دوزخي با نظر
چو دانسته از دوزخي، رسم راه
تو گويي که هستند، اندوهگين
حياپيشگاني همه پاکباز
اگر کمبضاعت و گر منعمند
در آن کاخها گشته شاديکنان
نشينند آسودهدل، بيگزند
نه در منعمي خويش سازد يله
به رفتار و صورت نشان ميدهند
به رگهايشان برکشيده خروش
به پاکي چو مهتاب بگشوده پر
دلي هست حساس و يزدانشناس
ز جان بندهي خاص پروردگار
دگر نيز قرآن تلاوت کنند
درآيند در کوچهها باوقار
که جنبش نيارد کند يک نفس
نه هرگز به يک لحظه غافل شوند
نه از گفت بد گوي پيچد ز راه
به لطف و صفا چون نسيم سحر
چو کوه و کمر، محکم و پايدار
ولي در مقام هوس، بينياز
بدينسان به دشمن مدارا کنند
چو کردند پاکيزگي را شعار
نه در فقر گردند آشفته حال
نه بر مال ديگر کسان بنگرند
اگر کرده باشد وظيفه ادا
کند اتکا شاد و روشن روان
نخواهد که گويد به روشنگري
به احسان و پوزش نمايد ادا
به همسايه هرگز نسازد خطا
به هر حال هرگز نداند روا
به هر جا و هر گوشه قهقه زنند
شود چشم ايشان دمي اشکبار
که خود بازپرسي کند لاجرم
براي شرف بوده يا حفظ دين
پي حفظ دين بوده و آرمان
نه نزديکيش زشت و ننگين بود
برآورد و افتاد بر خاک راه
که آگاه بودم از اين ماجرا
ز گفتار تاثير حاصل بود
چو گوينده خود در عمل کامل است
صفحه 103، 104، 105.