فرمان جنگ به سربازان اسلام











فرمان جنگ به سربازان اسلام



«خوضوا الغمرات الي الحق»

در درياي مرگ شنا کنيد تا به ساحل حق رسيد.

بر طبق نامه‏اي، همه افسران ارتش اميرالمومنين (ع) مامور شدند که اين نامه را بر سپاهيان بخوانند و همگان را به حقوق خويش آشنا سازند. در اين فرمان علي (ع) وظايف افسران و سربازان را در مقابل همديگر بيان فرموده و خود را همچون ديگر افسران ياد کرده است:


پيام علي، رهبر مومنان
به ارتش چنين گشته خاطرنشان‏


فرو کوفته همگنان کوس حق
بجنگيم در حفظ ناموس حق‏


به يک سو بود راه و مقصود ما
هدف نيست غير از رضاي خدا


من و افسراني که بينند سان
ز گردان اسلام و جنگاوران‏


تفوق نداريم بر يکديگر
که سرباز و فرمانده، جسمند و سر


نهايت از آنجا که در کارزار
رموزيست پنهاني و آشکار


بدان دانش آن کس که بود آشنا
به جمعي دگر هست فرمانروا


بود نظم، راز بقاي نظام
اطاعت ز فرمانده بايد تمام‏


ولي بين سردار و فرمانپذير
مساوات لازم بود ناگزير


به فرمان سردار باشد سپاه
که طراح جنگست بي‏اشتباه‏


بدان مايه و پايه و اعتبار
مبادا که بر کبر گردد دچار


به سرباز توهين نباشد روا
ز فرمانده تا شخص فرمانروا


وظيفه کند حکم بر افسران
تواضع نمايند بر کهتران‏

[صفحه 87]

که گر نقشه جنگ از افسر است
در انجام، سرباز، فرمانبر است‏


هم اکنون که سرباز اين کشورم
در اينجا قديمي‏ترين افسرم‏


چو ايجاب کرده است اوضاع ما
که گردم در اين مملکت، پيشوا


به شکر چنين نعمت و اين مقام
به ارتش فرستادم اينک پيام‏


که من بر سپاهي نوازشگرم
رعاياي کشور به جان پرورم‏


چو باشيم در کار، همدوش و يار
هدف را بيابيم با افتخار


نه پنهان بود راه من از سپاه
که پنهانگري هست نزدم گناه‏


سپاهي و افسر به هم محرمند
مددکار يکرنگ و يار همند


فقط کار فرمانده با ديگران
تفاوت کند هر کجا بي‏گمان‏


که اسرار جنگي، نهان بهتر است
چو اين مايه‏ي قدرت لشگر است‏


که چون راز جنگي شود برملا
سپاهي درافتد به دام بلا


دگر آنکه در موضع داوري
نه شايسته گرديد روشنگري‏


که قاضي نبايد شود پرده‏در
بگويد ز اسرار مردم، خبر


کز اين ماجرا حرمت مسلمين
شود پست و هرگز نبايد چنين‏


دگر آنکه افسر به جمع سپاه
به يکسان بود ياور و نيکخواه‏


چه بي‏جاست تبعيض بر بيش و کم
که تبعيض، خود هست نوعي ستم‏


دگر آنکه سرباز فرمانبر است
مطيع است و تسليم بر افسر است‏


ندارد به پيکار از جان، دريغ
نلرزد ز آواي کوپال و تيغ‏


به فرمان افسر به آتش زند
به دريا درون موجها بشکند


همي بسته شمشير را بر کفن
به رخساره‏ي مرگ لبخند زن‏


در آغوش امواج، غوغا چو شير
فرورفته سرباز گرد و دلير


که سرباز در خون خود بي‏قرار
شود غرق تا منزل افتخار


به سرباز چون داده شد حکم پيش
پديد آيد اندازه‏ي گرگ و ميش‏


در اينجا به سرباز باشد روا
که خود، حق شمشير سازد ادا


بداند که خود، حشمت مسلمين
در اجراي اين حکم باشد يقين‏


چو فرياد فرمانده آمد به گوش
سپارد به اجراي آن، گوش و هوش‏


در اجراي آن سستي نابجا
تعلل، خيانت نداند روا

[صفحه 88]

اگر کرد سرباز، سستي به جنگ
دل پاک آلوده سازد به تنگ‏


بدين شخص، کيفر شناسم روا
چو پست است در پيشگاه خدا


تو اي لشگري باش روشن روان
که شد حاميت ايزد مهربان‏

[صفحه 89]


صفحه 87، 88، 89.