در مذمت فرار از جنگ
فرار از جنگ، خدا را به خشم آورد و نام را ننگين کند. اميرالمومنين (ع) دستوري چند به سپاهيان خود فرمود که در ميان خطبههاي نهجالبلاغه پراکنده بود. از آنجايي که آن سخنان ارزشمند را از نظر ابعاد نظامي و اخلاقي بسيار سودمند ديديم، آن را در يکجا گردآوري نموده و براي خوانندگان گرامي ترجمه ميکنيم: بکوشيد در پاکي دين و جان شما جنگجويان ملک عراق هم اکنون که کرديد آهنگ شام ميان بسته بر ضد جور و ستم دو قومند بر ما حريف نبرد نخستين کساني که بر رغم داد نباشند شايستهي اين مقام دوم آن کساني که من غير حق نکردند چون دين امت، ادا بود فرض بر جمع نيروي ما تبهکار دون را ز جاي نشست که ناحق نشانند بر جاي خويش جهاني که امروز ماواي ماست [صفحه 82] در اين خانه چون شب رسد کاروان در اين دير هستيم چون رهگذر چو کوشي به سعي و عمل در جهان در اين دهر اينست مقصود ما بکوشيد در پاکي دين و جان که در نزد ما پاکي و افتخار که چون آبرو رفت و دين شد تباه خداوند بر آدمي، سرنوشت ز تقدير هرگز نشايد فرار در آن دم که مرگت مقدر بود اگر رفته در قعر دريا مدام چو تقدير شد زندگي طي شود اگر بود عمرت هميدون به جاي درافتي به دريا اگر سرنگون چو اينست، هرگز ز ميدان جنگ ندارد هماورد ما اعتقاد به جان عزيزان و ياران قسم شما هم به همراه من، مثل سيل ز تقدير يزدان به يزدان گريز ز انبوه دشمن به دل، بيم راه که سرباز فعال پيروزگر جبون است محکوم راه فنا وگر همقطارت شود بيمناک چو يک مرد، بيهوده ترسان شود کساني که دارند جوشن به بر چو اينسان بود کار بيجوشنان به پيکار دندان بنه روي هم [صفحه 83] بدين گونه نيروي جرات به سر چو با نيزه جنگيد، بايد به دو که با اين عمل نيزههاي بالمال به پيکار هرگز نکن همهمه چو دريا برآريد آرام، موج دگر پرچم رزم را استوار کزين رهگذر، جنب و جوش سپاه سزد سوي پرچم کني ديده باز همه نقشه و حکم و فرمان جنگ مبادا بيفتي ز پرچم، جلو چو رفتي ز پرچم جلو جذر و مد اگر يارتان با دو تن روبروست که پيکار يک جنگجو با دو مرد شما بهترينيد اندر عرب به دامان پاک شما ننگ نيست روان گشته دنبال آب زلال به يزدان که جان علي زان اوست به خون غرقه در پهنه کارزار بود مرد به، کشته خونين کفن خدايا تو داني که مقصود من ستمکار گستاخ افتد ز پا برانداز بيخ ستمکار پست برانداز کاخ ستم اي حبيب [صفحه 84] مبارز خواستن يکي از اهل شام «يا خيبه الداعي من دعا» اين بدبخت با که نبرد ميکند؟! کسي از اهل شام در ميدان صفين، علي (ع)، شجاعترين سردار دنيا را به مبارزه دعوت نمود و آن حضرت، در پيکار بيدرنگ به زندگي او پايان داد. اميرالمومنين (ع) در اين خطبه به آن نادان گستاخ اشاره ميفرمايد: برانگيخت اهريمن بدنهاد در انديشه تا باز غوغا کند گذشت آنکه اسلام بد در زوال گرفتند اموال خلقي شريف برآمد چو دست خدا ز آستين به مويي سپيد و به رويي سياه هم اکنون دگر باره اين ناکسان که عثماني از نو شود برقرار به گردش درآيند و نامي شوند در اين فتنه از نانجيبان شام که تا دور عثمان شود برقرار خدايا تو داني که اين انجمن کنون تهمت قتل عثمان به ما از اين قتل، شايسته يا نابجا همانها که با نام عثمان، ز خلق [صفحه 85] به گردش ز پستي ثناخوان شدند به نام خلافت هزاران گناه چه خواهند از من، ستمگر شوم؟ زهي خام طبعي و نابخردي بدان بينوايان گم کرده راه به پستان جور و ستم، شير نيست بگو بر ستمپيشهي بيحيا گسستيم شيرازه از آن کتاب کتاب ريا و ستم پاره شد کنونست احکام قرآن بجا علي هست شمشير تيز خدا به جان ستمگر بود آخته شگفتا که نابخردي را به جنگ علي را طلب کرد و گفتا به نام چرا آنکه خود را شمارد چو من از اين کار کوچک چه دارد ابا نشينند در سوگتان، مادران چه بدبخت و ناپخته آن کس که بط که فرزند بوطالب پر هنر سرش پر ز ايمان دلش همچو کوه چکاچاک شمشير و غوغاي رزم [صفحه 86]
«ان في الفرار موجده الله و الذل اللارم»
مبادا تاسف خوريد از زبان
کمر بسته بر جنگ کفر و نفاق
جوانمرد و آزاده و نيکنام
بدينسان شما را سفارش کنم
که با اين دو بايست پيکار کرد
نشستند بر جاي مردان راد
که مغرور و پستند و ننگين مرام
کشيدند از مردم ما رمق
کمر بسته باشند در رزم ما
که باشند در خدمت بينوا
به زير آورد خوار، هر کس که هست
به فتواي قرآن و آيين و کيش
اگر دلپذير است بس بيوفاست
بياسايد و صبح گردد روان
دمي چند آسوده، وقت سفر
بود اجرتش، مينوي جاودان
که دادار بيمثل گردد رضا
مبادا تاسف خوريد از زبان
به از ثروت و کاخ، چندين هزار
مرمت نگردند با مال و جاه
مقدر نموده است زيبا و زشت
که گرديده مانند کوه استوار
کجا چاره بر آن ميسر بود؟
و يا آنکه در ابر گيري مقام
ز مرگت رهايي به جان کي شود؟
نسوزد تو را آتش جانگزاي
چو عمرت بود زنده آيي برون
متابيد رخسار با بيم و ننگ
چو پيموده آگاه، راه فساد
به پيکار هرگز نگردم دژم
درآييد در جنگ با شوق و ميل
به ميدان آوردگاه و ستيز
ندادند مردان با فر و جاه
کشد شاهد فتح و نصرت به بر
نباشد همي تکيهاش بر خدا
سپر باش بر او تو بيترس و باک
دل لشگري ز او پريشان شود
جلودار باشند همچون سپر
نبينند آسيب تير و سنان
چنين باش در حمله دمبهدم
برآيد کزو تيغ نتوان گذر
شتابان شوي هر زمان پيشرو
فروميرود تا به حد کمال
کز اين کار افتد به دل واهمه
ببلعيد دشمن به دم، فوج فوج
بگيرند در چنگ، مردان کار
شود بيش و لشگر نگردد تباه
که در جبهه پرچم بود پيشتاز
ز پرچم بياموز خود بيدرنگ
که در جبهه، پرچم بود پيشرو
ترا برده بر جان زيان ميرسد
حمايت سزاوار باشد ز دوست
خطرناک باشد به دشت نبرد
شرف را شناسيد و اصل و نسب
کسي چون شما درخور جنگ نيست
که سيراب گرديد از آن لامحال
دل و دست و بازو به فرمان اوست
به از زنده بر جاي با ننگ و عار
که بستر بود لايق پيرهزن
بود رفع ظلم از سر مرد و زن
رسد بر حق خويشتن بينوا
که تا لشکر ظلم بيند شکست
ز رحمت که انک سميع مجيب
يکي جمع ديوانه را در فساد
در اين سرزمين، فتنه برپا کند
ربودند از خلق، ناموس و مال
پي شهوت و آز، جمعي کثيف
ستمکاره را برد از اين سرزمين
به خاک اندر آمد تن پر گناه
بر آشوب ببستند يکسر ميان
شود ريشهي ظلم از او استوار
چو دوران عثمان گرامي شوند
يکي جمع بدبخت شد پيشگام
وز او گشته کاخ ستم استوار
که عثمان از اينهاست خونين کفن
ببندند بيمورد و ناروا
بود دامنم پاک، داند خدا
ربودند اموال و ناموس و دلق
ستمکار بر بينوايان شدند
نمودند و مردم از او کينهخواه
در اين ملک، عثمان ديگر شوم؟
علي ميشود دستيار بدي!
بگوييد از من، زهي اشتباه!
در اين ماجرا جاي تدبير نيست
علي (ع) ظلم بر کس ندارد روا
از اين درنيايد شما را جواب
ستمکار بدبخت بيچاره شد
که حق ستمديده گردد ادا
که حق را ز باطل نمايد جدا
که شمشير حق است افراخته
فرستاد در رزم ما بيدرنگ
بغلطيد در خون خود بدمرام
نگردد به ميدان من، خويشتن
شود زود، آسوده از دست ما
نبوديد هرگز ز نامآوران
بترساند از موج استخر و شط
به رزم است مانند کوه و کمر
ز چنگش بود شير جنگي، ستوه
علي را بود محفل سور و بزم
صفحه 82، 83، 84، 85، 86.