جهاد در راه خدا











جهاد در راه خدا



پس از پايان جنگ صفين، صلح موقتي بين اميرالمومنين (ع) و معاويه برقرار شد که تا يک سال نيروي طرفين حق تجاوز به همديگر را نداشته باشند، ولي سربازان معاويه که در مرز متمرکز شده بودند، به دستور افسران گاه و بيگاه به عراق حمله‏ور شده از قتل و غارت فروگذار نمي‏کردند و از سوي سپاه عراق حمله متقابلي در برابر تجاوزکاران انجام نمي‏گرفت. اين خونسردي بر علي (ع) بسيار گران آمد و خطابه زير را به منظور برانگيختن مردم در مسجد اعظم کوفه در برابر سرداران سپاه و اشراف عراق ايراد فرمود:


جهاد است در سوي لطف خدا
که يزدان بدان در بود رهنما


کساني که در بندگي مخلصند
از اين درب رحمت گذر مي‏کنند


زره، پيرهن گشته سرباز را
بر اندام خونگرم باشد سزا


جوانمرد فعال خونگرم راد
بپوشد چنين پيرهن در جهاد


لباس شرافت بود در جهان
حرير است در مينوي جاودان‏


چنين مرد ديندار گلگون کفن
به دنيا چو شمع است در انجمن‏


ولي خانه‏اش شد به ديگر جهان
بهشت خدا مينوي جاودان‏


شب و روز دعوتگرم از شما
به پيکار در راه دين خدا


ولي اين دم گرم من، بي‏ثمر
ندارد در آن سرد آهن، اثر


هم اکنون دگر ره سخن سر کنم
همي دعوت خود مکرر کنم‏

[صفحه 79]

مگر خون افسرده جوشد به کار
نباشيد در زندگي شرمسار


که خوار است در چشم اهل جهان
کسي کو نبندد ره دشمنان‏


چه بيهوده قومي شما بوده‏ايد
که در خواري و شرم آسوده‏ايد


هزاران بهانه نموديد سر
گريزيد با ننگ، زين رهگذر


کسي کو کند خو به تن‏پروري
شود خوار و ننگين به هر داوري‏


مذلت بود سهم او بي‏درنگ
که بگريزد از جنگ و ماند به ننگ‏


هم اينک معاويه حيله‏باز
کند صيد، خرگوش با حرص و آز


شما را چو خرگوش گيرد به خواب
شب و روز بر ظلم دارد شتاب‏


چه داريد ديگر شما انتظار
که شد شهر انبار، نابود و خوار


که حسان بکري، دلير و رشيد
بود کشته با حيله‏ي آن پليد


دگر مرزداران ما سر به سر
شهيدند يک باره زين رهگذر


در آن شهر با قتل و غارت، شديد
همه ملک انبار در خون کشيد


شنيدم که در فتنه‏ي شاميان
نه‏تنها بود کشته از مومنان‏


که اقوام ديگر بدان شهر در
بسي کشته گشتند زين رهگذر


ز خونخواري نانجيبان شام
بسي کشته شد مردم نيکنام‏


نه ز اقوام بيگانه جان برده‏اند
که زيور ز دست زنان برده‏اند


گلوبند و گوشوار زنان
ربودند و هم جامه از اين و آن‏


پس از غارت و قتل، مست غرور
از آن مرز پر درد گشتند دور


غريبست آنان که بر باطلند
چنان خيره، گستاخ و سنگين دلند


و ليکن شما غافليد از دفاع
نداريد فرمان ما را مطاع‏


گر از خجلت و شرم اکنون شما
بميريد بر خاک باشد روا


بدين‏سان که راي سکون کرده‏ايد
دل پيشوا پر ز خون کرده‏ايد


بپيچيده هر دفعه، سر از بسيج
ز نامردميها و با عذر، هيچ‏


زمستان بهانه است سرما و سوز
ز گرما بود شکوه اندر تموز


شگفتا ز گرما و سرما به جان
بترسي چه سازي تو با دشمنان‏


چگونه به پيکار در مي‏شوي
ز سرما اگر دربه‏در مي‏شوي‏


نداريد از خوي مردي نشان
نبرديد بويي ز گردن‏کشان‏

[صفحه 80]

شبيه‏ايد بر نوعروسان به بزم
نباشد کسي از شما مرد رزم‏


شما چون عروسان حجله‏نشين
نباشيد مردان آورد و کين!


ز گرما و سرما به رنج اندريد
به ميدان پيکار چون بنگريد؟


به ظاهر چو مردان و گندآوران
نداريد اما ز مردي نشان‏


سر نامداران گيتي مدار
به مرز وطن هست چونان حصار


چو ناموس کشور به دست شماست
دگر بيم از دشمنان نابجاست‏


الهي شود قلبتان مشتعل
که خوردم ز دست شما خون دل‏


نبخشم شما را که در روزگار
نموديد نام مرا لکه‏دار


ز فرمان من سرکشي کرده‏ايد
هزيمت گرفتيد و سر خورده‏ايد


ولي خلق بستند ننگ شکست
به پاي من، اي مردم خوار و پست‏


چنين گفته گوينده‏اي نابکار
علي (ع) هست فرماندهي استوار


اگر چه بود افسري تيزچنگ
و ليکن ندانسته آيين جنگ!


دريغا که من بيست ساله جوان
چو بودم به پيکار، بستم ميان‏


هم اکنون که هستم به شصتم بهار
به پيکار و کين گشته‏ام تازه‏کار


چهل سال آري، چهل سال جنگ
نمودم در اين مرزها بي‏درنگ‏


به عهد پيمبر به هفتاد جنگ
گشودم در قلعه‏ها بي‏درنگ‏


عرب مي‏شناسد علي (ع) را به کار
که از جان دشمن برآرد دمار


ولي حيف سرباز در رنج و بيم
فداکاري ما نمايد عقيم‏

[صفحه 81]


صفحه 79، 80، 81.