جهاد در راه خدا
جهاد است در سوي لطف خدا کساني که در بندگي مخلصند زره، پيرهن گشته سرباز را جوانمرد فعال خونگرم راد لباس شرافت بود در جهان چنين مرد ديندار گلگون کفن ولي خانهاش شد به ديگر جهان شب و روز دعوتگرم از شما ولي اين دم گرم من، بيثمر هم اکنون دگر ره سخن سر کنم [صفحه 79] مگر خون افسرده جوشد به کار که خوار است در چشم اهل جهان چه بيهوده قومي شما بودهايد هزاران بهانه نموديد سر کسي کو کند خو به تنپروري مذلت بود سهم او بيدرنگ هم اينک معاويه حيلهباز شما را چو خرگوش گيرد به خواب چه داريد ديگر شما انتظار که حسان بکري، دلير و رشيد دگر مرزداران ما سر به سر در آن شهر با قتل و غارت، شديد شنيدم که در فتنهي شاميان که اقوام ديگر بدان شهر در ز خونخواري نانجيبان شام نه ز اقوام بيگانه جان بردهاند گلوبند و گوشوار زنان پس از غارت و قتل، مست غرور غريبست آنان که بر باطلند و ليکن شما غافليد از دفاع گر از خجلت و شرم اکنون شما بدينسان که راي سکون کردهايد بپيچيده هر دفعه، سر از بسيج زمستان بهانه است سرما و سوز شگفتا ز گرما و سرما به جان چگونه به پيکار در ميشوي نداريد از خوي مردي نشان [صفحه 80] شبيهايد بر نوعروسان به بزم شما چون عروسان حجلهنشين ز گرما و سرما به رنج اندريد به ظاهر چو مردان و گندآوران سر نامداران گيتي مدار چو ناموس کشور به دست شماست الهي شود قلبتان مشتعل نبخشم شما را که در روزگار ز فرمان من سرکشي کردهايد ولي خلق بستند ننگ شکست چنين گفته گويندهاي نابکار اگر چه بود افسري تيزچنگ دريغا که من بيست ساله جوان هم اکنون که هستم به شصتم بهار چهل سال آري، چهل سال جنگ به عهد پيمبر به هفتاد جنگ عرب ميشناسد علي (ع) را به کار ولي حيف سرباز در رنج و بيم [صفحه 81]
پس از پايان جنگ صفين، صلح موقتي بين اميرالمومنين (ع) و معاويه برقرار شد که تا يک سال نيروي طرفين حق تجاوز به همديگر را نداشته باشند، ولي سربازان معاويه که در مرز متمرکز شده بودند، به دستور افسران گاه و بيگاه به عراق حملهور شده از قتل و غارت فروگذار نميکردند و از سوي سپاه عراق حمله متقابلي در برابر تجاوزکاران انجام نميگرفت. اين خونسردي بر علي (ع) بسيار گران آمد و خطابه زير را به منظور برانگيختن مردم در مسجد اعظم کوفه در برابر سرداران سپاه و اشراف عراق ايراد فرمود:
که يزدان بدان در بود رهنما
از اين درب رحمت گذر ميکنند
بر اندام خونگرم باشد سزا
بپوشد چنين پيرهن در جهاد
حرير است در مينوي جاودان
به دنيا چو شمع است در انجمن
بهشت خدا مينوي جاودان
به پيکار در راه دين خدا
ندارد در آن سرد آهن، اثر
همي دعوت خود مکرر کنم
نباشيد در زندگي شرمسار
کسي کو نبندد ره دشمنان
که در خواري و شرم آسودهايد
گريزيد با ننگ، زين رهگذر
شود خوار و ننگين به هر داوري
که بگريزد از جنگ و ماند به ننگ
کند صيد، خرگوش با حرص و آز
شب و روز بر ظلم دارد شتاب
که شد شهر انبار، نابود و خوار
بود کشته با حيلهي آن پليد
شهيدند يک باره زين رهگذر
همه ملک انبار در خون کشيد
نهتنها بود کشته از مومنان
بسي کشته گشتند زين رهگذر
بسي کشته شد مردم نيکنام
که زيور ز دست زنان بردهاند
ربودند و هم جامه از اين و آن
از آن مرز پر درد گشتند دور
چنان خيره، گستاخ و سنگين دلند
نداريد فرمان ما را مطاع
بميريد بر خاک باشد روا
دل پيشوا پر ز خون کردهايد
ز نامردميها و با عذر، هيچ
ز گرما بود شکوه اندر تموز
بترسي چه سازي تو با دشمنان
ز سرما اگر دربهدر ميشوي
نبرديد بويي ز گردنکشان
نباشد کسي از شما مرد رزم
نباشيد مردان آورد و کين!
به ميدان پيکار چون بنگريد؟
نداريد اما ز مردي نشان
به مرز وطن هست چونان حصار
دگر بيم از دشمنان نابجاست
که خوردم ز دست شما خون دل
نموديد نام مرا لکهدار
هزيمت گرفتيد و سر خوردهايد
به پاي من، اي مردم خوار و پست
علي (ع) هست فرماندهي استوار
و ليکن ندانسته آيين جنگ!
چو بودم به پيکار، بستم ميان
به پيکار و کين گشتهام تازهکار
نمودم در اين مرزها بيدرنگ
گشودم در قلعهها بيدرنگ
که از جان دشمن برآرد دمار
فداکاري ما نمايد عقيم
صفحه 79، 80، 81.