نصب فرماندار مكه (قثم بن عباس)











نصب فرماندار مکه (قثم بن عباس)



«سواء الاکف فيه و الباد.»

بومي و بيگانه در پيشگاه خدا يکسانند.

در عهد خلفاي راشدين مقرر بود که همه ساله هنگام حج از دربار خلافت، ماموران فوق‏العاده‏اي به نام «اميرالحاج» اعزام مي‏شدند، تا برگزاري مناسک حج را در مکه برگزار کنند.«اميرالحاج» به شئون ديني و اجتماعي حجاج رسيدگي مي‏کرد.

گاهي هم فرماندار مکه، اين وظيفه را به موجب فرماني ويژه انجام مي‏داد.

اينک ترجمه نامه‏اي را مي‏خوانيم که اميرالمومنين (ع) جهت «قثم بن عباس»، فرماندار حجاز براي سرپرستي حجاج به او نوشت و او را به اين سمت منصوب گردانيد:


به قثم بن عباس، مير حجاز
ز سوي علي، خسرو پاکباز


ز جا خيز و حج با خلائق گزار
بدانسان که فرموده پروردگار


به گاهي که حجاج چون گردباد
بگردند در کعبه، جمعي زياد


تو آيات قرآن تلاوت نماي
به سوي خداوند شو رهنماي‏


در آنجا که بيگانگان بي‏ريا
شتابند در راه، فرسنگها


عربهاي چادرنشين، بيش و کم
درآيند اندر محيط حرم‏


چه خوبست در اين مکان، حکمران
ز احکام اسلام سازد بيان‏


تو نيز آن چناني که باشد سزا
سخن سر کن از دين و آيين ما


مساوات اسلام را کن بيان
بدانسان که باشد به قرآن، عيان‏


به هر صبح و هر شام در دادگاه
شنو عرض درمانده‏ي دادخواه‏


به اخلاص بپذير درمانده را
به دقت شنو عرض گوينده را

[صفحه 64]

دگرگون مکن جامه را زينهار
نگهبان بر آن دادخانه مدار


نخواهم که مظنون شود از تو کس
که کيفر کنم مر ترا زآن سپس‏


تو دربان خود باش و کار سفير
زبانت کند اندر آن دار و گير


مبادا معطل بماند به در
در آن دادخانه چو شد يک نفر


گرفتار دربان اگر داد شد
سرانجام آن داد، بيداد شد


ز مال خدا آنچه کردي وصول
به درماندگان صرف کن در اصول‏


مبادا ز مال خدا بي‏نياز
بگيرد گشايد در حرص و آز


تهيدست بسيار فرزند را
رسان از همه بيش، مال خدا


ندانم چه گويم از آن مستمند
که در مکه از فقر بيند گزند


چه گونه فرستم ترا سوي او
که باشي به اخلاص، دلجوي او


مبادا به راحت شبي سر کني
و يا جامه کبر در بر کني‏


مبادا که درمانده بي‏نان بود
و يا تيره‏بختي هراسان بود


وگر بيشتر بود مال خدا
به کوفه روان ساز نزديک ما


که تا بين سرباز قسمت شود
همي جيره اهل خدمت شود


دگر مکيان را سفارش نما
که از ميهمان کس نگيرد جزا


به قرآن چنين گفته پروردگار
بدين خانه هر کس که سازد گذار


همي بومي و غير، يکسان بود
نبايد که جز حکم قرآن بود


به پايان اين نامه، بدرود باش
بدانسان که دادار فرمود باش‏


خداوند از جمله، خرسند باد
به خرسندي خويش نائل کناد

[صفحه 65]


صفحه 64، 65.