اندرز اميرالمومنين به معاويه











اندرز اميرالمومنين به معاويه



باز هم اميرالمومنين (ع) به معاويه چنين مي‏نويسد:


بترس از خداوند بالا و پست
بينديش کاو را چه حق بر تو است‏


در انديشه بنگر دمي بي‏ريا
اگر کرده‏اي حق يزدان ادا


وگرنه چگونه در اين راستا
کني حق دادار بي‏چون ادا


اگر داشتي ديده‏اي حق نگر
به طاعت نهادي بر آن خاک، سر


تو را گر دلي بود پرهيزکار
نگشتي چنين خيره‏سر نابکار


کساني که طاعت کنند از خدا
در آن بارگاهند حاجت روا


ره حق گشوده نه بر کودن است
که او بسته در تخته بند تن است‏


دگرگون کند نعمت کردگار
به جانش رسد ز آسمانها شرار


هم اکنون معاويه خود را ببين
بينديش از لحظه واپسين‏


که چون بر سر آيد ترا روزگار
سعادت نبيني دگر در کنار


پريشان شود جان ناکام تو
چو بر باد رفته است ايام تو


زيان کرده سودي نبيني به جنگ
که شد نام و بر جا نهادي تو ننگ‏


ترا بازدارد ز راه خدا
به چشمت کشد پرده‏ي خشم و هوي‏


به خواري کشد نفس اماره‏ات
برد زين سرا همچو پتياره‏ات‏


ترا به که اکنون پذيري سخن
گشايي همي ديده بر خويشتن‏

[صفحه 331]


صفحه 331.