اندرز اميرالمومنين به معاويه
بترس از خداوند بالا و پست در انديشه بنگر دمي بيريا وگرنه چگونه در اين راستا اگر داشتي ديدهاي حق نگر تو را گر دلي بود پرهيزکار کساني که طاعت کنند از خدا ره حق گشوده نه بر کودن است دگرگون کند نعمت کردگار هم اکنون معاويه خود را ببين که چون بر سر آيد ترا روزگار پريشان شود جان ناکام تو زيان کرده سودي نبيني به جنگ ترا بازدارد ز راه خدا به خواري کشد نفس امارهات ترا به که اکنون پذيري سخن [صفحه 331]
باز هم اميرالمومنين (ع) به معاويه چنين مينويسد:
بينديش کاو را چه حق بر تو است
اگر کردهاي حق يزدان ادا
کني حق دادار بيچون ادا
به طاعت نهادي بر آن خاک، سر
نگشتي چنين خيرهسر نابکار
در آن بارگاهند حاجت روا
که او بسته در تخته بند تن است
به جانش رسد ز آسمانها شرار
بينديش از لحظه واپسين
سعادت نبيني دگر در کنار
چو بر باد رفته است ايام تو
که شد نام و بر جا نهادي تو ننگ
به چشمت کشد پردهي خشم و هوي
برد زين سرا همچو پتيارهات
گشايي همي ديده بر خويشتن
صفحه 331.