پاسخ به نامه معاويه











پاسخ به نامه معاويه



در جنگ بين اميرالمومنين (ع) و معاويه، معاويه براي رهايي از جنگ، از امام (ع) دوباره فرمانروايي بر شام را درخواست مي‏کند. او بهانه‏ي پايان دادن به جنگ را اينگونه بازگو مي‏کند که سپاهيان بسياري کشته شده‏اند و ما هر دو از فرزندان «عبدمناف» هستيم. امام (ع) در پاسخ به او چنين مي‏نويسد:


نوشتي که شد بر عرب، عرصه تنگ
که نابودشان کرد عفريت جنگ‏


وگر واگذارم ترا ملک شام
کني فتنه و جنگ آنگه تمام‏


نداني که ما را در اين ماجرا
سياست بود روشن و برملا


چو ديروز و امروز و فردا يکيست
در اين مدعا جاي ترديد نيست‏


چو انديشه ماست بر راستي
روا کي بود کژي و کاستي؟


وگر خود عرب گشت ز تيره، تباه
به پاي تو باشد در اينجا گناه‏


که دامان به ناحق زدي بر کمر
تو اين جنگ را کرده اي شعله‏ور


بمان تا که جانهاي محبوب و زشت
به دوزخ شود اين و آن در بهشت‏


دگر خود به من شام را با عراق
مطابق شمردي ز راه نفاق‏


چنين نيست اي مرد نيرنگ‏باز
که ما راست بر تو بسي امتياز


عراقي به راه يقين رهبر است
نه مانند شامي به حيرت در است‏


عراقيست در راه حق، استوار
به آشوب و فتنه است شامي دچار


سخن از نسب کردي آن هم به لاف
که هستي تو فرزند عبدمناف‏


فراموش کردي که ما را نيا
دگر بود و ديگر نياي ترا


اميه است و حرب است و سفيان، ترا
ابوطالب و هاشم، ايدون ز ما

[صفحه 325]

نبودند اينان به يک راه در
ز ما اهل مهر و ز تو بند زر


طليق[1] و مهاجر نشد هم بها
که آزاد گشتيد از دست ما


به هجرت گذشتيم از مکه ما
به فرمان پيغمبر رهنما


شما با محمد به پيکار در
ببستيد از کينه يکسر کمر


به جايي کشيديد اين کارزار
که گشتيد در دست ما خوار و زار


دل ما از راستي پر فروغ
شما راست دل پر ز مکر و دروغ‏


به ما داده شد ايمان فروغ و صفا
به ترديد جفتيد دائم شما


بود بين ما و شما اختلاف
وگر چند باشيم ز عبدمناف‏


شما رهسپاريد در جاهلي
چو اسلاف خواهان سنگين دلي‏


ولي ما چراغ فضيلت به کف
روانيم در راه دين و شرف‏


به دنبال پيغمبر مهربان
روان گشته يک سر به سوي جنان‏


عرب شد به اسلام چون فوج فوج
برآمد از اين مکتب پاک، موج‏


قريش از چنين کار شد ناگزير
به اسلام گرديد فرمان‏پذير


پس از آنکه رزم‏آوران دلير
کشيدند بتها ز بتخانه زير


پذيرفت اسلام را مرد و زن
پس اينک معاويه زانو بزن‏


ز اهريمن بد گهر کن حذر
که تا دور ماني ز ننگ و خطر

[صفحه 326]


صفحه 325، 326.








  1. 4.