دعوت علي از معاويه به جنگ تن به تن











دعوت علي از معاويه به جنگ تن به تن



در اين نامه معاويه را به جنگ تن به تن دعوت مي‏کند:


بگو با من اندر دم واپسين
چو با سايه‏ي مرگ گردي قرين‏


چو بيني به بالين خود اي دغل
خروشان و توفنده پيک اجل‏


به معشوق دنيا که او را به راه
همه هستي خويش کردي تباه‏


چه گويي، وز او دل چسان برکني
که خود را در آغوش مرگ افکني؟!


به هر جا که شد شهوتت رهنما
به دنبال او تاختي ناروا


نه تقليد از ديو نفس و هوس
نياسودي از حکمشان يک نفس‏


چه سودي گر آن دم پشيمان شوي
چو از کرده زار و پريشان شوي‏


پس اکنون ز کردار مذموم و بد
اگر بازگردي ترا مي‏سزد


ز گوشت برون کن نواي نفاق
بپوشان تو چشم از همه طمطراق‏


کنون چشم و گوش ترا اهرمن
بپيچيده با حيله‏ي خويشتن‏


به همراه خون در رگت راه يافت
به دنبال آن خون به قلبت شتافت‏


معاويه، با من بگوي از کجا
کسان تو بودند فرمانروا؟


اميه، که مرد سياست نبود
به دنبال جاه و رياست نبود


تو اين حرص را از کجا يافتي
که اين‏سان پي تاج بشتافتي؟!


کدامين کسان تو بد تاجدار
که هستي از اين آرزو بي‏قرار؟!


به جان کسان از چه بازي کني
در اين رهگذر سرفرازي کني‏


يک امروز در عرصه‏ي کارزار
چو گردان همي پاي مردي گذار


که تا مردمان مرد و نامرد را
شناسند و بينند خود جابجا

[صفحه 323]

چو کرديم با يکديگر کارزار
چنين حق و ناحق شود آشکار


مگر نيستم من همان بوالحسن
که در بدر ديدي تو پيکار من‏


همان جد و دايي و خال ترا
ز زندان دنيا نمودم رها


همان تيغ و بازوست اکنون بجا
اگر مرد جنگي به ميدان بيا


ز ايمان به دل بسته دارم زره
نلرزد چنين دل ز هر منظره‏


شب و روز جانم سوي آسمان
گشوده است پر، نيست باکي ز جان‏


نرفتن دمي جانب انحراف
نه پايم برون شد ز راه عفاف‏


بدان‏سان که ديدي مرا پيشتر
چنان بازيابي به آيين و فر


بدان فکر روشن دل استوار
علي (ع) هست آماده‏ي کارزار


هم اکنون که بردي به بيراهه کار
پي خون عثمان کني کارزار


تو بهتر شناسي که عثمان که کشت
در اين جستجو باد داري به مشت‏


تو اين ميوه‏ي تلخ خواهي چشيد
همي چون شتر ناله خواهي کشيد


به قرآن پناهنده گردي ز جان
به زانو درافتاده خود شاميان‏


در اينجا به الحاد باشي به پا
و يا جسته ناچار صلح و صفا

[صفحه 324]


صفحه 323، 324.