اشاره به روزگار سخت پيامبر در صدر اسلام
در اين چاره بودند خويشان ما مگر محور ديد ما بشکنند کشيدند بس طرح منحوس و شوم ولي طرحها را فروريخت خوار همه نقشهها نقش بر آب ساخت حمايت ز پيغمبر خويش کرد به اسلام، توحيد را برقرار در آن حال آن کس که شد رستگار ستمکاره درندهخويان چنان که خاموش نور هدايت کنند قريش عاقبت گشت انديشناک بر احلام بيجاي خود پا گذاشت در آن سالهايي که بد جنگ و کين خود و خانواده به صف نخست فداکار بودند او را تبار عبيده دگر حمزه، خويشان او [صفحه 321] سپردند جان را به جان آفرين دگر جعفر آن شيرمرد گزين چه بسيار ميخواستم آن زمان گرفتم سر خويشتن را به کف به دلخواه من خود نبد روزگار چنين بود ما را به دنيا نصيب شگفتا که از گردش روزگار چگونه شماري تو خود را رقيب به همچشمي من تو بيچشم و رو تو چون من کجا گام برداشتي چه کس باشي اي نابکار کثيف مهاجر، کند ياد با افتخار دگر خود ز انصار هر نامور در اين حال جويي اگر قاتلين به بيهوده جويي چنين آرزو به سوي تو بفرستم اي بيخرد کمي باش آسوده کاينان چو شير مکن پنجه در چنگشان بيگمان تو بيجا از اينان کني جستجو ترا بازجويند در بحر و بر سر اندر پيت رفته در کوه و دشت ز ديدار اينان نگردي تو شاد براي تو جز هديهي خون و مرگ [صفحه 322]
در اين نامه با معاويه از روزهاي نخستين اسلام در آن موقعي که پيغمبر گرامي در شهر مکه هدف نامردمي خويشاوندان خويش قرار گرفته بود، سخن ميگويد:
که برداشته از ميان، پيشوا
همي پرچم حق به خاک افکنند
که اسلام برکنده زان مرز و بوم
بزودي قوي دست پروردگار
ستمکاره را سست و بيتاب ساخت
سرافکنده جان بد انديش کرد
به کرسي نشانيد پروردگار
به دل جست خشنودي کردگار
ز ناداني خويش اندر گمان
همي زندگي در جهالت کنند
مسلمان شد آخر ز بيم هلاک
کزين رهگذر هيچ چاره نداشت
محمد (ص) که بد رهبر مومنين
به هر رزم و خوف و خطر جاي جست
چو کردند با دشمنان، کارزار
به بدر و احد در نبرد عدو
که بودند هر دو پي نام و دين
فدا گشت در موته در راه دين
چو خويشان خود کشته گردم چنان
که تا کشته گردم به راه شرف
نگشتم همي کشته در کارزار
که بينم همي چون تويي را رقيب
برابر شدم با تو اي نابکار
به من اي ستمکارهي نانجيب؟!
چه پويي نداري تو آن آبرو
کجا همچو من گردن افراشتي
که باشي به پيکار با من حريف
ز شخصيت من به هر کارزار
به خدمت به من بسته دارد کمر
که کشتند عثمان در اين سرزمين
که اين رادمردان شجاع و نکو
که نادان چنين آرزو پرورد
به پيش تو تازند در دار و گير
که ارزان فروشي گنهکار جان
که دارند در جستجوي تو رو
دليران چالاک صاحب هنر
ترا جسته در هر کجا بيگذشت
که مرگ تو باشند اي نامراد
ندارند در زير خفتان و ترگ
صفحه 321، 322.