پرهيز قضات از دنيا طلبي
شنيدم خريدي تو يک خانه را قباله نمودي که تا ديگران شريح بن هاني به پاسخ چنين: در اين حال پيشاني مرتضي تو هرگز در انديشه رفتي که چون ترا نيز جويند و يابند سخت ز دامان دنيا کشندت به زور شريحا! در اين روز ماتم قرين بر آن سکهها خوب کردي نگاه که ناچار بر گردنت زين ميان اگر من نوشتم همي اين سند که اين خانه را مردکي کمخرد برانگيخته زين ميان خود گواه بود خانه از ريشه ناپايدار حدودش پديد است از چار جا دگر حد او فتنه و ماتم است [صفحه 316] چه نادان که وحشتسرا را خريد خريدار شد از طريق خلاف نخوانده است اين ناکس تيرهبخت ز کسري و قيصر، ملوک حمير که اين تاجداران با آب و جاه به ميزان، چو شد صاحب سيم و زر چه سان جمع گردديد و چون شد ز دست؟ [صفحه 317]
گفته شد که «شريح بن هاني» قاضيالقضات کوفه خانهاي به بهاي هشتاد سکه طلا خريده و مطابق مقررات، اين معامله را در يک قبال رسمي ثبت کرده است تا ملکيت وي ثابت و قانوني باشد. اميرالمومنين (ع) بدو گفت:
به هشتاد دينار پول طلا
نيازند دست تجاوز بر آن
درست است گفت اي شه مومنين
بشد تيره گفتا بدو نارضا
چنين مالکيت شود واژگون
برون ميکشندت از اين کاخ بخت
برندت همي سوي تاريک گور
قباله به کارت نيايد يقين
نباشد نهان بينشان وامخواه
بماند حقوق از ستمديدگان
چنين بود فحواي آن مستند
ز بيمايهاي بينوا ميخرد
که از او نگيرند در اشتباه
به راه زوال است او را قرار
به اندوه و تهديد و رنج و بلا
که بازيچهي درد و رنج و غم است
ز کوي قناعت چنين پا کشيد
ز پرهيزکاري سوي انحراف
حديثي ز تاج و پيامي ز تخت
نخوانده است خود داستان بينظير
همه خفته در خاک سرد و سياه
بپرسند، چون شد از آن بهرهور
دريغا بر احوال آن زرپرست!
صفحه 316، 317.