قتل عثمان و جنگ جمل
ز سوي علي (ع) بندهي کردگار ز عثمان بگويم کنون ماجرا عليه خليفه برآشوفتند نبودم بجز يک تن اندر ميان به عثمان بسي پند گفتم عيان در اين ماجرا طلحه خود با زبير فشاندند دامان بر آن تيز تف بلي، عايشه با دلي پر ز کين چنان شعله برخاست کز دود آن بکشتند عثمان چه زيبا چه زشت فشردند دستم به بيعت به دست کساني که کشتند عثمان چنان فريبنده ز اين راه بر مردمند مپرس از مدينه که چون ديگ آب ز دود بلا شد افق تيره رنگ شما مردم کوفه پيروز و راد بسيجيد دنبال من بيگمان [صفحه 314]
هنگامي که از مدينه براي پيکار با طلحه و زبير و پيروان عايشه (جنگ جمل) به سوي بصره ميرفت، اين نامه را به اهل کوفه نگاشته است:
گزارش به انصار کوفي تبار
بدانسان که بيننده بيند بجا
در جنگ و کين مردمان کوفتند
که ميگفتم اندرز بر مردمان
مگر صلح گردد پديد از ميان
نبودند در راه اصلاح و خير
به بالين او رفته خنجر به کف
همي بود بر پيشوا خشمگين
ز عثمان چنين تيره شد دودمان
چنين بسته شد دفتر سرنوشت
به من پير و برنا چنين عهد بست
به خون خواهيش بسته اينک ميان
به بصره پي رزم اردو زدند
بر آتش نشسته است در پيچ و تاب
که آيينه دين گرفته است زنگ
شتابيد سويم در اجراي داد
که هستيد خود از عرب پشتوان
صفحه 314.