در مورد پارسايان
چو شمعند اين قوم بر اهل راز به سر برده در زندگي آن چنان ز جان گشته بنياد حکمت نيوش ببينند و عبرت بگيرند سخت به پرهيز باشند از ناپسند به خيرات و دانش بود مشتهر ببينيد، رمدم به مرگ بدن ندانند خود مرگ دل را بها ولي پارسا از بدن غافل است عظيم است بر پارسا مرگ دل همايون ز جان، بندهي حيدر است [صفحه 311]
در حق پارسايان وارسته چنين فرمود:
در اين دهر و نيز از جهان بينياز
تو گويي که باشد ز ديگر جهان
بود، حيرتانگيز آن چشم و گوش
پذيراي پندند و بيدار بخت
نه آن را پسنديده بر ديگرند
بدين هر دو بر خلق شد راهبر
گريبان بدرند از پيرهن
بدين مرگ هستند بياعتنا
که اندوه اين قوم مرگ دل است
که دل را کند نور حق مشتعل
اگر بر چنين بندگي، درخور است
صفحه 311.