حقير بودن دنيا در نظر علي
نباشد در اين خانه غير از الم به بيغوله اهريمن نانجيب نمانده است يکسان شود برخلاف چنين است و تا بوده اينسان بود در اين خانه ني جاي آسايش است به غمخانه کي عيش باشد روا هر آن کس بدين خانه شد مبتلا بود آن کماندار باريکبين پياپي پراند به سوي هدف مگر ديده بستيد بر مردمان چه پندار کردي، از او ايمني؟ چو با ديگران کرد اين ناسزا بدانسان که اسلاف ما را ز اوج ترا نيز آخر به زير آورد که اسلاف بودند مغرورتر به از ما جهان را نگه داشتند به گاهي که نوبت به آنان رسيد نهادند آن را که برداشتند [صفحه 308] گذشتند و غوغا نکردند سخت لباسي که پوشيده بود از حرير همه سنگ بالين و بستر ز خاک نهادند بر جاي عالي قصور چه گوري گه آباد و گاهي خراب خموش است و از دل برآرد خروش همه مردمش گرچه هم خانهاند همه غرق در بيم و بيهوش و کوش تو گويي، در آن خوابگه ايمنند نگردند با يکدگر آشنا در آن شهر آيين ديدار نيست نه راهيست بر خانهي يکدگر چگونه شود بر دگر غمگسار همان خاک آدمخور از استخوان سرانجام خوابي چنين هولناک هم اکنون در انديشه خوابگاه که آن گور تاريک روشن کني چراغ عمل برفروزي چنان همه کشته را بازيابي به جان جزاي همه کرده يابي بجان [صفحه 309]
دنيا در چشم علي (ع) بدين ترکيب است:
که بنيان دنياست بر رنج و غم
گشوده است هر گوشه، دام فريب
خداوندش از غم ندارد معاف
که اين خانه جاي دو رنگان بود
نه، هرگز پذيراي آرامش است
که فرصت نبخشيد ما و ترا؟
شب و روز آماج شد بر بلا
کشيده کمان را گشوده کمين
کند بيامان ساکنينش تلف
که خفتند از آن تير بر خاکدان!؟
که مانده است تا تو شدي ماندني؟
همان ميکند نيز جان ترا
درافکند بر رهگذر فوج فوج
در آن تنگنا ناگزير آورد
تنومند و زورآور از هر نظر
بسي بذر مهر و وفا کاشتند
بريدند از زندگاني اميد
گذشتند و بر جاي بگذاشتند
چو تابوت ديدند بر جاي تخت
چنين خاک مرطوب شد ناگزير
از آن خاک فرخنده بر جا مغاک
گزيدند بر جايشان تنگ گور
که تار است و بر روشني چارهياب
در آرامشش هست بس جنب و جوش
به همسايگي پاک بيگانهاند!
درافتاده مدهوش و وحشت فروش
ولي چشم بگشا چها ميکشند
که وحشت در آنجاست فرمانروا
کسي با کسي از وفا يار نيست!
نه کس بر غم ديگري چارهگر!
که گشتند ناچيز اندر فشار
نه بر جا نهادست نقش و نشان
ضروريست بر جمع در زير خاک
توان بود آسان به روز رفاه
چنان تنگنا رشگ گلشن کني
که آن گور تاريک گردد جنان
درو کرده خرمن در آن خاکدان
سپرده ستاني چنين بيگمان
صفحه 308، 309.