حقير بودن دنيا در نظر علي











حقير بودن دنيا در نظر علي



دنيا در چشم علي (ع) بدين ترکيب است:


نباشد در اين خانه غير از الم
که بنيان دنياست بر رنج و غم‏


به بيغوله اهريمن نانجيب
گشوده است هر گوشه، دام فريب‏


نمانده است يکسان شود برخلاف
خداوندش از غم ندارد معاف‏


چنين است و تا بوده اين‏سان بود
که اين خانه جاي دو رنگان بود


در اين خانه ني جاي آسايش است
نه، هرگز پذيراي آرامش است‏


به غم‏خانه کي عيش باشد روا
که فرصت نبخشيد ما و ترا؟


هر آن کس بدين خانه شد مبتلا
شب و روز آماج شد بر بلا


بود آن کماندار باريک‏بين
کشيده کمان را گشوده کمين‏


پياپي پراند به سوي هدف
کند بي‏امان ساکنينش تلف‏


مگر ديده بستيد بر مردمان
که خفتند از آن تير بر خاکدان!؟


چه پندار کردي، از او ايمني؟
که مانده است تا تو شدي ماندني؟


چو با ديگران کرد اين ناسزا
همان مي‏کند نيز جان ترا


بدان‏سان که اسلاف ما را ز اوج
درافکند بر رهگذر فوج فوج‏


ترا نيز آخر به زير آورد
در آن تنگنا ناگزير آورد


که اسلاف بودند مغرورتر
تنومند و زورآور از هر نظر


به از ما جهان را نگه داشتند
بسي بذر مهر و وفا کاشتند


به گاهي که نوبت به آنان رسيد
بريدند از زندگاني اميد


نهادند آن را که برداشتند
گذشتند و بر جاي بگذاشتند

[صفحه 308]

گذشتند و غوغا نکردند سخت
چو تابوت ديدند بر جاي تخت‏


لباسي که پوشيده بود از حرير
چنين خاک مرطوب شد ناگزير


همه سنگ بالين و بستر ز خاک
از آن خاک فرخنده بر جا مغاک‏


نهادند بر جاي عالي قصور
گزيدند بر جايشان تنگ گور


چه گوري گه آباد و گاهي خراب
که تار است و بر روشني چاره‏ياب‏


خموش است و از دل برآرد خروش
در آرامشش هست بس جنب و جوش‏


همه مردمش گرچه هم خانه‏اند
به همسايگي پاک بيگانه‏اند!


همه غرق در بيم و بيهوش و کوش
درافتاده مدهوش و وحشت فروش‏


تو گويي، در آن خوابگه ايمنند
ولي چشم بگشا چها مي‏کشند


نگردند با يکدگر آشنا
که وحشت در آنجاست فرمانروا


در آن شهر آيين ديدار نيست
کسي با کسي از وفا يار نيست!


نه راهيست بر خانه‏ي يکدگر
نه کس بر غم ديگري چاره‏گر!


چگونه شود بر دگر غمگسار
که گشتند ناچيز اندر فشار


همان خاک آدمخور از استخوان
نه بر جا نهادست نقش و نشان‏


سرانجام خوابي چنين هولناک
ضروريست بر جمع در زير خاک‏


هم اکنون در انديشه خوابگاه
توان بود آسان به روز رفاه‏


که آن گور تاريک روشن کني
چنان تنگنا رشگ گلشن کني‏


چراغ عمل برفروزي چنان
که آن گور تاريک گردد جنان‏


همه کشته را بازيابي به جان
درو کرده خرمن در آن خاکدان‏


جزاي همه کرده يابي بجان
سپرده ستاني چنين بي‏گمان‏

[صفحه 309]


صفحه 308، 309.