نكوهش شيون زنها هنگام جنگ











نکوهش شيون زنها هنگام جنگ



در بازگشت از صفين بر قبيله «شبامي»ها گذر کرد. زنان «شبام» بر شهداي خويش مي‏ناليدند. در اين هنگام «حرب بن شرحبيل شبامي»، از بزرگان قبيله ملازم رکاب حضرت بود، که مولا اميرالمومنين (ع) فرمود:


به فريادها رفته بر آسمان
به ماتم نشستند يک سر زنان‏


بدين شور و شيون مداريدشان
ممانيد اين‏سان به شيون، زنان‏


تو گويي که برپا بود رستخيز
مناليد خود بر شهيد عزيز


که آنان عزيزان با عزتند
به قرب خدا غرق در نعمتند


کجا شد توانايي مردمان
که ساکت نمايند اين دختران؟


توانايي رادمردان کجاست
که اينجا چنين شور و غوغا بپاست‏


چو حارث پياده بد اندر رکاب
چنين گفت مولا ندانم صواب‏


هم اکنون ز دنبال من بازگرد
که کوچک شود اين چنين، قدر مرد


نه شايسته باشد که باشم سوار
تو باشي پياده در اين رهگذار


تملق بود اين، نباشم چنان
نگشت از تملق مرا شاد جان‏


چو کردي چنين، مي‏شود پيشوا
بر آحاد و افراد بي‏اعتنا


به خاک آورد آبروي کسان
چو معذور گردد حکومت به جان‏


بلي، زود اکنون ز من بازگرد
نخواهم پياده شوي رهنورد


نخواهم ببينم مسلمان چنين
که کوچک شود در بر آن و اين‏


شما را بود، روزگاري به پيش
نماند ز اسلام، جز نام بيش‏


نماند ز اسلام جز نام آن
ز احکام قرآن نماند نشان‏

[صفحه 294]

کنونست لبريز مسجد چنان
که غوغا در آن است از مردمان‏


در آن روز مسجد بماند چنين
ولي، خالي از توده مسلمين‏


ز بيرون بماند چه زيبا بنا
درون بوده ويرانه‏اي ناروا


نه تقوا درخشد نه عصمت در آن
که گرديد جاي فريبندگان‏


همه فتنه‏انگيز و اهل ريا
به سالوس در بند و دور از خدا


در آن روز آن مردم خيره‏سر
به فحشا کشانند هر رهگذر


شنيدم، در آن روز پروردگار
بلا مي‏فرستد به شهر و ديار


در آن تيرگي مردم بردبار
بمانند در ژرف حيرت دچار


خدايا، به سوي تو روي آوريم
مبادا، چنين آزمايش شويم‏


چو لغزش خطرناک شد بر بشر
خدايا، رها ساز ما را ز شر


گروهي جفاپيشه و نادرست
همه ناکس و ناجوانمرد و سست‏


به دور معاويه گرد آمدند
پي سودخواهان ناحق شدند


نه چونان مهاجر شده در بدر
که باشند خود بر شرف مفتخر


نه بودند انصار را در شمار
که در ياري حق بدند استوار


به اسلام نگشوده چشم يقين
به راه محمد (ص) نه آن و نه اين‏


بلي، مردمي دور از مردمي
نه پيموده هرگز ره آدمي‏


درخشيدن سکه‏ي سيم و زر
کشيدست آنان بدان رهگذر


به تحکيم اين ناسزا مردمان
شما را گرفتند بازي‏کنان‏


چو «عمرو بن عاص» است و آن حيله‏ها
که گردد معاويه از آن رضا


«ابوموسي»، آن ابله اشعري
کند نيز خود بر شما داوري‏


در اين کار اکنون شما بنگريد
ببينيد، شايان ضرر کرده‏ايد


که «عبدالله قيس» بر ضد ما
کند سخت تبليغ بر ناروا


ندانسته خود معني فتنه را
زند دم به تبليغ صلح و صفا


ندانسته شمشير و چاچي کمان
به صلحند اين هر دو چون پاسبان‏


نمي‏کرد اگر فتح نيروي ما
که مي‏زد، دگر دم ز صلح و صفا؟


نه، مشروع دانست خود اشعري
چنين جنگ و اکنون کند داوري!


کسي را که اين‏سان بود راي سست
فرومايه مردي بود نادرست‏

[صفحه 295]

نشانديد با داهيه روبرو
کند با چناني، چنين گفتگو


کسي کو به فتوي کند اشتباه
بود ابلهي پست و گم کرده راه‏


چگونه بدين کس کنيد اعتماد
نماينده کرديد، اين بد نهاد؟!


چو فرزند عباس،«عبدالله» است
ز کار سياست بسي آگه است‏


نشانيد بر جاي آن اشعري
به تحکيم سازد چو او داوري‏


بکوبد همي مشت تدبير سخت
بر آن سينه‏ي «عمرو» برگشته بخت‏


ببينيد، کشور دچار خطر
نباشد چنين اشعري چاره‏گر

[صفحه 296]


صفحه 294، 295، 296.