نکوهش شيون زنها هنگام جنگ
به فريادها رفته بر آسمان بدين شور و شيون مداريدشان تو گويي که برپا بود رستخيز که آنان عزيزان با عزتند کجا شد توانايي مردمان توانايي رادمردان کجاست چو حارث پياده بد اندر رکاب هم اکنون ز دنبال من بازگرد نه شايسته باشد که باشم سوار تملق بود اين، نباشم چنان چو کردي چنين، ميشود پيشوا به خاک آورد آبروي کسان بلي، زود اکنون ز من بازگرد نخواهم ببينم مسلمان چنين شما را بود، روزگاري به پيش نماند ز اسلام جز نام آن [صفحه 294] کنونست لبريز مسجد چنان در آن روز مسجد بماند چنين ز بيرون بماند چه زيبا بنا نه تقوا درخشد نه عصمت در آن همه فتنهانگيز و اهل ريا در آن روز آن مردم خيرهسر شنيدم، در آن روز پروردگار در آن تيرگي مردم بردبار خدايا، به سوي تو روي آوريم چو لغزش خطرناک شد بر بشر گروهي جفاپيشه و نادرست به دور معاويه گرد آمدند نه چونان مهاجر شده در بدر نه بودند انصار را در شمار به اسلام نگشوده چشم يقين بلي، مردمي دور از مردمي درخشيدن سکهي سيم و زر به تحکيم اين ناسزا مردمان چو «عمرو بن عاص» است و آن حيلهها «ابوموسي»، آن ابله اشعري در اين کار اکنون شما بنگريد که «عبدالله قيس» بر ضد ما ندانسته خود معني فتنه را ندانسته شمشير و چاچي کمان نميکرد اگر فتح نيروي ما نه، مشروع دانست خود اشعري کسي را که اينسان بود راي سست [صفحه 295] نشانديد با داهيه روبرو کسي کو به فتوي کند اشتباه چگونه بدين کس کنيد اعتماد چو فرزند عباس،«عبدالله» است نشانيد بر جاي آن اشعري بکوبد همي مشت تدبير سخت ببينيد، کشور دچار خطر [صفحه 296]
در بازگشت از صفين بر قبيله «شبامي»ها گذر کرد. زنان «شبام» بر شهداي خويش ميناليدند. در اين هنگام «حرب بن شرحبيل شبامي»، از بزرگان قبيله ملازم رکاب حضرت بود، که مولا اميرالمومنين (ع) فرمود:
به ماتم نشستند يک سر زنان
ممانيد اينسان به شيون، زنان
مناليد خود بر شهيد عزيز
به قرب خدا غرق در نعمتند
که ساکت نمايند اين دختران؟
که اينجا چنين شور و غوغا بپاست
چنين گفت مولا ندانم صواب
که کوچک شود اين چنين، قدر مرد
تو باشي پياده در اين رهگذار
نگشت از تملق مرا شاد جان
بر آحاد و افراد بياعتنا
چو معذور گردد حکومت به جان
نخواهم پياده شوي رهنورد
که کوچک شود در بر آن و اين
نماند ز اسلام، جز نام بيش
ز احکام قرآن نماند نشان
که غوغا در آن است از مردمان
ولي، خالي از توده مسلمين
درون بوده ويرانهاي ناروا
که گرديد جاي فريبندگان
به سالوس در بند و دور از خدا
به فحشا کشانند هر رهگذر
بلا ميفرستد به شهر و ديار
بمانند در ژرف حيرت دچار
مبادا، چنين آزمايش شويم
خدايا، رها ساز ما را ز شر
همه ناکس و ناجوانمرد و سست
پي سودخواهان ناحق شدند
که باشند خود بر شرف مفتخر
که در ياري حق بدند استوار
به راه محمد (ص) نه آن و نه اين
نه پيموده هرگز ره آدمي
کشيدست آنان بدان رهگذر
شما را گرفتند بازيکنان
که گردد معاويه از آن رضا
کند نيز خود بر شما داوري
ببينيد، شايان ضرر کردهايد
کند سخت تبليغ بر ناروا
زند دم به تبليغ صلح و صفا
به صلحند اين هر دو چون پاسبان
که ميزد، دگر دم ز صلح و صفا؟
چنين جنگ و اکنون کند داوري!
فرومايه مردي بود نادرست
کند با چناني، چنين گفتگو
بود ابلهي پست و گم کرده راه
نماينده کرديد، اين بد نهاد؟!
ز کار سياست بسي آگه است
به تحکيم سازد چو او داوري
بر آن سينهي «عمرو» برگشته بخت
نباشد چنين اشعري چارهگر
صفحه 294، 295، 296.