در سوگ رحلت پيامبر











در سوگ رحلت پيامبر



اميرالمومنين (ع) در آن روز که پيکر مقدس پيغمبر را به خاک سپرد، بر بالين مزارش چنين گفت:


شب و روز بودم به جان بردبار
کنون صبر کرد از دل من فرار


چه خوبست در غم شکيبا شدن
به لبخند با خون دلها شدن‏


فرو برده دندان به روي جگر
چنان کز جگربند سازد گذر


چه والا بود صبر اندر بلا
ندارم ولي تاب مرگ ترا


نه، من نيستم در غمت بردبار
نه آسان از اين داغ يابم قرار


هميشه، به هر شيون داغدار
گرفتم بسي خرده در روزگار


جوانمرده‏ها را سرودم مدام
جوانمرد را ضجه باشد حرام‏


به مرگ تو شيون سزاوار شد
بدان کز فراغت عزادار شد


حقيقت چنانست مرگت به جان
که گويي به جانست کوهي کلان‏


به تاريخ بگذشتگان، ماتمي
نديدم چو مرگت، چه سنگين غمي‏


عزايي نباشد دگر بعد از اين
چو مرگ تو اي واي بر مسلمين!


بلي، نيست ديگر مرا رنج و غم
که در پيش داغت نبوده است کم‏

[صفحه 293]


صفحه 293.