صبر بر مرگ عزيزان











صبر بر مرگ عزيزان



در مرگ فرزند «اشعث بن قيس» يکي از سرداران نامي سپاه عراق به او چنين فرمود:


همان اشعث قيس سردار بود
که خود در سپه نامبردار بود


پسر رفت از او ز دنيا جوان
به اشعث چنين گفت آن مهربان:


به مرگ پسر هستي اندوهناک
جوان خفت آن نازنين زير خاک‏


دل‏آزار و سخت است مرگ پسر
نگويم، گريبان طاقت مدر


اگر در مصيبت شوي بردبار
ندانست، ناچيز پروردگار


به نعمت کند چاره درد ترا
شکيبا کند قلب سرد ترا


توقع چنين دارد از تو پسر
که اشکت شود در عزا پرده‏در


چو لبخند سازي غمين آشکار
به سردار من هست اين افتخار


وگر اشک حسرت بسازي روان
سر و سينه کوبي به سنگ گران‏


چو فرمان رسيده است خود از قضا
کس از دست فرمان نگردد رها


بگويم، ز فرزند سردار من
که او فتنه‏اي هست در جان و تن‏


چگونه کنم ياد از اين بلا
که دلخواه گرديده بر مبتلا


به دنبال خود رنجها آورند
چو رفتند نور از بصر مي‏برند


به ميلاد او جشن بودت کنون
ز مرگش دلت گشته غرقاب خون‏


ترا هست اکنون ثوابي گران
در اندوه آن نور چشم جوان‏


که تقديس در آسمانها کنند
دل داغدارت توانا کنند

[صفحه 292]


صفحه 292.