صبر بر مرگ عزيزان
همان اشعث قيس سردار بود پسر رفت از او ز دنيا جوان به مرگ پسر هستي اندوهناک دلآزار و سخت است مرگ پسر اگر در مصيبت شوي بردبار به نعمت کند چاره درد ترا توقع چنين دارد از تو پسر چو لبخند سازي غمين آشکار وگر اشک حسرت بسازي روان چو فرمان رسيده است خود از قضا بگويم، ز فرزند سردار من چگونه کنم ياد از اين بلا به دنبال خود رنجها آورند به ميلاد او جشن بودت کنون ترا هست اکنون ثوابي گران که تقديس در آسمانها کنند [صفحه 292]
در مرگ فرزند «اشعث بن قيس» يکي از سرداران نامي سپاه عراق به او چنين فرمود:
که خود در سپه نامبردار بود
به اشعث چنين گفت آن مهربان:
جوان خفت آن نازنين زير خاک
نگويم، گريبان طاقت مدر
ندانست، ناچيز پروردگار
شکيبا کند قلب سرد ترا
که اشکت شود در عزا پردهدر
به سردار من هست اين افتخار
سر و سينه کوبي به سنگ گران
کس از دست فرمان نگردد رها
که او فتنهاي هست در جان و تن
که دلخواه گرديده بر مبتلا
چو رفتند نور از بصر ميبرند
ز مرگش دلت گشته غرقاب خون
در اندوه آن نور چشم جوان
دل داغدارت توانا کنند
صفحه 292.