ديوان منسوب به علي











ديوان منسوب به علي[1]



.

شايد در ميان مردان تاريخي جهان تا کنون مردي به وجود نيامده باشد که مانند حضرت علي بن ابي طالب (ع) پسر عم پيغمبر (ص) با عظمت اسلام در ايام زندگاني، اقوال، اعمال و پس از زندگاني، مطالب تاريخي مربوطه‏ي به او از هر جهت مورد اختلاف کلي قرار گرفته باشد و گويا اعجوبه‏ي خلقت بودن آن وجود مقدس در جميع شؤون زندگانيش اثر نموده و در نتيجه‏ي آن افکار و عقول بشر در بيدأ شناسايي خود و اقوال و اعمالش سرگردان شده‏اند و اين سرگرداني هم موجب اختلافشان گرديده است و اگر چنين نبود شايد اين همه اختلافات درباره‏ي امامت، وصايت، تحکيم، خطب، محل دفن، اشعار و حتي سن او که در آن سن به حضرت محمد (ص) گرويد واقع نمي‏شد و بر اثر اين اختلافات اين همه نزاعهاي مذهبي در ميانه‏ي پيروان دين اسلام در نمي‏گرفت.

و براستي که بنده هر زمان خواسته‏ام مطلبي راجع به اين مرد بزرگ تاريخي بنويسم، به هر کجا که دست زده‏ام اختلاف شديدي مشاهده کرده‏ام که دچار شگفتي شده‏ام؛ چنانکه همين حالا که مي‏خواهم راجع به ديوان اشعاري که منسوب به آن حضرت است مطلبي بنويسم، از مشاهده‏ي کثرت اختلاف علما، فضلا و ادبا در اين موضوع- يعني در موضوع صحت يا عدم صحت انتساب ديوان به ايشان- دچار شگفتي شده‏ام و اين اختلافات تا آنجا معارض يکديگر هستند که از طرفي علامه‏ي متتبعي مانند مجلسي در مقدمات بحار

[صفحه 2]

مي‏نويسد:

«انتساب کتاب ديوان به آن حضرت مشهور است و بسياري از اشعار مذکوره‏ي در آن در ساير کتب روايت شده است، ولي مشکل است حکم دادن به صحت انتساب تمام آن اشعار به حضرت».[2].

از طرف ديگر فاضل اديب و مورخ محقق مشهوري مانند ياقوت حموي در معجم الادباء به نقل از ابوعثمان مازني که از اعاظم علماي نحو در نيمه‏ي اول قرن سوم است مي‏نويسد: «نزد ما به صحت نپيوسته که علي بن ابي طالب (ع) به شعري جز اين دو بيت سخن گفته باشد:


تلکم قريش تمناني ليقتلني
ولا وجدک مابروا ولا ظفروا


فان هلکت فرهن ذمتي لهم
بذات روقين لايعقو لها اثر»[3].


و البته ملاحظه مي‏فرماييد که بين اين دو قول تا چه درجه اختلاف است: يکي قسمتي از اشعار ديوان را که لابد از نصف بيشتر مي‏باشد از حضرت نمي‏داند و ما براي تحقيق هر يک از اين دو قول يا قول ديگري که متعلق به خود ماست، بايد در پيرامون چند مطلب بحث کنيم؛ از آن جمله بايد اول اين بحث را به ميان آوريم که آيا اساسا حضرت علي بن ابي طالب (ع) شعر مي‏فرموده است يا نه؟

در خصوص اين بحث به طور اجمال به عرض مي‏رساند که: چون بيشتر شعراي جاهليت عرب، از پهلوانان و سرداران و جنگجويان بودند و روي اين اصل بيشتر اشعارشان در فخر و حماسه و خود ستايي بود که موجب تنازع بين قبايل واقع مي‏گرديد و منشأ همه‏ي آنها هم عصبيت بود، لهذا اسلام که با عصبيت جاهليت دشمني سخت مي‏نمود، از اموري که باعث تحريک حس عصبيت مي‏شد دوري مي‏کرد و چون برخي از اشعار شعراي عرب در آن ايام از هر امري بيشتر و شديدتر اين حس را تحريک مي‏کرد، بدين جهت پيغمبر اسلام و به تبع او خلفاي راشدين و صحابه با وجود علاقه‏ي به شعر حتي المقدور از اين نوع شعر دوري مي‏جستند؛ زيرا اينگونه اشعار در آن عصر از

[صفحه 3]

عوامل مهمه‏ي دشمني و افتراق به شمار مي‏رفت و اسلام همه‏ي مردم را به دوستي و اجتماع دعوت مي‏نمود و از طرف ديگر توجه زياد به شعر مستلزم فراغت خاطر و آسايش و آرامش درو نيست و پيغمبر (ص) و خلفاي راشدين و صحابه علاوه بر آنکه نشر دين اسلام به وسيله‏ي جهاد و تبليغ فراغت خاطري براي آنان باقي نمي‏گذارد که زياد متوجه شعر و شاعري بيشتر شوند، احتياج به خطابه داشتند و به همين علت قرايح آنان از شعر و شاعري منعطف به خطابه شده بود و هر يک خطابه‏هاي متعددي در موارد لزوم ايراد کرده بودند که در کتب نقل گرديده است و خطب حضرت علي بن ابي طالب (ع) خود معروف و مشهور مي‏باشد.

با اينکه چندين نفر از علما و فضلا خطب او را جمع آوري کرده‏اند، هنوز تمام آنها در يک جا جمع آوري نگرديده است و کتاب نهج‏البلاغه تأليف شريف رضي به تصريح خود رضي حاوي قطعات منتخبه‏ي خطب حضرت است، نه جامع جميع خطب، و به طوري که علماي رجال نوشته‏اند، حضرت عبدالعظيم هم که مدفون در ري مي‏باشد خطب حضرت علي (ع) را در کتاب مخصوص و مستقلي گرد آورده بوده است[4] که از ميان رفته و اثري از آن باقي نمانده، و اگر باقي مانده بود شايد بسياري از خطب را که نهج‏البلاغه فاقد آنهاست در آن مشاهده مي‏کرديم و حالا هم که کتاب خطب علي تأليف حضرت عبدالعظيم از ميان رفته، باز ما مي‏دانيم که حضرت علي بن ابي طالب (ع) خطبه‏هاي زيادي ايراد فرموده است که اگر همه در يک جا جمع آوري مي‏شد، حداقل ده برابر نهج‏البلاغه بود، چه مواردي که ايراد خطبه را ايجاب مي‏کرده در تاريخ زندگاني آن حضرت معلوم است و آن موارد آن قدر متعدد و بسيار است که مسلم است در آنها علي (ع) خطبه هايي ايراد فرموده که مکرر هم نبوده و بالعکس مواردي که سرودن شعر را ايجاب کند در تاريخ زندگاني آن حضرت بندرت يافت مي‏شود و همچنين اينگونه موارد در حالات پيغمبر اکرم و ساير خلفا و صحابه کمتر و بندرت وجود دارد.

به همين جهت هم بندرت برخورد به شعري مي‏کنيم که مسلم باشد آن را يکي از

[صفحه 4]

آنان سروده است؛ بخصوص که با وجود اين امور اسلوب قرآن و عظمت نبوت عقول و افکار صحابه را حيرت زده و قرايح ادبي آنان را دچار دهشت کرده بوده و با اين فکر حيران و عقل سرگردان و قريحه‏ي دهشتناک نمي‏توانستند زياد شعر بگويند، ولي با اين حال چون اثر شعر در اذهان امر طبيعي است نمي‏توانستند يکسره به طور کلي قريحه‏ي خود را از شعر دور سازند و حتي با تمام اشتغالات فکري و گرفتاريها خود پيغمبر (ص) گاه گاهي اظهار تمايل به شنيدن اشعار خوب مي‏نمود و از آنها و گويندگان آنها تعريف مي‏فرمود؛ چنانکه از نابغه‏ي جعدي (نه نابغه‏ي ذبياني) در هنگام خواندن برخي از اشعار قصيده‏ي رائيه‏اش تعريف فرمود و در حقش دعاي «لايفضض الله فاک» کرد[5] و در موقع خواندن مصراعي از اشعار «لبيد» آن را با عبارت «راست‏ترين گفتاري که شاعران گفته‏اند» تحسين کرد[6] و بالاتر از اينها به بعضي از شعرا صله داد[7] و حسان بن ثابت را مأمور به شعر گفتن فرمود،[8] اما براي صيانت قرآن از تهمت کافران هيچ گاه خودش با قصد به شعر گفتن نپرداخت و از آنجا که اين تهمت متوجه خلفاي راشدين نمي‏گرديد، آنان علاوه بر تعريف و تمجيد از شعرا، خودشان نيز گاهي- البته بندرت- به سرودن شعر مي‏پرداختند؛ چنانکه جمعي از ارباب ادب از ابوبکر قصيده‏اي در حماسه، که آن را در غزوه‏ي عبيدة بن حارث گفته بوده است، نقل کرده‏اند و همچنين از عمر و عثمان ابياتي در حکمت و غيرها روايت نموده‏اند.

اما از علي (ع) نسبت به سه خليفه‏ي ديگر مانند ساير فضايل شعر بيشتر نقل شده و برخي از آن شعرها را علي (ع) در صفين فرموده است.[9] روي هم رفته اگر چه به قول ابن رشيق قيرواني «هيچ کس از صحابه نيست که شعري نگفته يا تمثل به شعري نجسته باشد»،[10] ولي معذالک به علت مشغول ساختن دين اسلام مردم را و خيره نمودن اسلوب

[صفحه 5]

قرآن افکار و عقول را و اشتغال مسلمين به جهاد و صرف قريحه در راه ايراد خطابه، شعر عرب در اول اسلام و عصر خلفاي راشدين اندکي از پيشرفت متوقف گرديد[11] و بنا بر اين علي (ع) که از هر کس زيادتر مشغول به نشر احکام اسلام و جهاد با دشمنان دين بود و به واسطه‏ي برتري علمي و ادبي بر ديگران، اسلوب قرآن بيشتر فکر و عقلش را حيران ساخته بود و به ايراد خطابه هم آن قدر توجه داشت که مي‏توان او را خطيب منحصر به فرد دين اسلام شناخت و حقاً هم چنين است.

هر چند اشعارش نسبت به سه خليفه‏ي ديگر زياد است، اما آن اندازه نيست که بتوان عنوان شاعر بر حضرتش اطلاق نمود و آن قدر اين اشعار کم است که مورخين قديم و معتبر - مانند ابن واضح يعقوبي و مسعودي و ابن قتيبه و ابوحنيفه‏ي دينوري و طبري- در کتب تاريخي خود اشاره به آنها نکرده‏اند و فقط بعضي از آنان در ضمن تفصيل مبارزات آن حضرت گاهي رجزهايي از او نقل کرده‏اند که هم اختصاص به آن حضرت نداشته و هر مبارزي آنگونه رجزها را در هنگام مبارزه مي‏خوانده و هم رجز جزء شعر نيست.

مورخان ديگر که پس از اين گروه آمده‏اند کم کم اشعاري به علي (ع) نسبت داده‏اند که در صحت انتساب آنها به او ترديد و جاي تحقيق است؛ چه، آن حضرت اشعاري از شعراي جاهليت در حفظ داشته که گاهي به آنها تمثل و استشهاد مي‏نموده و در موقع تمثل و استشهاد گاهي با صراحت يا با کنايه گوينده‏ي شعر را معرفي مي‏کرده و گاهي به واسطه‏ي شهرت شعر يا به علت ديگر گوينده‏ي شعر را معرفي نمي‏کرده است؛ چنانکه مثلاً در خطبه‏اي که بعد از امر تحکيم در سال 37 هجري در صفين ايراد نمود، تمثل به شعر «دريد بن الصمه» جست و فرمود: «من با شما چنانم که برادر هوازني گفته است:


امرتکم امري بمنعرج اللوي
فلم تستبينوا النصح الاضحي الغد»[12].


و با اين اشاره معلوم ساخت که گوينده‏ي اين شعر «دريد» است، ولي در خطبه‏ي شقشقيه هنگام تمثل جستن به شعر ابوبصير ميمون به قيس بن جندل مشهور به اعشي قيس که گفته است:

[صفحه 6]

«شتان ما يومي علي کورها
و يوم حيان اخي جابر»


با تصريح يا اشاره گوينده‏ي آن را معلوم نساخته است و چون شريف رضي جامع خطب گوينده‏ي آن را مي‏شناخته، پيش از نقل شعر مزبور نوشته است که: «حضرت تمثل به قول اعشي جست».[13] و به علت اينکه علي (ع) گاهي گوينده‏ي شعرهايي را که بدآنها تمثل و استشهاد مي‏فرموده به تصريح يا به اشاره معلوم نمي‏ساخته است. بدين جهت بعدها براي کساني که تتبع در اشعار عرب نداشته‏اند اشتباه دست داده که آيا آن اشعار از علي (ع) است يا از غير علي (ع) است؟ و با اين حال چون از طرفي هم مي‏دانسته‏اند که آن حضرت شعرهايي فرموده است، لهذا ظن آنان راجع به بودن آن اشعار از علي (ع) قوت مي‏گرفته و آنها را با همين کيفيت در کتب خود نقل مي‏کرده‏اند و نقل آنان سند صحت انتساب آن اشعار به علي (ع) براي ديگران مي‏شده؛ در صورتي که منشأ اين انتساب فقط دو چيز عدمي بوده: يکي عدم تصريح يا اشاره‏ي حضرت به نام قائل، ديگري عدم تتبع ناقل در اشعار عرب، و يکي از شواهد بارز و مثالهاي عمده‏ي اين نوع اشتباه و انتساب، خواندن مکرر علي (ع) در هنگام ديدن عبدالرحمن بن ملجم مرادي اين شعر است:


«اريد حياته و يريد قتلي
غديرک من خليلک من مراد»


که آن حضرت تصريح يا اشاره به نام قائل آن نمي‏کرده و به همين علت اکثر مؤلفين حتي اکثر علما، و ادبا و مورخين بزرگ، قائل آن را خود حضرت دانسته و در کتب خويش آن را به او نسبت داده‏اند؛ در حالي که عبدالملک بن بدرون حضر مي‏بستي در شرح قصيده‏ي رائيه ابن عبدون وزير که در رثأ پادشاهان بني الافطس آن را سروده است، تصريح مي‏کند که قائل اين شعر عمرو بن معديکرب است و آن را درباره‏ي قيس بن مکشوح مرادي گفته است[14] و از اينجا معلوم مي‏شود که حضرت مانند بيشتر اشعار ديگر به اين بيت تمثل جسته و ديگران به واسطه‏ي نشناختن قائل آن را به او نسبت داده‏اند و چون حضرت اشعار زيادي در حفظ داشته، به حدي که صحابه از او تفضيل شعراي جاهليت را مي‏پرسيده‏اند و او اظهار نظر در اين باب مي‏فرموده[15] و به علت حفظ داشتن

[صفحه 7]

اشعار زياد در بسياري از موارد، تمثل يا استشهاد به آن اشعار مي‏جسته و چنانکه عرض کردم گاهي هم تصريح يا اشاره به گوينده‏ي آن نمي‏کرده، لهذا متأخرين که بيشترشان تتبعي در اشعار عرب نداشته‏اند، اکثر اين نوع شعرها را که جز عمرويات او بوده به خود او نسبت داده و برايش عنوان شاعري قائل شده‏اند؛ در صورتي که بين متقدمين اين عنوان را به هيچ وجه نداشته است، ولي متقدمين معتقد بوده‏اند که آن حضرت چند شعري فرموده است، اما با چند شعر به کسي عنوان شاعري نمي‏توان داد؛ بخصوص که اين عنوان تقريباً از مقام شامخ علي (ع) مي‏کاهد و در ميانه‏ي متأخرين اين عنوان بتدريج آن قدر شيوع يافته و آن قدر شعر به او نسبت داده‏اند که بعضي از نويسندگان حالات و فضايلش، همانطور که او را خطيب معرفي مي‏کرده‏اند، شاعر نيز مي‏نوشته‏اند و روي اين اصل براي ذکر سخنانش دو عنوان قرار مي‏دادند: يکي عنوان سخنان منثور، ديگري عنوان سخنان منظوم.

و از جمله‏ي اين نويسندگان محمدبن طلحه‏ي شافعي[16] وسبط ابن جوزي[17] و شبلنجي[18] مي‏باشند که هر يک در کتب خود در فصل کلام منظوم اشعاري به آن حضرت نسبت داده‏اند که بيشتر آنها از ديگران است و حتي برخي از آنها هم جز مرويات او نبوده؛ زيرا که عصر گويندگان آنها متأخر از عصر اميرالمؤمنين (ع) بوده و نظر به اينکه نسبت هيچ يک از آن ابيات (نه رجزها) به آن حضرت ثابت نيست، علامه‏ي حلي با وجودي که از ابن طلحه مطالبي در کتب خود نقل کرده و مطالب السئول او به نظر مطالعه‏اش رسيده است در کتاب «کشف اليقين» که آن را براي الجايتو (سلطان محمد خدابنده) تأليف نموده، در بحث ششم که در بيان کلمات علي (ع) است، حتي يک بيت هم از او نقل نکرده و اشاره‏اي هم بداشتن سخن منظومش ننموده است و اگر نزد او ثابت بود که حضرت آن اشعار را که ابن طلحه به او نسبت داده و ديگران هم نقل کرده‏اند فرموده بوده است، بر فرض ميل به اختصار، لااقل اشاره‏اي به آنها مي‏کرد و مي‏گفت که حضرت اشعاري هم دارد که من براي اختصار آنها را نقل نمي‏کنم؛ زيرا به

[صفحه 8]

چندين جهت جاي اين سخن در آن بحث بوده است و مانعي هم نداشته که همانطور که نوشته «علي (ع) سيد فصحأ و امام بلغأ بوده است»،[19] مثلاً بنويسد افصح شعرا هم بوده است و با اين حال بعضي از نويسندگان و مؤلفين کار را از امثال ابن طلحه و سبط ابن جوزي و شبلنجي و غير هم گذرانده و حتي از عنوان شاعري دادن به حضرت هم مطلب را غليظتر نموده و او را صاحب ديوان شعر معرفي کرده‏اند و از آنجا که اساس مقصود ما در اين گفتار بحث درباره‏ي همين ديوان است، لهذا براي عنوان شاعري نداشتن علي بن ابي طالب (ع)، مطلب را به اين مقدار از بيان در اينجا ختم مي‏کنيم و شروع به تحقيق شناسايي گرد آورنده‏ي اين ديوان و اعتراضاتي که بر آن داريم مي‏نماييم. پيش از آنکه درباره‏ي جامع ديوان و خود ديوان گفتگو کنيم، لازم است از باب مقدمه نکته‏اي را که در بحث شاعر بودن يا نبودن اميرالمؤمنين (ع) به نحو اجمال عرض نمودم، اندکي تفصيل دهم و غرض از نکته‏ي مزبور اين است حالا که معلوم شد آن حضرت شعرهايي فرموده است، آن شعرها تقريباً چقدر است؟ زياد است يا کم؟ و در هر صورت صلاحيت تشکيل ديوان شعري را دارد يا نه؟

براي تفصيل اين مطلب و پاسخ دادن به اين پرسشها هر چند مختصر هم باشد، بايد معروض داشت که اشعار مسلمه‏ي علي (ع) آن قدر کم است که مرزباني در «تاريخ النحاة» از يونس،[20] و صاحب قاموس از مازني و زمخشري،[21] و امير ازهري در حاشيه‏ي مغني به نقل از تاريخ التحاة[22] و سيد عليخان مدني در «انوار الربيع» به نقل از صاحب قاموس[23] و جمعي ديگر نقل کرده و گفته‏اند که: «نزد ما نه صحت يافته و نه به ما رسيده است که علي بن ابي طالب (ع) جز دو بيت، شعري گفته باشد» و اين دو بيت همان دو بيتي است که بنده آنها را قبلاً روايت کردم و اول آنها «تلکم قريش» مي‏باشد.

و تمام اشخاصي که اين عقيده را اظهار داشته و نقل نموده‏اند، از محققان اهل ادب

[صفحه 9]

هستند که سخن به گزافه نمي‏گفته‏اند و مقصود از مرزباني، محمد بن عمران کاتب، اولين جامع ديوان يزيد مي‏باشد که راويه‏ي ادب و مائل به مذهب تشيع بوده و وفاتش به سال 384 اتفاق افتاده است[24] و يونس بن حبيب نحوي متوفي به سال 183 مي‏باشد که در عظمت مقام به جايي رسيده که بزرگاني مانند سيبويه و کسائي و فرا از او روايت مي‏کرده و علم مي‏آموخته‏اند[25] و صاحب قاموس، مجدالدين محمد بن يعقوب فيروز آبادي متوفي به سال 817 مي‏باشد که درباره‏ي کتابش گفته‏اند: «قاموس کتابي است که گويي از وحي ناموس سرچشمه گرفته است».[26]. و مازني، ابوعثمان بکر بن محمد متوفي به سال 248 مي‏باشد که از فضلاي مردم و بزرگان و راويان و ثقاة آنها بوده[27] و زمخشري، جارالله محمودبن عمر متوفي به سال 538 مي‏باشد که در ذکأ خاطر وجودت قريحه به نهايت درجه رسيده و در هر علمي متفنن بوده[28] و امير ازهري نامش محمد و از اعاظم علماي مصر در قرن دوازدهم مي‏باشد که دقت نظر و تتبع وسيعش در ادبيات از حاشيه‏ي مغني آشکار مي‏شود و سيد عليخان مدني، صدرالدين ابن نظام الدين احمد متوفي به سال 1120 مي‏باشد که در علوم عربيه و تحقيقات ادبيه در ميانه‏ي علماي شيعه کمتر مانند داشته و از اعاظم علماي بارعين و افاخم نبلاي جامعين مذهب تشيع به شمار مي‏رفته و ماهر در لغت عرب و ناقد احاديث اماميه بوده است.[29].

و غرض بنده از اين معرفيها آن است که خوانندگان بدانند اين سخن را کساني گفته و نقل کرده‏اند که در نهايت درجه‏ي تحقيق و تدقيق و تتبع بوده‏اند، اما با اين حال نتيجه‏اي که مي‏خواهم از گفتار و نقل اقوال اين بزرگان بگيرم، فقط اثبات کمي اشعار اميرالمؤمنين (ع) مي‏باشد، نه تصديق اين معني که آن حضرت جز دو بيت شعر نفرموده

[صفحه 10]

است؛ زيرا محققاً علي (ع) غير از اين دو بيت ابيات ديگري هم گفته است و حتي بعضي از همين اشخاص ابيات ديگري از او نقل کرده‏اند که معارض با اين گفتارشان مي‏باشد؛ چنانکه صاحب قاموس در ذيل عنوان برخي از موارد کتاب خود ابياتي غير از اين دو بيت از او روايت نموده.[30]. ياقوت حموي هم با اينکه جز اشخاصي است که اين عقيده را از ابوعثمان مازني نقل نموده‏اند، در «معجم الادباء» غير اين دو بيت پنج بيت ديگر از آن حضرت روايت کرده و محشّي نيز دو بيت بر آن پنج بيت افزوده است، و ياقوت خود پيش از روايت آن ابيات تصريحاً نوشته که: «چيزي را از شعر و حکم او (علي ع-) ذکر مي‏کنم که صحيح باشد»،[31] و نقل امير ازهري در حاشيه‏ي مغني مخالف با نقل ابن هشام در خود مغني است که اين شعر را از اشعار علي (ع) شاهد گفتار خود آورده:


«فلما تبينا الهدي کان کلنا
علي طاعة الرحمن و الحق و التقي»


و تصريح نموده که قائل آن علي (ع) است[32] و مؤلف «جامع الشواهد» نوشته که: آن را اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) در مدح خويش و اهل بيتش فرموده است[33] و جماعت بسيار ديگري هم غير اين اشخاص اشعاري از آن حضرت روايت کرده‏اند که نمي‏توان به اين آساني روايت آنان را رد نمود.

زبيدي از استادش[34] نقل کرده است که: «شايد سند اين دو بيت نزد اين اشخاص (يعني مازني و يونس و زمخشري) قوي بوده والا چند بيت ديگر از علي (ع) روايت بلکه روايت برخي از آنها متواتر شده، به حدي که نفوس مطمئن نمي‏شوند غير از اين دو بيت ابيات ديگري نگفته باشد؛ بخصوص که شعبي گفته: «ابوبکر و عمر و عثمان شعر

[صفحه 11]

مي‏گفتند و علي (ع) اشعر آنان بوده و جمع ديگر نيز مانند شعبي اين مطلب را بيان نموده‏اند و اشعار حکمي و غيره به او زياد نسبت داده شده است».[35].

اين گفتار کاملاً صحيح است و ظاهراً هم اشخاص مذکور به علت قوي بودن سند روايت اين دو بيت و قوي نبودن سند روايت ابيات ديگر حکم به صحت صدور اين دو بيت از طبع اميرالمؤمنين (ع) و عدم صحت صدور ابيات ديگر از طبع آن حضرت نموده‏اند و قوي نبودن سند روايت ساير ابيات نزد آنان هم موجب تصديق ما به اتقان حکمشان نبايد بشود؛ زيرا سخن شعبي اين حکم را از اتقان اندکي دور ساخته است، چون که از طرفي شعبي از بزرگان تابعين و از اهل کوفه- يعني از اهل دارالخلافه‏ي اميرالمؤمنين و مردي کثير العلم بوده- و مسلماً آن حضرت را ديده است، به علت اينکه ابن خلکان از قول خود او نقل کرده که تولدش در سال واقعه‏ي جولاء- يعني سال نوزدهم هجري- بوده[36] و بنابراين در هنگام شهادت اميرالمؤمنين (ع) که سال چهلم هجرت بوده، بيست و يک سال داشته است و در اين مدت اگر هم از آن حضرت مستقيماً علم نياموخته، او را ديده و از حالاتش آگاهي يافته و دانسته است که شعر مي‏فرموده.

و از طرف ديگر اشعر بودن علي (ع) از ابوبکر و عمر و عثمان نزد شعبي، دلالت بر اين مي‏کند که شعبي معتقد بوده که آن حضرت جز دو بيت ابيات ديگري نيز فرموده است؛ زيرا او با دو بيت هرگز حکم نمي‏کرده که علي (ع) اشعر خلفاي راشدين مي‏باشد، در صورتي که يکي از اشعار ابوبکر به تنهايي قصيده‏ي حماسه‏اي بود متضمن چندين بيت که آن را در غزوه‏ي عبيدة بن حارث گفته[37] و ديگر هفت بيت است در خطاب به مسطح درباره‏ي افک او به عايشه که آنها را ابن عبدالبرمالکي اندلسي در ترجمه‏ي «عوف بن اثاثه» در کتاب «استيعاب» نقل نموده[38] و با اين حال و با خصوصياتي که شعبي داشته و زمانش نزديکتر از زمان اشخاص مذکور به علي بن ابي طالب (ع)

[صفحه 12]

بوده، سخنش متقن‏تر از سخن آنان در اين مورد مي‏باشد.

و خلاصه‏ي کلام اين است که آن حضرت محققاً زيادتر از دو بيت شعر فرموده است و شايد عدد تقريبي ابياتش همان دو صد بيتي باشد که آنها را ابوالحسن علي بن احمد بن محمد فنجگردي نيشابوري در يک جابه نام «سلوة الشيعه» يا «تاج الاشعار» گرد آورده بوده است. و درباره‏ي ساير ابيات که به آن حضرت نسبت داده شده به هيچ وجه نمي‏توان حکم قطعي داد که از ايشان است؛ چه، دواعي براي انتساب ابيات زياد به او از چندين جهت وجود داشته است و بنابر وجود همان دواعي- که اينجا جاي ذکر آنها نيست- کساني که تسامح در اينگونه امور را جايز مي‏شمرند، ابيات زيادي به علي بن ابي طالب (ع) نسبت داده‏اند که بيشتر آنها به طور تحقيق از او نيست و تصور مي‏کنم کساني هم که چنين نبوده‏اند- يعني نسبت تسامح در اينگونه امور را جايز نمي‏شمرده‏اند- بدان علت آن اشعار زياد را به آن حضرت نسبت داده‏اند که شنيده يا در کتب خوانده‏اند که گوينده‏ي هر يک از آنها علي بن ابي طالب (ع) است و ندانسته‏اند که علي بن ابي طالب (ع) نام بسيار وجود داشته و از کساني که هم اکنون نامشان به خاطر هست يکي؛ علي بن ابي طالب پدر احمد طبرسي مؤلف کتاب «احتجاج» از علماي شيعه مي‏باشد که محدث نوري نام او را به همين طريق نوشته است.[39].

ديگري علي بن ابي طالب جهمه از رجال ثقه‏ي اماميه مي‏باشد که مجلسي دوم او را اسم برده.[40] ديگر علي بن ابي طالب پدر شيخ علي از فقهاي شيعه مي‏باشد که او را شيخ منتجب الدين ذکر نموده.[41] ديگر علي بن ابي طالب مغربي که در حسن خط کوفي ضرب المثل بوده[42] و به ظن نزديک به يقين قرآن محفوظ در مشهد رأس الحسين قاهره‏ي مصر و قرآني که نصف آن در بقعه‏ي امامزاده احمد شاه چراغ در شيراز و نصف ديگر آن در کتابخانه‏ي حضرت رضا در مشهد محفوظ مي‏باشد و به خط کوفي است و مردم آنها را به خط حضرت علي بن ابي طالب (ع) از خلفاي راشدين مي‏دانند، به خط

[صفحه 13]

همين علي بن ابي طالُب مغربي است، به دلايلي که ذکر آنها خارج از موضوع بحث ما مي‏باشد.

ديگر علي بن ابي طالب سليقي از مشايخ قطب راوندي.[43] ديگر علي بن ابي طالب نرتمني (کذا) است که باز شيخ منتجب الدين او را ذکر نموده.[44] ديگر علي بن ابي طالب بن مبارک نيشابوري و علي بن ابي طالب بن اسحاق مروزي و علي بن ابي طالب بن عثمان و علي بن ابي طالب بن سليمان رازي مي‏باشند که هر چهار از رجال حديث و روات بوده‏اند و ابن ابي الحديد نام آنان را برده است.[45].

و همين ابن ابي الحديد در ضمن يک حکايت لطيف ادبي نقل کرده است که يکي از وعاظ مشهور عصر الناصرالدين الله در بغداد بر سر منبر گفت: «سلوني قبل ان تفقدوني». مردي که نامش احمد بن عبدالعزيز کزي بود از اين سخن بر آشفت و برخاست رو به واعظ کرد و گفت: ما نشنيده‏ايم که اين سخن را کسي جز علي بن ابي طالب گفته باشد و بقيه‏ي خبر هم معلوم است. و مقصودش از بقيه‏ي خبر اين جمله بود که حضرت فرموده است: «لا يقولها بعدي الامدع». واعظ خواست که اظهار فضل نموده معرفتش را به رجال حديث و روات بنماياند، گفت: علي بن ابي طالب کدام است؟ آيا مقصود علي بن ابي طالب بن مبارک نيشابوريست؟ يا؟ يا؟ يا؟ و شروع کرد به شمردن هفت يا هشت نفر از اصحاب حديث که نام همه‏ي آنان علي بن ابي طالب بود.[46] غرض آن است که علي بن ابي طالب نام زياد وجود داشته است و به قول شاعر عرب:


«وقد تلتقي الاسمأ في الناس و الکني
کثيراً ولکن ميزوا في الخلائق»


و چون علي بن ابي طالب (ع) پسر عم پيغمبر اسلام و خليفه‏ي مسلمين مشهورترين آنان بوده و در هنگام اطلاق اين نام بر او منصرف مي‏شود، لهذا هر جا که شعري به نام علي بن ابي طالب ديده يا شنيده‏اند، آن را از آن حضرت پنداشته‏اند و يکي از علل عمده‏ي خلط اشعار همين توافق نام يا نام شاعري (تخلص) گويندگان شعر است؛ چنانکه

[صفحه 14]

به علت اشتراک نام و نام پدر امام شافعي با مؤلف کتاب «سرائر» که از بزرگان علماي شيعه در قرن ششم بوده و هر دو محمد بن ادريس نام داشته و گاهي هم هر دو شعر مي‏گفته‏اند، چندين شعر صاحب کتاب سرائر را در مدح اهل بيت به امام شافعي نسبت داده‏اند؛ زيرا در کتب ديده‏اند گوينده‏ي آن اشعار را محمد بن ادريس نوشته‏اند و تصور کرده‏اند که مقصود محمد بن ادريس شافعي بوده و همين اشتباه هم درباره‏ي اشعاري که در کتب به نام علي بن ابي طالب نقل شده روي داده است و همه را به علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده‏اند.

و علاوه بر اين اشتباه چون مضمون بعضي از اشعار مذهبي و اخلاقي برخي از شعراي عرب با مضمون بعضي از سخنان آن حضرت موافق افتاده و حتي گاهي آن اشعار بخصوص متضمن معاني آن سخنان مي‏باشد- يعني شاعر مضمون همان سخنان را به نظم آورده است- بدين جهت آن اشعار را به اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده‏اند، در صورتي که اسامي گويندگان آنها هم موافق با اسم علي بن ابي طالب نمي‏باشد و از جمله‏ي اين اشعار اين دو بيت است:


«لو کان بالحيل الغني لوجدتني
بنجوم افلاک السمأ تعلقي»


«لکن من رزق الحجي حرم الغني
ضدان مفترقان اي تفرق»


و هر دو بيت در حرف قاف ديوان منسوب به آن حضرت ثبت شده است و حال آنکه به تصريح شيخ بهايي هر دو با دو بيت ديگر از شافعي مي‏باشد.[47] نهايت اينکه در ديوان به جاي کلمه‏ي «افلاک» که مناسب‏تر است کلمه‏ي «اقطار» مسطور است و ديگر چهار بيت است که اول آنها اين است:


«و اخوان تخذتهم دروعاً
فکانوها ولکن للاعادي»


که به اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده شده و گفته‏اند آنها را درباره‏ي طلحه و زبير فرموده است و حال آنکه به تصريح زمخشري در «ربيع الابرار» از ابوالحسن بن فضال نحوي و به قول ديگري از ابن رومي مي‏باشند و از شيخ حسين طبيب در شرح شواهد «مطول» نقل

[صفحه 15]

شده است که: سکه‏ي سخن علي (ع) بر آنها نيست[48] و اينگونه اشتباه بيشتر از اشتباه اولي براي اشخاص در موضوع انتساب بعضي از اشعار به علي (ع) روي داده است و هر کس که سخن آن حضرت را شناخته باشد مي‏داند که آن اشعار از علي (ع) نيست و اگر تتبعي در کتب ادبي عرب بنمايد مي‏تواند گويندگان آنها را بشناسد؛ زيرا آن حضرت سبک مخصوصي در شعر دارد که ديگري آن سبک را ندارد و يکي از محشيان کتاب «معجم الادباء» درباره‏ي نثر و نظمي که در متن کتاب به اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده نوشته است: «نسبت اين نثر و نظم به علي (ع) دروغ است و اسلوب آنها به اسلوب علي (ع) در نثر و نظم شباهت ندارد».[49].

به هر حال به سبب اين قبيل اشعار که يا به واسطه‏ي توافق نام و نام پدر گويندگان آنها با نام و نام پدر آن حضرت[50] يا به علت توافق معني و مضمون آنها با اخبار مرويه از آن حضرت يا به علل ديگر به علي بن ابي طالب (ع) نسبت داده شده و بيشتر آنها محققاً از ايشان نيست، معذلک برخي از علما و ادبا ديواني گرد آورده‏اند که اکنون در عصر ما به ديوان اشعار اميرالمؤمنين (ع) شهرت يافته است و قصد عمده‏ي ما اين است بيان کنيم اين ديوان را چه کسي در چه زماني گرد آورده است؛ زيرا در آن مطلبي که جامع و زمان جمع آن را بخوانندگان معرفي نمايد وجود ندارد.



صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15.





  1. تحقيقات ادبي يا سخناني پيرامون شعر و شاعري،[ تهران]: کتابفروشي زوّار، 1361، ص 359 -332.
  2. بحارالانوار،ج 1، ص 16، چاپ کمپاني.
  3. معجم الادبأ، ج 14، ص 43، چاپ مصر. ياقوت پس از نقل اين دو بيت راجع به معناي «ذات روقين» مي‏نويسد: مازني گفته است: «يقال داهية ذات روقين، و ذات و دقين: اذا کانت عظيمة».
  4. منتهي‏المقال، حرف عين، ذيل عنوان عبدالعظيم بن عبدالله.
  5. به کتاب «الاصابة في تمييز الصحابه»، ج 3، ص 509، چاپ 1358 رجوع شود.
  6. آداب اللغةالعربيه، ج 1، ص 192.
  7. الاغاني، ج 13، ص 67.
  8. ر. ک: عمده‏ي ابي رشيق قيرواني، ج 1، ص 12 رجوع کنيد.
  9. ايضا عمده‏ي ابن رشيق: ج 1، ص 12.
  10. همان، و جمهرة اشعار العرب: تأليف ابوزيد قرشي، ص 16، چاپ بولاق.
  11. ر. ک: آداب اللغة العربية، ج 1، ص 194 -191.
  12. نهج‏البلاغه، ج 1، ص 94، چاپ طنطا.
  13. نهج‏البلاغه، ج 1، ص 35، چاپ طنطا.
  14. شرح قصيده‏ي ابن عبدون، ص 156.
  15. براي ديدن اظهار نظر او درباره‏ي شعرا وتفضيل دادن‏او امرؤالقيس را به نهج‏البلاغه، ج 2، ص 250.
  16. ر.ک: به مطالب السئول، تأليف ابن طلحه، ص 61.
  17. ر.ک: به تذکره‏ي خواص الامة، ص 99 -95.
  18. ر.ک: به نور الابصار،، ص 86 -84، چاپ چهارم.
  19. کشف‏اليقين، ص 41.
  20. ر.ک: تاج‏العروس: ج 7، ص 84.
  21. قاموس اللغة، ذيل ماده‏ي ودق.
  22. مغني ابن هشام، ج 1، حاشيه‏ي ص 116، چاپ 1302 مصر.
  23. انوارالربيع، ص 128.
  24. تاريخ ابن خلکان، ج 2، ص 85، چاپ ايران.
  25. تاريخ ابن خلکان، ج 2، ص 603.
  26. کشف الظنون، چاپ جديد، ستون 1306.
  27. المزهر سيوطي، ج 2، ص 255.
  28. بغيةالوعاة، ص 388.
  29. روضات‏الجنات، ص 412.
  30. ر.ک: قاموس اللغة، ذيل ماده‏ي «خيس».
  31. معجم الادباء، چاپ اخير، صفحات43 -42 و 48 از مجلد 14 ديده شود.
  32. مغني البيب، ج 1، ص 166، چاپ مصر.
  33. جامع الشواهد، باب فابالام (شماره صفحه ندارد).
  34. معلوم نيست مقصود زبيدي کدام يک از استادانش بوده؛ زيرا بنابر آنچه شبلنجي در صفحه‏ي 177 «نورالابصار» نوشته وي نزد چند تن به شاگردي پرداخته؛ از آن جمله: احمد ملوي، جوهري، حفني، بليدي، صعيدي و مدابغي.
  35. تاج‏العروس، ج 7، ص 84 -5.
  36. ابن خلکان، ج 1، ص 266.
  37. آداب اللغة العربية، ج 1، ص 194.
  38. استيعاب، ج 3، ص 130، چاپ مکتبه‏ي تجاريه که با اصابه‏ي ابن حجر چاپ شده است.
  39. خاتمه‏ي مستدرک الوسائل، ج 3، ص 485.
  40. وجيزه‏ي رجال ضميمه‏ي چاپ خلاصه‏ي علامه، ص 158.
  41. فهرست منتجب الدين منطوي در بحار الانوار، ج 26، ص 9، چاپ کمپاني.
  42. طرائق‏الحقايق، ج 3، ص 224.
  43. روضات‏الجنات، ص 145، چاپ دوم.
  44. فهرست منتجب‏الدين در بحار، ج 26، ص 9.
  45. شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 218، چاپ مصر.
  46. شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 218، چاپ مصر.
  47. کشکول بهايي، ص 232، چاپ نجم‏الدوله.
  48. ر.ک: انوارالربيع، ص 128.
  49. معجم الادباء، ج 14، ص 48، چاپ مصر.
  50. اگر چه نام پدر علي (ع) «عبدمناف» است و «ابوطالب» کنيه‏ي او مي‏باشد، ولي اين کنيه از اسم بيشتر شهرت يافته و به جاي اسم قرار گرفته و به همين علت عنوان نام را بر کنيه‏ي پدر آن حضرت اطلاق کردم و از اين قبيل است «ابوسفيان» و «ابوالعتاهيه» که هر چند کنيه هستند اما به جاي اسم قرار گرفته‏اند و به همين جهت اغلب در عربي به تغيير عامل، اعراب لفظ «اب» در آنها تغيير نمي‏کند و غرض از اين تحشيه آن است که خوانندگان فاضل اطلاق نام را بر کنيه‏ي پدر آن حضرت حمل بر تسامح نفرمايند.