دعاي آن حضرت در مناجات
گفتم: اي اميرالمؤمنين من از نفسم از بخل و طمع در مظاهر دنيوي ميترسم، فرمود: چگونه دست نميزني به پناه ترسندگان و پناه عارفان، گفتم: مرا بر او راهنمائي کن. فرمود: خداوند برتر و والاتر به فضل نيکويش تو را به آرزويت رسانده و همّتت را متحقق ساخته، و مشکل را از قلبت ميزدايد، اگر آنرا به او واگذاري من ضامنم که تو را به هدف ميرساند، و بسوي او منقطع شو چرا که ميفرمايد: سوگند به عزت و جلالم اميد هر که به غير من اميد بندد را مبدل به يأس ساخته، و در ميان مردم او را ذليل ميکنم، و از جوار خود دور ساخته و از رسيدن به خود او را باز ميدارم، و هنگامي که متوجه غير من است نامم را از يادش خالي ميگردانم، واي بر او براي مشکلاتش به غير من اميد بندد در حاليکه بر طرف ساختن مشکلات بدست من است، و به غير من آرزومند است در حاليکه من زنده و جاودانهام، و درگاه بسته بندگانم را ميکوبد و در خانهام که گشاده است را رها ميکند، چه کسي براي گناهان بسيارش به من اميد داشت و او را نااميد ساختم. اميدهاي بندگانم را بخود متصل ساخته و آرزوهايشان نزد من ذخيره شده است، و آسمان را از کساني پر کردهام که از تسبيح و تقديسم ملول نميگردند، و فرشتگان را امر کردهام که درِ خانهام را بين من و بندگانم نبندند، آيا کسي که مشکلي برايش عارض ميشود نميداند که بر طرف ساختن آن جز با اجازهام امکان پذير نيست، پس چرا بنده اميدوار کس ديگري است در حاليکه چيزهايي به او دادهام که از من نخواسته، ولي از من نخواست و به ديگري مراجعه کرد. آيا ميپندارد به مخلوقم بدون درخواست ميدهم ولي آنگاه که درخواست نمود نااميدش ميسازم، آيا من بخيلم که بندهام مرا بخيل ميپندارد، آيا دنيا و آخرت از آنِ من نيست، آيا بخشش و بزرگواري از صفات من نيست، آيا فضل و رحمت بدست من نيست، آيا آرزوي بندگان به من منتهي نميگردد، پس چه کسي او را از من باز داشته، و چرا اميدواران به غير من اميد بستهاند. سوگند به عزت و جلالم اگر آرزوي تمامي اهل زمين و آسمان را جمع کنم و به همه آنها را عطا نمايم از فرمانروائيم به اندازه ذرهاي کاسته نميشود، و چگونه کاسته شود بخششي که من آنرا ايجاد کردهام، پس واي بر نااميدان از رحمتم، اي واي بر آنانکه نافرمانيم را ميکنند و مرتکب محرماتم ميشوند، و مراقبت مرا ننموده و بر من جرأت و جسارت بعمل ميآورند. آنگاه امام به من فرمود: اي نوف اين دعا را بخوان: خدايا! اگر تو را بستايم از موهبتهاي توست، و اگر تو را تمجيد کنم اراده تو بدان تعلق گرفته، و اگر تو را تنزيه کنم به نيروي توست، و اگر تو را به يگانگي بخوانم به قدرت توست، و اگر بنگرم بسوي رحمت توست، و اگر چيزي را بفشارم بر نعمت توست، خدايا هر که حرص به ياد تو او را مشغول نکند، و جهل و ناداني او را از قربت دور گرداند، زندگيش مرگ و مرگش برايش حسرت بدنبال دارد. خدايا! ديدگان بينندگان بسوي تو به رازهاي دروني قلبها منتهي گرديده، و گوش شنوندگان براي تو به شنيدن آنچه سينهها پنهان ميکنند مشرف شده، از اينرو چشمانشان آنچه نخواهند را نميبينند، بين خود و آنان حجابهاي غفلت را دريدي، از اينرو در نور تو ساکن گرديده و از نسيم تو تنفّس ميکنند. قلوبشان جايگاه محبت تو، و ديدگانشان جلوهگاه قدرتت گرديده، و ارواحشان به عالم قدست نزديک شده، و در کنار نامت به وقار همنشيني و خضوع سخن گفتن نشستهاند، همانند دوست مهربان به آنان توجه نموده، و همچون رفيق به گفتارشان گوش فرا ميدهي، و همچون دوستان به آنان پاسخ گفته، و همچون برادران با آنان گفتگو ميکني. مرا به جايگاهي که آنان بدان رسيدهاند برسان، و مرا از ياد نمودن خود به ياد کردنت منتقل گردان، و بين من و ملکوت عزّتت درگاهي را وامگذار جز آنکه بگشائي، و حجابهاي غفلت را بدر، تا روحم در روشنائي عزتت جاي گيرد، و مقامي را در پرتو نورت براي آن قرار دهي، بدرستيکه تو بر هر کار قادر و توانائي. خدايا! چقدر راه وحشت انگيز است آنگاه که اميدم بتو رفيق راهم نباشد، و چقدر سفر طولاني است آنگاه که آرزويم از تو راهنمايم نباشد، هر که به ريسمان غير تو چنگ زد نااميد گرديد، و هر که به غير پايههاي محکمت تکيه نمود پايههاي تکيهگاهش ضعيف و ناتوان گرديد، اي آنکه اميدواران درگاهش را اميد آموخت تا ناراحتي و وحشت را از آنان بزدايد، مرا از عمل صالح محروم مدار، و مرا حفاظت فرما، حفاظت آنکه راهي به جائي ندارد، پس چگونه اميدواران درگاهت را به ذلت فقر دچار ميگرداني، در حاليکه تو از ضرر گناهکاران بينيازي. خدايا! هر شيريني و لذتي پايان پذير است اما بر شيريني و لذت ايمان بعد از اتصال بتو افزوده ميشود، خدايا قلبم اميدش در تو را گسترانيد پس از شيريني اين گستردگي رسيدن به اميدش را به او بچشان، تو بر هر کار قادري. خدايا! از تو ميخواهم خواست آنکه تا نهايت معرفت تو را ميشناسد از هر خيري که براي مؤمن شايسته است آنرا در اختيار داشته باشد، و از هر شر و فتنهاي که دوستانت از آن بتو پناه بردهاند بتو پناه ميبرم، تو بر هر کار قادري. خدايا! از تو ميخواهم خواست فقيري که در آرزويش سرگردان شده، و پناه و تکيهگاهي که او را بتو برساند و بر تو دلالت کند جز تو و تکيهگاههايت و مقاماتت که تعطيلي ندارد نمييابد. بنامت که براي اولياء خاصت ظاهر ساختي، و تو را به يگانگي ستوده و تو را شناختند، از اينرو تو را به حقيقتت عبادت کردند، از تو ميخواهم که خود را بمن بشناساني تا به حقيقت ايمان به پروردگاريت اقرار کنم، و خداوندا مرا از کساني قرار نده که اسم را مي پرستند نه معني و حقيقت را، و مرا به لحظهاي از لحظات ديدارت موفق دار تا قلبم به شناخت خاصت و شناخت اولياءت نوراني گردد، تو بر هر کار قادري.
نوف بکالي گويد: اميرالمؤمنين - که بر او درود باد - را ديدم که بسرعت در حال حرکت است، گفتم: اي مولايم کجا ميروي، فرمود: اي نوف مرا رها کن آرزويم مرا بسوي محبوب ميخواند، گفتم: اي مولايم آرزوهايت چيست؟ فرمود: آرزو شده ميداند و از تبيين آن براي غير او بينيازم، و در ادب بنده همين مقدار کافي است که در نعمتها و ادبش غير پروردگارش را شريک قرار ندهد.