دعاي آن حضرت در حمد و سپاس خداوند بزرگ و ثناء بر او
پنهانيها در برابرش آشکار، و قلوب در مقابل عظمتش حيرانند، نه ديدگان عظمتش را يافته، و نه قلوب با اينکه از آنها در حجاب است معرفتش را منکرند، در دلها خود بنماياند بدون آنکه پندارها او را محدود ساخته و در اندازهگيري قرار گيرد، و نه آنکه افکار او را درک نمايد. آنگاه از جانب خود نشانه و دليلي براي برترياش بر هر ضد و همانند و هم شکلي قرار داد، پس يگانگياش نشانه ربوبيت او، و مرگي که گريبانگير مخلوقاتش ميگردد خبر دهندهاي از آفرينش او و قدرتش ميباشد، خلقت آنان از نطفهاي - در حاليکه چيزي نبودند - دليلي است بر آنکه پس از نابودي آنان مخلوقات را دوباره خلق کند، همانگونه که نخستين بار آفريد. و ستايش خدائي را سزاست که گردنکشان با نافرمانيشان به او ضرري نزده، و عابدان با اطاعت کردنش به او بهرهاي نرسانند، آنکه بر گردنکشان پر ادعا بردبار، و به آنانکه براي او شريک قائل هستند مهلت ميدهد، آنکه در فرمانروائيش بدون محدوديت زماني جاودانه بوده و بعد از گذشت روزگاران پابرجاست، و يگانه و يکتا و بينيازي که از داشتن همسر و فرزند منزه است. آنکه آسمانها را بدون تکيهگاه برافراشت، و ابرها را بدون وسيله به حرکت درآورد، آنکه بدون لشکر بر مردم غالب ميباشد، او خداوند يگانه و يکتايي است که نزاده و زاده نشده و همتائي ندارد. و ستايش خدائي را سزاست که فضل خود را از اصرار کنندگان بر نافرمانيش دريغ ننمود، و تلاشگران در طاعتش قادر نيستند کوچکترين نعمتش را پاداش دهند، آفريننده مخلوقات و نابود کننده آنها، و ايجاد کننده دوباره مخلوقات، و آغاز کننده و پايان بخش آنها، دانا به آنچه دلها پوشيده داشته و نيات آنها را پنهان دارند، و زبانها در بيانش اختلاف داشته و زمانها آنرا به فراموشي سپرده باشد. زندهاي که نميميرد و پابرجائي که خواب نميرود، و جاودانهاي که همواره بوده، و عادلي که ستم نميکند، آنکه به فضلش از گناهان بزرگ ميگذرد، و آناني را که عذاب ميکند بر اساس عدالتش ميباشد، از گذشت وقت ترسي نداده و از اينرو بردبار است، و از نياز به خود آگاه است و از اينرو مورد ترحم قرار ميدهد، و در کتاب محکمش فرموده: «اگر خداوند مردم را به سبب گناهانشان مورد مؤاخذه قرار ميداد هيچ جنبندهاي روي زمين باقي نميماند». او را ميستايم ستودني که خواستار افزايش نعمت او بوده و از نقمت و عذابش به او پناهندهام، و به او نزديکي ميجويم با اعتقاد به پيامبرش، آنکه او را براي وحيش برگزيد، و براي رسالتش انتخاب نمود، و به شفاعتش اختصاص داد، و قيام کننده به حقش ميباشد، يعني محمد - که درود خدا بر او و خاندان او و اصحابش، و بر تمامي انبياء و مرسلين و فرشتگان باد. خداوندا! آرزوها کهنه و حالات دگرگون، و زبانها دروغ ميگويند، و وعدهها جز وعده تو به تخلف گرائيد، و تو وعده بخشش و انعام دادهاي، خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و از فضلت به من عطا کن و مرا از شيطان رانده شده پناه ده. پاک و منزهي و حمد تو را سزاست، چقدر برتر و بردبار و کريمي، بردباريت شامل تمرد جباران گشته، و نعمتت شکر شاکران را در خود فرو برده، و بردباريت از شمردن شمارشگران برتر گرديده، و فضلت از توصيف توصيفگران عظيمتر است. و اگر فضلت نبود چگونه حلم ورزيدي نسبت به کسي که او را از نطفهاي آفريدي در حاليکه چيزي نبود، و او را با روزي پاکت پرورش دادي، و در نعمتهاي پياپيات بوجود آوردي، و در زمين که براي او جايگاه آرامشي است او را جاي دادي، و او را به طاعتت فراخواندي، و او با احسانت دست به نافرمانيت زد و منکر تو گرديد، و در فرمانروائيت غير تو را بندگي کرد. و اگر بردباريت نبود چگونه بمن مهلت دادي، در حاليکه پوششت را بر من مقرر داشتي،و به شناختت مرا گرامي داشتهاي،و زبانم را به شکرت آزاد ساخته و مرا بسوي طاعتت هدايت نمودي،و حرکت به سوي کرامتت را بر من آسان ساختي، و راه نزديکيات را برايم حاضر نمودي. اما پاداش تو از جانب من آن بود که من نيکيات را به بدي پاسخ داده، در حاليکه بر انجام اموري که تو را خشمگين ميکند حريص بوده، و نقمت و عذابي که بايد از جانب تو شامل من شود را کم ميانگارم، و بسوي آنچه مرا از خشنوديات دور ميسازد شتابان، و به آرزوها مغرور، و از هشدار دهندگان عمر بيزار ميباشم، بردباريت از من مرا قانع نساخت در حاليکه تهديدت با گرفتن نيروي بدنم بمن رسيده، تا اينکه با وجود خطاي بسيار تو را خوانده و نعمت بسيارت را خواهانم، و براي عذابي که در انتظارم ميباشد خود را آماده نساخته، و افزايش نعمتت را ديررس پنداشته، و روزي مهيايت را مبغوض ميدارم، با کار بدکاران در انتظار جوائز تو هستم، همانند نيکاني که در انتظار رحمتت ميباشند، با تلاش گناهان بزرگ را خواستار هستم مانند کسي که از قصاص گناهان ايمني دارد، پس واي بر اين مصيبت، مصيبتي که ناگواريش سخت و عقابش بسيار است. بلکه اگر آرزويم و وعدهات مبني بر گذشت از لغزشم نبود چگونه اميد چشم پوشيت را دارم، در حاليکه گناهان بزرگ را آشکارا در مقابل تو انجام دادم، اما از کمترين مخلوقاتت آنرا پنهان نمودم، پس نه مراقب تو بودم در حاليکه تو با مني، و نه حرمت چشم پوشيت رابه عمل آوردم، به چه روي با تو ملاقات کنم و با چه زباني تو را بخوانم، در حاليکه عهد و پيمانها را بعد از تاکيد نمودنش نقض نمودم، تو را کفيل خود قرار دادم. آنگاه تو را خواندم در حاليکه در گناه بسيار فرو رفتهام، پس مرا اجابت کردي، اما تو مرا بسوي خود خواندي، در حاليکه فقر و نيازم بسوي توست، اما تو را اجابت ننمودم، پس واي بر من و واي بر عمل زشتم، که چه جرأتي کرده و چگونه به خود مغرور گرديدم. پاک و منزهي، به تو نزدت نزديکي جسته و به حقت بر تو سوگند ميخورم، و از تو بسوي خودت ميگريزم، در هنگام گناه خود را خوار نمودم نه تو را، و به نادانيم مغرور گرديدم نه به بردباريت، و حق خود را ضايع ساختم نه حق تو را، و به خود ستم نمودم، و هم اکنون اميدوار رحمتت بوده و بتو ايمان آورده و بر تو توکل ميکنم، و بسوي تو زاري کرده و تضرع مينمايم، پس به فقر و نيازم و بر زمين افتادنم و سرگردانيم در انجام گناهان رحم نما، که تو مهربانترين مهرباناني. اي شنواترين خوانده شده، و اي بهترين اميد داشته به او، و بردبارترين چشمپوش،و نزديکترين فرياد رس، تو را ميخوانم در حاليکه بتو فرياد رسي ميطلبم، فريادرسي سرگرداني که از فريادرسي مخلوقات نااميد گرديده، پس به لطفت بر ضعفم رحمنما و به رحمت گستردهات گناهان بزرگم را ببخشاي، و سازندگي زود رست را به من عنايت کن، تو گسترده ترين بخشندگاني، معبودي جز تو نيست، پاک و منزهي و من از ستمکاران هستم، اي خدا، اي يکتا، اي خدا اي بينياز، اي آنکه زاده نشده و نزائيده و همتايي براي او نيست. خداوندا! کارها مرا خسته کرده و راهها بر من تنگ گرديده، و بيگانگان مرا از خود رانده و نزديکان مرا ملول گردانيدهاند، و تو اميد مني آنگاه که اميد به نااميدي ميگرايد، و ياوري آنگاه که بلا بزرگ ميگردد، و پناهي در هر سختي و راحتي، پس برطرف کن اندوه کسي را که هنگامي که نااميديش او را به ياد بديهايش مياندازد از خويش نااميد ميگردد، پس مرا از رحمتت مأيوس مساز.
سپاس خدائي را سزاست که اولين ستوده شده و آخرين معبود و نزديکترين موجود است، آن وجودي که آغاز آن معلوم نيست، و براي آغازش پاياني نيست، و موجودي که قبل از آفرينش بوده بدون آنکه ايجاد شده باشد، و موجودي که در هر جا هست بدون آنکه ديده شود، و آنکه به هر سخن آرامي نزديک است بدون نزديکي ظاهري.