دعاي آن حضرت در شکايت ايشان از قومش، هنگاميکه يارانش از جنگ باز ايستادند
اي مردم من از شما براي جهاد با اين گروه طلب ياري نمودم اما حرکت نکرديد، و خواستم سخنم را بشنويد اما پاسخي نداديد، و خيرخواهي شما را نمودم اما نپذيرفتيد، شاهداني همانند غائبان ميباشيد، حکمت بر شما ميخوانم از آن روي ميگردانيد، و مواعظ بليغ بر شما عرضه ميدارم از آن ميگريزيد، همانند خراني که از شير درنده ميگريزند - تا آنجا که فرمود: سوگند به خدا دوست داشتم خداوند مرا از کنار شما بسوي رضوان خود مي برد و مرگم فرا مي رسيد، چه چيز شقي ترين مردم را باز مي دارد که خونم را بريزد - تا آنجا که فرمود: خدايا! از اينان خسته و ملول گرديدهام و آنان نيز از من ملول شدهاند، و از آنان ناراحتم و آنان نيز از من ناراحتند، خدايا حاکمي را از آنان خشنود نساز و ايشان را از حاکمي شادمان مکن، و قلبهايشان را از هدايت ذوب (و خالي) گردان، همچنانکه نمک در آب حل ميگردد.
روايت شده هنگامي که پياپي به آن حضرت خبر رسيد که معاويه بر شهرها حاکم گرديده و بسر بن ارطاة بر يمن غلبه يافته، روي منبر رفت و در حاليکه از اينکه مردم از جهاد سستي کرده و با نظر آن حضرت مخالفت ميورزيدند ناراحت بود فرمود: