خطبه 096-در باب اصحابش












خطبه 096-در باب اصحابش



[صفحه 253]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است که در آن اصحاب خود را نکوهش و ياران رسول خدا را ستايش ميفرمايد: و اگر خداوند ستمگر را مهلت دهد (تا چند روزيکه دور بدستش افتاده، ستمکشان را آزار دهد اين بنابر مصلحتي است و) هرگز از مواخذه و عقوبت او نگذشته، در کمين او نشسته، و در گذرگاهش ايستاده، به يک ناگاه گلو و مجراي فرو بردن آب دهانش را گرفته (فشار خواهد داد و جانش را خواهد گرفت) آگاه باشيد، بهمان کسيکه جان من بدست او است سوگند است، اين گروه شاميان (آخر) بر شما چيره خواهند گرديد، ولي نه براي اينکه آنها از شما بحق سزاوارتر باشند نه بلکه براي سرعت و شتاب آنان در انجام فرامين باطله رئيسشان، و کندي و تسامح شما در اجراي اوامر حقه رئيستان (با اينکه آنها بر باطل‏اند چون متحدند فتح ميکنند و با اينکه شما بر حقيد چون مختلفيد شکست ميخوريد) (امر غريبي است) محقق است که امتهاي ديگر صبح ميکنند، در صورتيکه از ستم زمامداران خود بيمناک‏اند، و من صبح ميکنم در حاليکه دلم از دست ظلم رعيتم پر خوف (و خون) است (اي مردم بيوفاي کوفه آخر شما را چه ميشود، و براي چه اين دم گرم و آتشين من در دل سرد و آهنين شما اثر نميکند) شما را براي جها

د برانگيختم نرفتيد، سخن حق را گوشزدتان کردم نشنيديد، نهان و آشکار دعوتتان کردم اجابت ننموديد، پند و اندرزتان دادم نپذيرفتيد، همه حاضريد (لکن) مانند غائب، و بندگانيد مثل خواجگان (خيلي سخت سر و خيره چشميد وقتي که) حکمتها را بر شما ميخوانم از آن رم ميکنيد (هنگاميکه) به پندها و مواعظ نيکو پندتان ميدهم از آن دوري ميجوئيد (زمانيکه) شما را بجنگ اهل جور و ستم برمي‏انگيزم هنوز سخنم به آخر نرسيده، مانند فرزندان سبا (که چنان متفرق شدند که ديگر گرد هم جمع نشدند) شما را از گرد خود پراکنده مينگرم (ميبينم که دوباره) به مجالس (اوليه) خود بازگشته، و به پندهاي (دروغين و پوشالي) خويش در صدد گول زدن هم بر مي‏آئيد، در هر بامداد شما را براه (راست) باز ميگردانم، لکن شب که ميرسد، باز ميبينم مانند پشت کمان کج، (و بسوي نادرستي و باطل متمايل) شده‏ايد (آخر تا کي) اندرز دهنده بستوه آمد، و اندرز شنونده از مايوسي نکاست (من از بس شما را پند دادم و نشنيديد خسته شدم، براي چه اصلاح امر کشور را مشکل و محال ميپنداريد) اي گروهيکه بدنهاتان حاضر، و خردهاتان گم است، خواهشهاتان گوناگون و روساتان را (بنا فرماني خود) مبتلا کرده‏ايد، امير شما فرمان خدا

را ميبرد، و شما او را نافرماني ميکنيد، امير شاميان نافرماني خدا ميکند، و آنها او را فرمان ميبرند، به خدا قسم (باندازه از دست شما بتنگ آمده‏ام که) مايلم معاويه در امر شما با من معامله کند معامله کردن دينار (طلا) را با درهم (نقره) (يعني همانطوريکه صرافان يکدينار ميدهند و ده درهم نقره ميگيرند، من حاضرم که معاويه) ده تن از شما را از من بگيرد، و يک تن از شاميان را در عوض بمن بدهد، اي اهل کوفه من از شما از سه (چيزيکه در شما هست) و دو (چيزيکه اصلا در شما نيست) به غصه گرفتار شده‏ام (سه چيزيکه در شما هست آنست که) گوش داريد و کريد، گويائيد و لاليد، چشم داريد و کوريد (دو چيزيکه در شما نيست آنست که) نه آزاده مردان خوش برخورديد، و نه در گرفتاري برادران موثق مورد اطمينانيد (اي) خاک آلود باد دستهاي شما (انشاءالله هميشه فقير باشيد) اي کسانيکه مانند شتران ساربان گمکرده ميباشيد، که هر وقت از طرفي جمع شوند از سمتي ديگر پراکنده گردند، به خدا قسم گويا شما را مينگرم و گمان (نزديک بيقين دارم که هنگاميکه تنور جنگ گرم گردد، و آتش زد و خورد شراره بجهاند، شما از گرد پسر ابوطالب جدا شده‏ايد جدا شدن زن از پيش بچه نوزاد خود (همانطوريکه م

مکن نيست بچه ديگر در شکم زن در آيد، جمع کردن شما امکان‏پذير نيست، ولي من بحقيقت خودم مطمئن) و از جانب پروردگارم گواهي داشته، و از طرف پيغمبر براهي روشن و طريق آشکار رفته، و از روش او پيروي مينمايم (من و فرزندانم همواره رهرو همين راه خواهيم بود

[صفحه 255]

پس شما نيز) نظر به اهلبيت پيغمبرتان کرده، ملازم ايشان شده، و از آنان پيروي کنيد، زيرا که آنان هرگز شما را از راه راست بيرون نبرده، و بهلاکت نميرسانند پس (بنابراين) اگر آنان جائي درنگ کردند، شما نيز درنگ کنيد، و اگر اقدام کردند، شما نيز اقدام کنيد (در هر زماني هر يک از آنان طبق دستوريکه خداوند برايشان تعيين نموده براه راست روانند، و شما را ياراي چون و چرا نيست، که بگوئيد چرا علي حق خود را نگرفت، و امام حسن با معاويه صلح کرد، و امام حسين جهاد فرمود) پس از آنان پيش نيفتد که گمراه ميشويد و پس نمايند که هلاک ميگرديد (و آنطوريکه) من ياران محمد صلي الله عليه و آله را ديدم يکي از شماها را آنطور نميبينم، آنان به هيئت ژوليده موئي و گرد آلودگي صبح ميکردند، زيرا که شب را بسجده و قيام بسر مي‏آوردند، ميان رخسارها و پيشانيهاي خود نوبت گذاشته بودند (گاهي رخ بخاک درگاه خدا، و زماني پيشاني بزمين ميسودند، و چنان در سوز و گداز) و بياد قيامت و معاد خود بودند، که تو گوئي بر سر آتش پاره‏هاي سوزان قدم نهاده‏اند، و بين دو چشمانشان از طول سجده‏شان همچون زانوي بزها پينه بسته بود، همينکه نام خداوند سبحان بميان مي‏آمد (از س

وز عشق و درد فراق) چنان اشگ از ديدگانشان سيلان ميکرد که جيب و دامانشان تر ميگرديد، و از خوف از عقاب و اميد بثواب خداوند همچون درختي که در روز تند باد ميلرزد بر خويش ميلرزيدند.


صفحه 253، 255.