خطبه 092-خبر از فتنه












خطبه 092-خبر از فتنه



[صفحه 243]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است که پس از جنگ نهروان ايراد و فضايل خويش را در آن بيان و از ظلم و جور بني‏اميه و زوال ملک آنان اخبار فرموده: پس از حمد و ستايش خداوند عالم، و درود بر روان رسول معظم، اي گروه مردمان (دانسته باشيد) من چشم فتنه و فساد را (از کاسه) بيرون آوردم (در جنگ جمل و صفين و نهروان با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگيده و آنها را از ميان برداشتم) و غير از من احدي جرئت نداشت که پس از آنکه تاريکي فتنه موج خيز و سختي آن به (منتها درجه) شدت رسيده بود، اين کار انجام دهد (با اهل قبيله بجنگد و کسانيکه در ظاهر مدعي اسلاميت هستند از قبيل طلحه و زبير و اصحاب معاويه و خوارج را بکشد لکن من اينکار را به نيروي علمي که از جانب خدا به آن عالم بودم به پايان بردم) پس از من (هر چه را ميخواهيد از علوم اولين و آخرين و آسمان و زمين) بپرسيد، پيش از آنکه مرا نيابيد (ابن ابي‏الحديد گويد: بجز علي ابن ابيطالب احدي را زهره و ياراي اين ادعا نبوده و نميباشد و شارح‏خوئي اين سخن را تاييد کرده گويد: پرسشها گوناگون بعضي راجع بعالم غيب و شهود و پاره متعلق بمعقول و منقول و قادر بپاسخ دادن اينگونه مطالب نيست جز کسيک

ه درياي علم و حکمت و مقتدر بقدرت الهيه و چشمه کمال و معرفت بوده باشد، و اين چنين کس همانا علي ابن ابيطالب عليه‏السلام است و بس، و هر کس پس از آن حضرت اين ادع را کرد خوار و رسوا شد، چنانچه نقل است روزي سبط ابن جوزي در بالاي منبر اين کلمه را گفت زني از پائين پرسيد يا شيخ اين سخن درست است که علي ابن ابيطالب در موقع دفن سلمان از مدينه بمداين حاضر شده بر او نماز گذارده بخاکش سپرده ابن جوزي گفت صحيح است زن پرسيد: ميگويند جسد عثمان تا سه روز در مزبله‏هاي مدينه افتاده و علي نيز در مدينه حاضر بوده آيا چنين است؟ گفت بلي. زن گفت پس براي يکي از اين دو نفر خطا لازم مي‏آيد، ابن جوزي گفت اي زن بگو بدانم تو به اذن شوهرت از خانه بيرون آمده يا بي‏اذن، اگر با اذن بيرون آمده لعنت خدا بر او، و اگر بي‏اذن بيرون آمده لعنت خدا بر تو باد، زن گفت بگو بدانم آيا عايشه با اذن رسول خدا از خانه بجنگ علي بيرون شد يا بدون اجازه پس ابن جوزي منقطع و در پاسخ عاجز ماند. آنگاه حضرت سوگند ياد کرده فرمايد) سوگند بدان کسي که جان من در قبضه قدرت اوست نپرسيد از من از چيزهائيکه بين شما و قيامت است، و نه از گروهيکه صد نفر آنها هدايت يافتند، و صد نفرشان

گمراه ميکردند، جز آنکه از خواننده و کشاننده و راننده آن گروه، و از جاي خواباندن شتران، و باراندازهايشان، و اينکه چند نفر کشته ميشوند، و چند نفرشان ميميرند، همه را بشما خبر ميدهم، و اگر مرا نيابيد، و امورات ناهموار و پيش‏آمدهاي دشوار بر شما رخ نمايد، البته بيشتر از پرسش کنندگان سر در پيش افکنده و اکثر از پرسش شدگان زبون و عاجز گردند (سئوال کننده متحير است که به چه نحو بپرسد، جواب دهنده متفکر است چيزي را که نميداند چسان پاسخ گويد) و اين تحير و سرگرداني (سائل و مسئول) هنگامي است که جنگ در ميان شما سخت، و فتنه دامان را از ساق بالا زده، و جهان چنان بر شما تنگ گرفته باشد، که دوران بليه و سختي بر شما بسي دراز بگذرد (هر روزي از آن برابر با سالي باشد) تا اينکه خداوند بواسطه (خاطر) نيکان شما را پيروز گرداند (و از چنگال ظلم و ستم بني‏اميه‏تان رهائي بخشد)

[صفحه 245]

زيرا هنگاميکه فتنه رخ نمايد (لباس باطل بحق پوشيده شده) امر بر مردم مشتبه شود، تا وقتي که آن فتنه پشت کرده و برود (حق از باطل جدا) و مردم متنبه شده، رو کرده‏ها پشت، و پشت کرده‏ها رو نمايند (حق جاي باطل و صلاح جاي فساد را بگيرد آري) فتنه‏ها تند بادها را مانند که بشهري ميرسند و از دياري ميگذرند (لکن) آگاه باشيد ترسناکترين فتنه‏ها در نزد من بر شما فتنه بني‏اميه است، زيرا که آن فتنه‏ايست کور و تاريک، قلمرو آن عمومي و سختيش خصوصي است، اين بلا ميرسد به کسيکه بيناي آن باشد، و از آن ميگذرد، کسي که آنرا نه بيند (دوران سلطنت بني‏اميه ازسخت ترين ادواري است که بر ملت اسلام ميگذرد، اولادهاي پيغمبر را ميکشند شيعيان و مخصوصان ما را دست و زبان بريده و به دار مي‏آويزند خانه خدا را ويران کرده، قرآن را هدف تير قرار ميدهند، در منابر مرا لعن کرده، و شما را به بيزاري از من وادر ميسازند، مردم در اين زمان دو دسته‏اند: يکي پرهيزکاران و دوستان، که اين بلا فقط متوجه آنان، و يکي دشمنان ما هستند که آن زمان راحت‏اند) به خدا قسم پس از من بني‏اميه را براي خودتان خداوندان بدي خواهيد يافت (مي‏يابيد آنانرا) مانند شتر چموش و گزنده

که به دهن گاز ميگيرد، و به دست لطمه ميکوبد، و بپا لگد ميافکند، و دوشنده‏اش را از شيرش منع ميکند (بزبان ناسزا ميگويند، بدست جور مردم را ذليل و بپاي ستم آنان را از وطن آواره و دربدر کرده اموال خلق را به تاراج ببرند و نفعي بکسي نرسانند) هميشه آنها بر شما مسلط و باقي نگذارند از شما جز کمي را، که براي آنها نفعي داشته يا (اقل) ضرري نداشته باشد، همواره شما دچار و دستخوش بلاي آنان هستند، و خدمت کردن يکي از شما (دو کشور) براي آنان بي‏شباهت بخدمت کردن بنده براي پروردگار، و تابع براي متبوعش نيست، فتنهاي ايشان با چهرهاي ترش، و روهاي ترسناک مانند پاره از زمان جاهليت بر شما وارد شود، که نه در آن نشانه رستگاري پيدا و نه نه پرچم (حقيقت) نمايان است و ما اهل بيت از فتنه ايشان بر کنا و رستگار بوده و کسي (آنزمان بسوي حق) دعوت کردن نتوانيم، سپس خداوند آن فتنه را همچون پوستيکه از گوشت جدا کند از شما جدا کند، بوسيله کسي که آنان را، با سختي و خواري از اوطانشان براند، و بجام تلخ قتل و مرگ سيرابشان سازد، نبخشد به آنان مگر زخم شمشير، و نپوشد در تنشان جز جامه ترس (هنگاميکه پيمانه ستم بني‏اميه لبريز شد، خداوند بني‏عباس را بر آنان مسلط سا

خته، تا بانواع و اقسام زجرها و آزارها آنان را کشته، و از اوطانشان اخراج و ريشه آن شجره خبيثه را بکنند) در اين هنگام است که قريش آرزومند آن باشد که جهان و هر چه در آنست بدهد، و مرا در يکجائي و لو باندازه نشستن يک شتر باشد بنگرد (آن روز آرزو ميکنند اي کاش من زنده بودم تا آنان خود را تحت انقياد و سرپرستي من در مياوردند، و من دست ستم بني‏عباس را از سر آنان برميتافتم) و بپذيرم از آنان آنچه را که امروز کمي از آن را از آنان ميطلبم و نمي‏دهند (امروز من از بني‏اميه خواهانم که خلافت را بمن واگذارند، تا من احکام الهي را جاري و خلايق را از سرچشمه داد و دهش سيراب کنم، و واگذار نميکنند، فردا که پس از من بني‏عباس بر سرشان مسلط شده، و دقيقه از جور و قتلشان فرو گذار نميکنند، آنوقت است که از خواب بيدار شده و تاسف ميخورند که ايکاش خلافت را بمن واگذاشته بودند، لکن ديگر پشيماني سودي ندارد (چنانچه شارح‏خوئي و شارح معتزلي و اغلب مورخين نقل کرده‏اند که وقتي که مروان ابن محمد آخرين خليفه اموي در جنب نهر زاب نزديک موصل پرچمهاي آل عباس را ديد نگران شد، به مرديکه نزديک او سوار بود، گفت اين شخص سواريکه در زير پرچم در قلب لشکر ايستاده مي

‏شناسي گفت او عبدالله ابن محمد ابن علي ابن عبدالله ابن عباس ابن عبدالمطلب است، مروان گفت دوست داشتم بجاي اين جوان علي ابن ابيطالب در اين صف ايستاده باشد، آن شخص گفت آيا با آن شجاعتي که در علي سراغ داري چنين ميگوئي، گفت واي بر تو، علي اگر شجاع بود صاحب حزم و دين و انصاف نيز بود، کنايه از اينکه مانند آل عباس بيرحم و بي‏اعتنا بدين نبود)


صفحه 243، 245.