خطبه 090-خطبه اشباح












خطبه 090-خطبه اشباح



[صفحه 212]

از خطبه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام که به خطبه اشباح که بمعني اشخاص است معروف، و آنرا براي آن به اين نام ناميده‏اند، که در آن باز آفرينش فرشتگان و آسمانها و زمينها و پيغمبران و چگونگي آنها سخن رانده شده، و يکي از بزرگترين خطبي است که آن حضرت در پاسخ شخصي که از او درخواست نمود تا خدا را بطوري برايش توصيف نمايد، که گويا او را آشکارا مي‏بيند، پس حضرت از اين درخواست (جاهلانه) خشمناک گرديده و بيان فرموده: مسعده ابن صدقه از جعفر ابن محمد الصادق عليهماالسلام روايت کرده که آن حضرت فرمود اين خطبه را اميرالمومنين عليه‏السلام، روزي در منبر کوفه قرائت فرمودند، که مردي نزد آن بزرگوار آمده، عرض کرده يا اميرالمومنين پروردگارا ما را براي ما طوري وصف کن، که دوستي و شناسائي ما درباره او زياد گردد: حضرت از اين درخواست بخشم آمده، بانگ بر مردم زد، تا براي نماز حاضر شوند، پس مردم بطوري اجتماع کردند که مسجد پر از جمعيت شد، و در حاليکه رنگ مبارکش از فرط غضب تغيير يافته بود، به منبر برآمده، پس از حمد خداي عالم و درود به رسول معظم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سپاس ذات مقدس خداوندي را، سزا است که منع عطا و بخشش نکردن

مال او را فراوان ننمايد: و عطا دادن و بخشش کردن به ثروت و مکنتش نمي‏افزايد: (زيرا عطايا را گرد نکرده و بلکه مي‏آفريند) هر عطا کننده جز خدا مالش کم ميشود، و هر مانع از عطائي جز او نکوهش شده است، (نه به بخشش نکردن دارا ميشود، و نه به بخشيدن نادار، فقر و بخل از ذات مقدسش به دور است منتها صلاح يک بنده در دارائي و ديگري در ناداري است به اقتضاء مصلحت با هر دو رفتار فرموده پس در تمام حالات او بخشنده و جواد است) اوست که به نعمتهاي پرفائده و عايدات و بهره‏هاي بسيار بر بندگانش احسان فرموده، همگي خلق ريزه‏خوار (خوان احسان) او روزي همه را به گردن گرفته، و قوت هر يک را اندازه‏گيري فرموده (و به همان اندازه به ايشان ميرساند) راه را براي کسيکه عاشق و مايل به آنچه که نزد او است (از هدايت و رستگاري در دنيا و سعادت در آخرت) واضح و آشکار ساخت، و چه کسي از او درخواست چيزي بکند و چه نکند بخشش او در حق آنکس بيشتر نخواهد بود (عطاياي مادي و معنوي از نزد خدا به فراخور حال و استعداد هر کسي است و کم و زياد نخواهد شد، و اينکه در قرآن و در دستورات ائمه است که مردم بدعا کردن و از خدا چيزي درخواست کردن مامور شده‏اند جهتش آنست که دعا به لياق

ت و استعداد شخصي براي درک فيوضات بيشتري ميافزايد بخشش زيادتري از جانب خدا او را شامل ميگردد) او است آنچنان خداونديکه اول و ابتدا (ي موجودات) و براي او ما قبلي نميتوان تصور کرد، تا گفته شود پيش از او چيزي بوده، و اوست آنچنان آخرت که برايش مابعدي نبوده تا گفته شود پس از او چيزي خواهد بود، (اول اولها و آخر آخرها است، و همواره صفاتش با ذاتش مقرون و توام، و هيچيک را بر ديگري تقدم و تاخري نيست، و انوار خيره کننده آثار) او مانع است از اينکه مردمکهاي چشمها به (کنه ذات) او رسيده و او را در يابند، (او را بچشم سر نتوان ديد چون هلال، هر ديده جاي ديدن آن ماه پاره نيست) روزگار ياراي مخالفت او را ندارد تا (در اثر اين مخالفت) حالاتي گوناگون (از قبيل دارائي و ناداري توانائي و ناتواني) در وي پديد آيد، و در مکان (واحدي) نميباشد تا منتقل شود (از جائي بجاي ديگر) و اگر آنچه را که هنگام نفس زدن از معدنهاي کوهساران، و در وقت خنديدن صدفهاي خندان درياها، از طلا و نقره و دانه‏هاي در و مرواريد غلطان و خوشه‏هاي مرجان ظاهر ساخته، و بيرون ميريزند، همه را ببخشد، اين جود و بخشش موثر در آنچه که نزد او است نبوده، و از بخششهاي واسعه او نمي‏کاه

د، (آري) البته که در نزد خدا بقدري نعمتهاي ذخيره شده فراوان است که (عقل بشر از آنها آگاهي ندارد و) در خواستهاي مردم (از ازل تا ابد) آنها را تمام نمينمايد، زيرا خداوند بخشنده‏ايست که درخواست سئوال کنندگان، و اصرار خواستاران بخشش او را کم نگردانده و بخيلش نمينمايد، (زيرا که او موجد نعمت و عطايش هيچگاه معدوم نشود تا بخل لازم آيد)

[صفحه 216]

پس اي سئوال کننده (اکنون که اوصاف خدا را شنيدي از اين پس لب به اينگونه سخنان مگشا و از روي تدبر) بنگر: پس هر يک از صفات خدا را که قرآن تو را به آن راهنمائي کرده پيروي کن، و از نور هدايت قرآن روشني بطلب، و هر صفتي را که شيطان تو را بدانستن آن صفت تکليف کرده، و در قرآن و طريقه پيغمبر و ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين دانستن آن صفت بر تو لازم نگرديده و نشانه از آن نيست، پس دانستن آنرا به خداوند سبحان واگذار کن: که اين واگذاري تو دانستن آنرا به خدا) منتها درجه حق خدا بر تو ميباشد، (و تو نبايد از حدوديکه قرآن و پيغمبر پيشوايان دين در راه شناسائي خدا بر تو معين کرده‏اند پيشتر بروي، مثلا قرآن کريم اخبار ميفرمايد: تو بايد تا اين اندازه علم به اوصاف خدا داشته باشي که او سميع، بصير، قادر، جواد است. لکن اينکه او شام، لامس، ذائق، يعني بوينده، لمس کننده، چشنده هست يا نيست ديگر سئوال کردن و معتقد بودن به اينگونه اوصاف جائز نبوده بلکه حرام است. قرآن مجيد در سوره 7 آيه 180 فرمايد: و لله الاسماء الحسني فادعوه بها، و ذرو الذين يلحدون سيجزون ما کانوا يعلمون خدا را نامهائي است نيکو پس او را به آن نامها بخوانيد، و

رها کنيد کساني را که از نامهاي او بازگشتند، و او را بنامهاي ناشايسته ميخوانند، زودا که آنان به کيفر کردارشان برسند) و دانسته باش راه يافتگان و ثابت قدمان در علم (ائمه طاهرين) کساني هستند که اقرار و اعتراف به آنچه که از غيب و پوشيدگيها است و تفسيرش را نميدانند آنان را بي‏نياز گردانيده، از وارد شدن به سدهائيکه پيش روي پوشيدگيها کشيده شده است (به نيروي علم و يقين دانسته‏اند که در علم غيبي که دانستنش مختص به ذات خداوندي است نبايد وارد شوند پس از ورود در آن اظهار عجز کرده‏اند) پس خداوند تعالي اين اقرار به عجز و ناتواني از رسيدن بعلمي که احاطه بدان ندارند (از ايشان ديد) و پسنديد و آنان را بستود، و اين واگذاري و کنجکاوي نکردن آنان را در چيزيکه بحث از رسيدن بکنه آن به آنان تکليف نشده بود آنرا رسوخ (و رسيدن به حقيقت آن علم) ناميد (و در قرآن از حال آنان خبر داده فرمود: و ما يعلم تاويله الا الله، و الراسخون في العلم يقولون امنا کل من عند ربنا يعني نميداند تاويل آن متشابهات قرآن را جز خدا و کسانيکه ثابت در علمند، در حاليکه ميگويند تصديق و ايمان داريم به اينکه کليه آن تشابهات از نزد پروردگار ما است) پس تو نيز اکتفا کن به

آنچه که قرآن راهنمائي کرده، و اندازه عظمت و بزرگي خداوند سبحان را به اندازه هوش خويش مگير که تباه خواهي شد،

[صفحه 217]

او است آنچنان توانائي که اگر تيراندازي کنند و همها (و جولان دهند در فضاي آفرينش) براي اينکه انتهاي توانائي او را دريابند، و اگر قواي فکريه که از خطر وسواس شيطاني بدوراند بخواهند منتهاي درجه اسرار عوالم غيب و سلطنت او را بدست آورند، و اگر دلها عاشق و سرگشته او شوند تا مگر به چگونگي وصف او راه يابند، و اگر عقلها باريک شوند، چون به ماهيت اوصافش دسترسي پيدا نکردند، شايد به کنه ذاتش برسند، آن خداوند توانا باز ميگردند آن اوهام و عقول را در صورتيکه آنها راههاي تباهي و تاريکيهاي عوالم غيب را طي کرده و از غير او باد پناهنده شده‏اند، پس برميگردند هنگاميکه باز گردانيده شده‏اند در حاليکه اعتراف کننده‏اند باينکه از روي ظلم و جور بخودشان قدم در اين وادي نهاده‏اند، و بکنه معرفت ذات خدا هرگز رسيدن نتوان، و اندازه بزرگي و جلالت او بخاطر صاحبان عقل و درايت هيچگاه خطور نخواهد کرد، او است خداونديکه مخلوق را بيافريد بدون نظير و نقشه که از طرز آن استفاده کند، و بدون اينکه اندازه و معياري از آفريدگاري پيش از خودش در دست داشته باشد (زيرا که مهندس و مصور موجودات او است و پيش از او آفريدگاري نبوده تا خداوند روي نقشه او ک

ار کند) به ما نشان داد از توانائي و قدرت و شگفتيها آنچنانکه (در عين خاموشي) نشانه‏هاي حکمتش به آنها گويا است، و خلق نيازمند و معترفند به اينکه او است که به قدرت و توانائي خود آفرينش را سرپا نگهداشته تا ما را به معرفت و شناسائي خود با دلائل قطعيه و حجتهاي بالغه راهنمائي کند و او است که آثار صنعت و نشانهاي حکمتش در نقضهاي بديع (و دلفريبي که در قالب تکوين ريخته) پيدا و هويدا است، و هر يک از آفريدگان بر وجود او دليل‏اند، حال اگر آن مخلوق خاموش است حجت آن خدا بر تدبيراتش و دلايلش بر خلاقيت و آفريدگارش (در کليه موجودات) گويا و برپا است

[صفحه 218]

(اي خداي يگانه بي‏همتا) هر کس تو را به مخلوقت تشبيه کرده و تو را داراي اعضاي گوناگون و مفاصل کوچک بهم پيوسته که از تدبير حکمت تو (در زير پوست و گوشت) پنهان‏اند، بداند در حقيقت به يگانگي تو اعتقاد نکرده، و تو را نشناخته، و دلش به اينکه براي تو مانندي نيست يقين ندارد، و گويا او حکايت بيزاري جستن بت پرستان را (در قيامت) از بتهائي که ميپرستيدند نشنيده آنگاه که ميگويند (در قرآن سوره 26 آيه 97 تا الله ان کنا لفي ضلال مبين، اذ نسويکم برب العالمين به خدا سوگند، در گمراهي و ضلالت آشکار بوديم، هنگاميکه شما را با پروردگار جهانيان مساوي و برابر ميگرفتيم) دروغ گفتند کسانيکه از تو بيزاري جستند، هنگاميکه تو را به بتهاي خويش تشبيه کرده و به اوهام (و افکار پوچ) خويش تو را در کسوت مخلوقين ديده، و به انديشه‏هاي (نارساي) خود تو را همچون اجسام داراي اجزاء دانسته، و به رويه خردهاي (کوتاه) شان ترا با مخلوق گوناگون به يک ميزان و سنجش ديدند (و اي که اين گونه کسان تا چه اندازه تيره درون و بدبخت و گمراهند، چهارده قرن از هنگام پيدايش قرآن کريم گذشته و جاده توحيد و خداپرستي را بطوريکه بايد و شايد صاف و هموار کرده، هنوز در ه

ندوستان و آفريقا سيکهاي وحشي و سياه‏پوستان بيخرد که ننگ عالم بشريت‏اند، به پرستش بت و گاو، و خورشيد، و ستاره، و چوب، و سنگ مشغولند) گواهي ميدهم هر کس تو را به چيزي از خلقت برابر دانست براي تو عديل و شريک قرار داده، و هر کس براي تو شريک گرفت، به دلايل نقليه که آيات استوار تو به آن نازل، و به براهين عقليه که گواهيها و حجتهاي ظاهره تو به آنها گويا و ناطق است آن شخص کافر است (و گواهي ميدهم بر اينکه) تو آن خداوندي هستي که خردها پايان و نهايت تو را درنيابند تا چگونگي تو در مرکز وزش (نسيم تند) آن افکار در آيد و آراء و انديشه‏ها بحدي از حدود (وجود) تو راه برون نيارند.

[صفحه 220]

قسمتي از اين خطبه در بيان کيفيت خلقت اشياء و اوصاف ذات حقتعالي است: خداوند تعالي براي آنچه آفريده است، اندازه معين فرموده و، آن اندازه را محکم و متين قرار داده (بطوريکه عمرها و روزيهاي خلايق ذره کم و بيش نخواهد شد) پس از روي مهر (بر طبق صلاح و صواب امور) آنها را منظم کرده، و هر يک را به خاصيتي که براي آن خلق شده بود مخصوص و متوجه ساخت (مانند اينکه سپهر ميچرخد، خورشيد ميتابد، ابر ميگريد، چمن ميخندد) پس هيچيک از آنها از جايگاه خويش قدم فراتر ننهاده، و از رسيدن به انتهاء مقصد خود کوتاهي نورزيده (وظيفه خويش را بخوبي انجام ميدهند) و ماموريتي که طبق اراده خداوند تعالي به هر يک از آنها واگذار شده دشوار نشمرده (و با کمال افتادگي به انجامش سرگرم است) چگونه سر گرم نباشد در صورتيکه تمام کارها از مشيت و قدرت او صادر ميگردد (و کائنات طبق اراده او حرکت مينمايند) خداونديکه بدون بکار افتادن انديشه و بدون اينکه قبلا پيش‏بيني کرده و از تجربها و پيش‏آمدهاي روزگار استفاده نموده، و يا اينکه در اختراع کارهاي شگفت‏انگيز جهان نياز بشريک و انبازي پيدا کرده باشد، موجودات را ايجاد و آفرينش را بيافريد، پس همينکه کار خلقت

به امرش پايان يافت، آفرينش فرمانش را پذيرفت، و دعوتش را پاسخ داد، آفريده (را زهره و ياراي آن) نبود که در امرش کندي و در فرمانش سستي کند (چرخ منظم آفرينش قشنگ بکار افتاد) کجي اشياء براستي گرائيد، هر شيئي راه خود را پيمودن گرفت، و بقدرت قادر بي‏چون ميان اضداد الفت افتاد، و بطوري به هم پيوستند، که گسستني در کارشان نيست (صفرا و سودا و خون و بلغم در يک بدن دست اتحاد بسوي هم دراز کردند بشر را براه انداختند، هيچيک از اينها دست از عمليات محوله بخود برنخواهد داشت) و در ميان انواع گوناگون آفريدگان که از حيث حد و اندازه، غريزه و هيئت (خلق و خوي و هيکل) با هم مختلف بودند آن اسباب (عشق و ميل و جذبه) را برقرار کرد (تا بدين وسيله حيات و نظام اجتماع تشکيل شد) وه که چه شگفت و محکم است صنعت خلقت خلايق که خلاق عالم آنها را طبق ميل و اراده خويش ابداع و ايجاد فرموده.

[صفحه 222]

قسمتي از خطبه در شرح آفرينش آسمانها و چگونگي آنهااست (يکي از مخلوقات محکم و شگفت‏انگيز اين سپهر نيلگون معلق است خداوند مانند سلک مرواريد) آسمان را بدون رشته و ريسماني منظم و به هم متصلش ساخت، شکافهايش را پيوسته، و باز شده‏هايش را بهم در بست، بين هر يک از آنها با آسمان ديگري رابطه برقرار نمود، (کرات معلقه ثوابت و سيار را بوسيله قواي جاذبه و دافعه بهم متصل ساخت) دشواريهاي آنرا براي فرشتگانيکه (با رحمت) از آن فرود آينده و به اعمال بشر بالا رونده‏اند نرم و آسان فرمود، پس آسماني را که از دود بوجود آمده بود فرمان داد تا بهم چسبيده و سوراخهايش رفو گردد، پس از بهم بستن آن درش را (به روي اهل زمين) بگشود (ظاهرا مراد از گشودن در بابهاي رحمت الهي است که بموقع باران از آسمان ميبارد، و گياه خرم از زمين ميرويد، و بشر بواسطه آن بارانهاي نافعه بحيات خويش ادامه ميدهد، چنانکه در قرآن سوره 21 آيه 3 فرمايد: اولم يرالذين کفروا ان السموات و الارض کانتا رتقا ففتقنا هما و جعلنا من الماء کل شي‏ء حي افلايومنون، آيا کفار نمي‏نگرند که آسمان و زمين براي آمدن باران و روئيدن بنات درشان بسته بود، ما آن درها را گشوديم، و زندگي

هر چيز را وابسته به آب قرار داديم آيا ايمان نمي‏آوريد) و در سر هر راهي از راههاي آسمان (براي منع از دخول شياطين در آن) از ستاره‏هاي فروزان ديده به آنها بگاشت، و بدست قدرت خويش آنرا نهيب زد تا در جاي خود درنگ کرده و سر تسليم را در پيشگاه امرش بسايد، پس خورشيد آن آسمان را که بينا کننده است نشانه روز، و ماه آنرا که محو شونده است نشانه شب قرار داد (ماه گاهي قسمتي از شب و گاهي تمام شب را محو و ناپيدا است) پس آن دو را در مجراي جريان، و راه درجاتشان روان ساخت، و براي هر يک از آنها اندازه معين فرمود، تا اينکه شب و روز به آن دو تميز داده شود، و از اندازه سيرشان حساب سال و ماه معين گردد، آنگاه در فضاي آن آسمان کراتي چرخان (مانند کويهاي گردان) آويزان کرد، و زينت بخشيد آن را به ستارهائيکه مانند در درخشان و (به سبب دوري از ما) پنهان و کوکبهائي که مانند چراغ در شب فروزان است، و تيرهاي شهاب سوزنده را به سوي شياطين گوش گيرنده افکند، و در حاليکه آسمان را مسخر و فرمانبردار امر خود گردانيده بود، جاري گردانيد آنرا با ثوابتي که در آن ثابت و سياراتي که در آن سائر بعضي بالارونده، و برخي فرود آينده، يکي سعد و ديگري نحس است (لکن طبق

آيات و اخبار صعود و نزول و سعد و نحس آنها ابدا بحال بشري که از روي راستي به خدا ايمان دارد موثر نيستند).

[صفحه 226]

پاره از اين خطبه در تقسيم و ترتيب و خلقت فرشتگان است در اينجا بايد از روي انصاف اعتراف کرد که از ميان تمام شراح نهج‏البلاغه شارح معتزلي (ابن ابي‏الحديد) بيش از ديگران مواظب الفاظ فصيجه و معاني بليغه که در خطبه‏ها است بوده، و در هر موردي تا ميتوانسته براي مقايسه بين سخنان اميرالمومنين و ديگران از ايراد سخنان اشخاص ديگر مثل عبدالرحيم ابن نباته و غير او خودداري نميکرده، و پيداست که هر وقت به خطبه فوق‏العاده فصيحي برميخورده از شادي در پوست نميگنجيده، و او به اين مورد از خطبه که رسيده در جلد دوم صفحه 150 شرح خود مطالبي دارد که خلاصه آن اين است، او ميگويد: اينجا جاي ذکر مثل است اذا جاء نصرالله بطل نهر معقل هنگاميکه نهر خدا جاري شد نهر معقل که جوئي است در بصره نابود ميگردد، همينکه اين کلام فصيح رباني و الفاظ پاکيزه قدسي پيدا شد فصاحت عرب بر باد رفت، فصاحت عرب کجا، و فصاحت علي کجا درست نسبت آن با اين نسبت خاکست، با طلاي ناب خالص، و اگر بفرض محال خيال کنيم عرب قدرت برآوردن اينگونه الفاظ داشته باشد، از کجا که بتواند آنها را بچنين معاني دلپذير آسماني تعبير کند، اعراب زمان جاهليت به کنار، مگر اصحاب رسول خد

ا صلي الله عليه و آله آشناي بچنين معاني مشکله عرشي بودند تا بتوانند براي آنها چنين الفاظي تهيه نمايند، همه ميدانند عرب زمان جاهليت در فصاحت منتها درجه هنرش اين بود که بتواند از شتر و اسب و خر وحشي، و گاو کوهي يا کوهها و بيابانها نيکو سخن براند، اصحاب رسول خدا هم با همه آب و تاب سخنان فصيحه‏شان از دو سه سطر آنهم در موضوع مبتذل مرگ و موت و موعظه و نکوهش دنيا يا تحريص و ترغيب بجنگ، يا خوف و ترس از خدا بيش نبوده، لکن سخن راندن در موضوع اصناف ملائکه، و صفات، و صورتها، و عبادتها، و تسبيحات، و شناسائي ايشان خدا را، و عشق و شوقشان نسبت به او، و چيزهاي ديگريکه جاري مجراي اينها است که در اين فصل از خطبه مشروح و مفصل ذکر شده اينها چيزهائي نبوده که آنها به آن آشنائي داشته باشند چرا گاهي که در قرآن عظيم سخني از اوصاف ملائکه رفته بود آنرا ميدانستند، آنهم نه به اين ترتيب و تقسيم، و گاهي هم کساني از قبيل عبدالله ابن سلام، و اميه ابن ابي‏الصلت، و ديگران پيدا ميشدند، که في الجمله به اينگونه علوم آشنائي داشته باشند، لکن هرگز قدرت ادا کردن آنرا به اين فصاحت و شيوائي نداشتند، پس تنها مرد اين ميدان اميرالمومنين علي عليه‏السلام اس

ت که ميتواند آن معاني شيرين و فصيح را در ظرف اين الفاظ رشيق و نمکين ادا کند و من سوگند ميخورم به اينکه هر مرد خردمند و متفکريکه در اين سخنان باريک شود پوست بدنش به لرزش افتاده، و دلش مضطرب گردد، و بزرگي و عظمت خدا در قلب و اعضايش جاي‏گير شده، و از شدت شوق و شادي نزديک شود که جان از تنش بيرون گردد) باري امام عليه‏السلام اوصاف اصناف فرشتگان را چنين شرح ميدهد. پس آن پادشاه توانا، براي اينکه صفحه اعلاي از کشورش آباد، و کاخ بلند آسمانش مسکن گردد (نقشي لطيف به قالب زده) خلقي بديع از فرشتگان بيافريد، شکافها و راهها، و جاهاي خالي فضاي آن کاخ را بوسيله ايشان پر ساخت، و در ميان جاهاي گشاده آن شکافها، و آن مکانهاي پاک و پاکيزه و مقدس، و در پشت آن پرده‏هاي مجد و عظمت، زمزمه و آواز عده از فرشتگان به تسبيح بلند است، و از پشت آن آوازهاي گوش کر کن، شعاعها، و درخشندگيهاي نوريست که ديده‏هاي آنان تاب ديدار آن انوار ندارد، پس در جاهاي خويش مات و سرگردان ميايستند، خداوند آن فرشتگان بالا را بصورتهاي گوناگون، و اندازه‏هاي متفاوت آفريده، و هر يک ستايشگر جلال و بزرگي وي ميباشند، و آنچه که از مصنوعات خداوند پيدا و هويدا است به خويش نب

ندند، و در چيزهائيکه آفريدگارشان تنها خدا است خود را در آفريدن آنها با خدا شريک ندانند (نه دعوي ربوبيت کنند و نه بخلاف گفته بت پرستان خود را شريک خدا دانند) بلکه آنان بندگان گرامي هستند که در گفتار بر خدا پيشي نگرفته، و طبق فرمان او رفتار مينمايند و (بعضي از) آنان را در جاي خود امين بر وحي خويش، و حامل امانتهاي امر و نهيش بسوي پيغمبران گردانيده و (دامان) همه آنان را از (لوث) شک و شبهه‏ها (ي شيطان) پاک و پاکيزه نگهداشت، پس هيچيک از آنان از راه سر نکشد، خدا نيز (در طاعت) به آنان ياري و کمک کرد، شعار تواضع و وقار و فروتني را بر دلهايشان بپوشانيد، درهاي سپاس گذاري را به آساني بروي ايشان بگشود، پرچمهاي نورافشان و نشانه‏هائي يکتائي خود را در ميانشان کوبيد، (يگانگي او را به دليل قطعي و ايمان ثابت اعتراف کردند و چون پيرو اميال و خواهشهاي نفساني نيستند) نه از سنگيني بار گناهان بر دوش آنان اثري، و نه از گردش روزگار در حالشان تغييري است، از هيچ شک و ريبي ايمانشان متزلزل نگردد، و هيچ ظن و گماني يقين محکمشان را سست نسازد، آتش کينه‏توزي در (کانون دلهاشان) نيتشان فروزان نشود، حيرت و سرگرداني عظمت خدا را که درون سينه‏شان نه

فته است زايل کردن نيارد، و ساوس (شيطاني) بر افکار (نوراني) آنان چيره نشود، تا آن دلهاي پاک را چرکين کند، دسته از اين فرشتگان موکل پاره‏هاي انبوه ابر و کوههاي عظيم و بلند و ظلمتهاي بسيار تيره ميباشند، (تا ابر را به اندازه معين از برف و يا باران ببارانند، و کوهها را از در هم فرو ريختن نگهدارند، و مردم سرگردان را از تاريکي به روشني رسانند، و شايد مراد اين باشد که آنان در لطافت جسم مانند پاره‏هاي ابر و در عظمت جثه به کوهها، و در سياهي به تاريکيها شبيه‏اند) دسته ديگري هستند که قدمهاشان در آخرين نقطه زمين پائين‏تر فرو رفته، و خودشان مانند پرچمهاي سفيد و نوراني دل هوا را شکافته (و گردن بفلک برکشيده‏اند) و در زير پاي آنان مشگين بادي است که آنرا نگهداشته، و به اطراف دور دست که بايد برسد ميرسانند، شغل عبادت پروردگار آنان را از هر کاري باز داشته، حقيقت ايمان و معرفت بين ايشان و پروردگارشان وسيله گرديده است (که آنان خدا را نيکو پرستش کنند) و يقين و باورشان به او از توجه به ديگري بازشان داشته، و از فرط عشق و علاقه به او و به آنچه که (از خوبيها) نزد او است، به آنچه که نزد غير او است نپرداخته‏ايد، شيريني شناسائي خدا را چشي

ده، شراب شوق را در جام سيراب کننده عشق نوشيده، ترس از خدا در دلشان ريشه دوانيده، کمرشان در زير بار عبادت خم، چشمه اشکشان براي گريستن در راه محبت او سرشار و ناتمام، گردن خاکساريشان در حلقه کمند تقرب به خدا بند، خودپسندي گرد آنان نگردد، عبادتهاي گذشته خود را بسيار نشمرده‏اند، و تضرع و زاري در پيشگاه عظمت و جلالت حق وقتي براي آنان نگذارده که بياد نيکوئيهاي خود بيافتند، (به عبادت خود اهميتي دهند) در عزم ثابتشان سستي و فتوري رخنه نيفکنده، و ديده اميدي که به پروردگارشان دوخته‏اند از عشقشان نگاهيده، درازي راز و نياز با پروردگارشان تري زبانهاي آنها را نخشکانده، کارهاي ديگري به آنان چيره نگرديده، تا آوازهايشان را که بمناجات بلند است کوتاه سازد، و دوشهايشان از صف اطاعت هرگز پس و پيش نشده، (تمامي پشت در پشت و دوش بدوش يکديگر در برابر جلال و عظمت خدا صف کشيده به اطاعت مشغولند) و هيچگاه براي آسايش خودشان از امر خدا گردن نکشند و تقصيري نکنند، کند فهمي و فراموشيها نميتوانند با عزم ثابتشان به دشمني برخيزد، فريبها و شهوتها نميتوانند همتهاي آنان را هدف تيرهاي خود قرار دهند، خداوند عرش را براي روز نيازمندي خودشان (قيامت) ذخيره

کرده (و به اندازه عاشق خدا هستند که) هنگاميکه خلق از خدا منقطع شوند، باز آنها از فرط عشق متوجه عبادت او هستند، آنها به کنه و غايت عبادت حق نميرسند، و از حرص و ولعي که به عبادت خدا دارند رجوع نميکنند، ماده اميد و بيمي که از او در دلشان است هيچگاه کنده نشود، و رشته‏هاي خوف از خدا هرگز از دلشان بريده نگردد، تا به آن واسطه سعي و کوششان سستي پذيرد، و اسير و دچار طعمها (ي خام دنيويه) نگردند تا تلاش دنيا را بر جد و جهد آخرت بر گزينند، عبادت گذشته خود را بزرگ نشمرده‏اند، تا به اميد بزرگي آنها خوف و بيم از عذاب از دلشان رخت برنبندد، و هيچگاه شيطان بر آنان تسلط پيدا نکند، تا اختلاف کلمه درباره پروردگارشان در ميانشان پديد آيد، زشتي جدائي و دشمني از هم جداشان نساخته، کينه و حسد ره به سويشان نبرده، انواع شک و ريبها و اقسام عزم و همتها (ي ناستوده) آنان را تقسيم و دسته دسته نکرده، همه در کمند و ريسمان ايمان اسير، و ميل عدول از حق و سستي در عبادت (عارضشان نشود و) آن بند را از گردنشان باز نکند، و در تمامي آسمانها جاي افکندن، پوستي نيست جز آنکه فرشته در آنجا بسجده افتاده، و يا يکي در حال شتاب کوشش (به انجام وظيفه) دارد بسبب ط

ول اطاعت دانش، و بر اثر بسياري عبادت معرفت و يقين خود را درباره پروردگارشان زياد کرده، و به اين واسطه عظمت و بزرگي او در دلشان افزون ميگردد (اي بشر سرمست مغرور اين کلمات دربار، و اين گهرهاي شاهوار اميرالمومنين را درباره فرشتگان و خلق آسمانها به دقت ملاحظه کن، و عبادت آنان را يا غفلت و ترس آنها را از خدا با از خدا بيخبري خودت بسنج، پس بفرشتگان اقتدا کرده، براي آينده‏ات فکري کن و از اعمال صالحه براي روز بيچارگي ره آورد و توشه برگير).

[صفحه 232]

قسمتي از اين خطبه شريفه در چگونگي آفرينش زمين و ابر و باران و برق و خرمي باغها و گياهها که بشر از آن استفاده ميبرند و قدرت خداوند يکتا از آنها ظاهر ميشود ميباشد (پس از آفرينش آسمانها و سکونت دادن فرشتگان در آنها خداوند متعال) فرو برد زمين را در ناف موجهاي سرکش تاريکه (مانند شتر مستبکه بر ماده بجهد) بر سر هم ميغلطيد و در درياهاي ذخار و سرشاري که امواج پرتلاطم آن لطمه‏ها بهم ميکوفتند، و خود را بهم زده و در هم فرو ميرفتند، مانند شتران نري که هنگام هيجان شهوت کف بر لب مي‏آورند پس پيکر زمين سنگين بود آن درياي پرموج و تلاطم از خروش افتاد، و چنان آن دريا را در زير جثه و دوش و شانه خود مالش داد، که از آن هيجان و تندي و مستي به آرامش و افتادگي گرائيد، و آن سر و صدا و هياهويش به شکستگي مبدل شده، دچار حلقه‏هاي پولادين حکمت خدا گشته، پالهنگ ذلت و اسيري و انقياد او را به گردن زد پس (وقتي که زمين خوب آن دريا را در زير سينه سنگين خويش مالش داد بر روي آب) آرام گرفته و بساط خويش را بر روي آن امواج پهن کرده و باد نخوت و سرکشي و بلند پروازي را از دماغش بيرون کرد، آنگاه آن آب پس از آن همه جوش و خروشها و در هم غلطي

دنها فرو نشست، پس زمين بر روي آب ساکن، و آب اطراف آنرا پره زد، آنگاه خداوند تعالي بارگران کوههاي بلند و قله‏هاي شامخه را بر دوش زمين نهاده پس (زمين در اثر حمل آن بار سنگين ناچار بر آب فشار آورد، همانطوريکه در اثر فشار خون از دماغ انسان جاري ميشود) آب چشمه‏سارها و منبعها از خيشوم دماغ کوهسارها بيرون زده در فضاي بيابانها و شکافهاي زمينها متفرق و جاري گرديد، و حرکات زمين بواسطه کوههاي محکم و پاي برجا و قله‏هاي بزرگ سخت سرکشيده مساوي و آرام شد، و آن کوهها در سطح و سوراخهاي بيني زمين فرو رفته، بر گردنش سوار و پست و بلندش را نرم و هموار، آنگاه حقتعالي بين زمين و فضا را وسعت داده، هوا را آماده وزاندن نسيم براي ساکنين نموده، و اهل آنرا ايجاد، و از تمام منافع زميني برخوردارشان ساخت، پس خداوند مهربان زمينهاي بلند و بي‏گياهي که آب چشمه‏ها و نهرها و رودخانه‏ها از رسيدن به آنها قاصر بود از ياد نبرده، و براي سيراب کردن آنها ابريکه حيات بخشنده و بيرون آورنده نباتات آن زمين بوده بيافريد (چنانکه قرآن سوره 32 آيه 27 ميفرمايد: و نسوق الماء الي الارض الجرز فنخرج به زرعا تاکل انعامهم و انفسهم افلاتبصرون، آب را بسوي زمين بي‏گياه

روان داشتيم پس بيرون آورديم گياه آن را، تا چارپايان و خودشان از آن بخورند آيا نمينگريد) پس تخته ابرهاي جدا و پراکنده را بهم در پيوست، تا اينکه ابر سفيد انبوه پر آب به موج و جنبش آمد، و از هر يک (براي رساندن آب به هر شهري ابري) مانند دائره گردي تشکيل داده، آماده باريدن شد، در حاليکه زنجير درخشاني از برق به پايش بسته، و پي‏درپي آن برق در ميان آن توده‏هاي ابر سفيد درخشان (ميخندد) نور ميبارد، آنگاه بوسيله باد جنوب آن ابر را (که بدرهاي بسيار و گهرهاي شاهوار آبستن بود) بسر زمينهاي بلند فرستاد، در حاليکه آن ابر (مانند شتريکه از شدت سنگيني بار ناف و کمر مياندازد سينه افکنده و بر زمين نزديک شده بوده پس آنرا در هم ميفشرد و (پستانش را) دوشيدن گرفت، باراني بسيار نافع بياريد وقتي که آن ابر سنگين بار، بار سنگين باران را بر زمين نهاد، و سينه سبک کرد، زمين خرم، خندان، شادمان گرديد، و (همچون نوعروسان سرمست) به ناز و غمزه و کرشمه افتاد، باغها لباسها و حله‏هاي سبز و سرخ و زرد و درخشان گلهاي رنگارنگ را بتن پوشيده چادر سفيد شکوفه را بسر افکنده، گردن‏بندي که از گياهها (ي گوناگون ناز و نرگس و ارغوان و ياسمن) بود از گردن آويخت پس آن

گياهها که از زمين روئيده بود باعث زندگاني بشر شد، و براي رهروان در زمينها راههاي گشاده باز کرد، و بر جاده نشانها برپا کرد.

[صفحه 234]

پس همينکه خدا زمين را گسترده و فرمانش را جاري ساخت، آدم ابوالبشر عليه‏السلام را از ميان خلقش برگزيده، و او را اولين نمونه آفرينش خويش قرار داده، و در بهشت جايش داده، و روزيش را فراوان کرد، و سفارش فرمود به او از آنچه نهيش کرده بود (او را از خوردن درخت گندم منع فرموده بود) و به او يادآوري کرد که اقدام کردن در آن کار او را بگناه و نافرماني کشانده، و پايه جاه او را متزلزل ميسازد. پس چون از علم خدا گذشته بود آدم اقدام کرد بر کاري که از آن نهي شده بود (از درخت گندم تناول کرد) خدا نيز او را پس از توبه و بازگشت (از آن ترک اولي از بهشت) به زمين فرود آورد، تا زمين را به نسلش آباد سازد و به واسطه او بر بندگانش اقامه حجت کند، و بعد از قبض روح آدم هم خدا زمين را از چيزهائيکه دليل و حجت بر ربوبيت وسيله شناسائي بين او و بين بندگانش بود خالي نگذاشت، بلکه از آنان پي‏درپي و قرن به قرن پيمان گرفت، به زبان بهترين از پيغمبران و حمل کنندگان امانتهائيکه خودش فرستاده بود، تا اينکه کار حجت بر پيغمبر ما صلي الله عليه و آله تمام شده، جاي عذري باقي نمانده، و بيم از خدا را به منتها درجه رسانيد (پيغمبر خاتم چنان راه خداپرس

تي را صاف و هموار کرد، و دستورات الهيه را بمردم رسانيد که ديگري براي گنهکاران در فرداي قيامت هيچ راه عذري باقي نگذاشت) و اندازه روزيها را براي خلق معين و آنرا (بر حسب استعدادشان) کم و زياد و تنگ و فراوان از روي عدل و داد تقسيم کرد، تا آنکه به راحتي و آنکه بسختي روزي داده شده امتحان کرده، غني شاکر، و فقير صابر را بيازمايد (دارائي و ناداري را سبب امتحان آن دو قرار داد تا شکرگذاري و بردباري هر دو را بنگرد) پس فقر و پريشاني را به فراخ روزيها، و آفتهاي ناگهاني را به تندرستها نزديک ساخته، شاديهاي فراوان را به غمها و اندوهها مبدل فرمود، آنگاه مدت عمرها را آفريده، کوتاه و بلند، و مقدم و موخر آنها را براي اشخاص معين کرده اسباب (تمام شدن) آنها را به مرگها متصل ساخت، و آن مرگ را کشنده ريسمانهاي دراز و طنابهاي پر پيچ و خم عمرها قرار داد (تا اشخاص نيرومند و جوان که به انتظار پيري نشسته و ايام جواني را به لهو و لعب ميگذرانند بدانند که مرگ بر جواني کسي رحم ميکند، گوئي که کنم توبه پس از پيريها، از مرگ جوانان مگرت نيست خبر).

[صفحه 237]

پس از اينکه حضرت عليه‏السلام از خلقت و چگونگي آفرينش آسمان و زمين و ملائکه و بشر فارغ شد با الفاظي موجز، دلکش، شيرين، و معاني باريک، و فصيح، و دلپذير بطور اجمال به صنوف مخلوقات اشاره نموده فرمايد: خداوند متعال آگاه است از رازهائيکه درون خاطرها پنهان، (از آهسته سخن نجوي کنندگان و از آنچه در خاطر خطور کند از انديشه و گمان، و به تصميماتي که گرفته شود از روي يقين و ايمان. و به دزديده نظر کردن ديدگان از زير مژگان، و آنچه در قعر پنهانيها و پرده دلها پنهان، و دزديده گوش گرفتن گوشها سخنان، و به مراکز تابستاني مورچگان، و سوراخهاي زمستاني حشرات و گزندگان، و به نواي آه و ناله حيوانات بي‏زبان جدا از فرزندان، و به صداي آهسته پاي روندگان، و از مراکز نمو ميوه در رگ و ريشه و درختان، و از غلاف و شکوفه‏ها و خوشه‏هاي آنان، و از درون غارهاي وحشيها و درندگان و درهاي کوهساران، و جاي گزيدن پشه‏گان در زير پوستهاي درختان و ساقهاي آن، و جاي پيوستن برگها به شاخگان، و بمحل فرود آمدن نطفه آميخته به خون از صلب و رحم زنان و مردان، و به پيدا شدن ابرها و پاره‏هاي آن، و باراندن دانه باران هنگام بهم پيوستنشان، و بپراکنده شدن خاش

اکها از وزش بادهاي وزان، و نابود شدنشان از سيلابهاي روان، و به شناگري حشرات و هوام در هرتل و ريگستان و به آشيانهاي بلند پرندگان در قله‏هاي کوهساران، و به زمزمه و نالش و نغمه‏سرائي مرغان خوش الحان در آشيانهاي تاريکشان، و به آنچه پرورانيده است امواج درياها در دل صدفها از مرواريد و مرجان، و به آنچه تاريکي آنرا بپوشاند، و هر ذره که آفتاب بر آن بتابد، و به آنچه که پي‏درپي پردهاي تاريک و درخشندگيها نور آن را دريابد، و به اثر هر قدم، و صداي هر حرکت، و بازگشت هر کلمه، و جنبش هر لب، و جايگاه هر کس، و وزن هر ذره، و همهمه نفس هر نفس کشنده، و از ميوه هر درخت، و افتادن هر برگ، تمرکز نطفه، اجتماع خون، پيدايش گوشت، پديد آمدن خلق و نتاج آن، (خلاصه بتمام کيفيات و حرکات و سکنات اينها آگاه و بينا و دانا و توانا است) و اين علم و دانائي بحال آنها او را در رنج و زحمتي نيفکنده، و در نگاهداري خلقي که ايجادشان کرده عارضه به او راه نيافته، و در تدبير امور آفرينش ملالت و سستي و دلتنگي به او دست نداده، بلکه حکمش در آنها جاري، به احصائيه و عدد آنها آگاه، عدل و دادش در آنها وسيع، و با اينکه (دست) آفرينش از رسيدن به (دامان و کنه) آن عبادت

ي که در خور و سزاوار آن ذات مقدس باشد کوتاه است با اين وصف فضل و کرم او تمامي را فرو گرفته است (شارح معتزلي را در اين مورد در صفحه 167 جلد 2 سخني است نيکو، او گويد: من سخني به اين شيريني و دلکشي و عظمت جائي سراغ ندارم، جز کلام خداوند سبحان، زيرا اين سخن شاخه‏ايست از آن درخت، و نهري است از آن دريا، و شعله‏ايست از آن آتش، گويا حضرت کلام خدايتعالي را شرح داده که در سوره 6 آيه 59 فرمايد و عنده مفاتح الغيب، لايعلمها الا هو، و يعلم ما في البر و البحر، و ما تسقط من ورقه الا يعلمها، و لاحبه في ظلمات الارض، و لا رطب و لايابس الا في کتاب مبين و نزد او است کليدهاي غيب، و نميداند آن غيب را بجز او و ميداند آنچه در بيابان و دريا است، و هيچ برگي از درخت نيفتد، و هيچ دانه در تاريکيهاي زمين نمو نکند جز آنکه او ميداند، و نيست هيچ تر و خشکي جز آنکه در کتاب آشکار درج و خداوند به آنها دانا است، و اگر ارسطاطاليس که ميگويد: خداوند عالم بجزئيات اشيا نيست اين سخن راشنيده بود البته پوست بدنش بلرزش ميافتاد).

[صفحه 239]

بارخدايا تو سزاوار وصف نيکو، و در خور شمارش نعمتهاي بي‏پاياني، اگر شخصي (عاشق) آرزومند (وصل) تو باشد پس تو بهترين آرزو برده شدگاني، و اگر کسي بدرگاه تو چشم اميد داشته باشد پس تو برترين اميد داشته شدگاني (عشاق وصال تو هميشه از جام وصالت سيراب و اميدواران از الطاف تو همواره بهره‏مندند) بارخدايا تو (از منبع جود و کرمت) براي من بساطي گستردي که در آن جز تو را ستايش کردن نتوانم، و سواي تو ثناي احدي را سرودن نيارم، و آن ستايش را بسوي جايگاههاي حرمان و نوميدي و شک و شبهه توجه نخواهم داد (فقط اين توئي که مستحق ستايش و ثنا هستي و انسان بجز تو از هر کس مداحي کند جز خيبت و خسران و زيان نتيجه عائدش نخواهد شد) (خدايا سزاوار است که تو را سپاسگذار باشم زيرا که) توئي که زبان مرا از ستايش آدميان و درود پرورش يافتگان خودت باز داشتي، خدايا از براي هر ستايشگري در نزد هر ستوده شده‏اي اجر و جزائي و مزدي است، و من که جز تو را ستايشگر و ثناگو نبوده‏ام، از تو اميد و توقع دارم که مرا بر ذخيره‏ها و توشه‏هاي رحمت و گنجهاي آمرزش رهنمون باشي، بارخدايا اين (ثناگوي کسي نبودن و از جز تو چشم اميد و عطا نداشتن) مقام کسي است که تن

هائي و يگانگي را مختص تو دانسته، و جز تو ديگري را سزاوار اين مدحها و ستايشها نديده است، خداي من مرا بسوي تو نيازمندي است، که جز فضل و عطاي تو آن نيازمندي و حاجت را جبران نميکند، و سختي آنرا جز جود و احسان تو برطرف نميسازد، پس (اي خداي کريم بخشنده بنده‏نواز نوازشي فرموده و) در اين جايگاه خوشنودي خودت را بما ببخش و ما را از اينکه دست خود را بسوي غير تو دراز کنم بي‏نياز گردان، زيرا که تو بر هر کاريکه بخواهي توانا هستي


صفحه 212، 216، 217، 218، 220، 222، 226، 232، 234، 237، 239.