خطبه 083-درباره عمرو بن عاص












خطبه 083-درباره عمرو بن عاص



[صفحه 188]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است در نکوهش عمروعاص عاص ابن وائل ابن هاشم يکي از دشمنان و مستهزئين به حضرت رسول و پدر عمروعاص است، مادرش نابغه دختر حرمله از طايفه بني‏حلان، و او در جنگي اسير شده، و عبدالله ابن جدعان او را در بازار عکاظ براي کنيزي خريداري کرد، نابغه باندازه آتش شهوتش تيز، و به زنا دادن حريص بود، که عبدالله ناچار او را آزاد و بيرون کرد، حتي در يک ظهر پنج نفر از زناکاران، ابولهب، اميه ابن خلف، هشام ابن مغيره، ابوسفيان ابن حرب، عاص ابن وائل، با نابغه زنا کرده بالنتيجه عمروعاص متولد گرديد، و در سرا و در ميان آن پنج نفر اختلاف شد لکن چون عاص ابن وائل بيشتر در حق نابغه انفاق ميکرد، گفت اين فرزند از عاص است در صورتيکه عمرو خيلي شبيه به ابوسفيان بود چنانکه شاعر خطاب به عمروعاص کرده گويد: ابوک ابوسفيان لاشک قد بدت لنافيک منه بينات الشمائل ميگويد هيچ شکي نيست و خيلي ظاهر است که تو فرزند ابوسفياني، و دليل اين گفته، در شمائل تو پيدا است، و اين داستان که دلالت بر بي‏شرمي و زنازادگي عمروعاص دارد نقل ميشود، ابن ابي‏الحديد گويد، به مردي گفته شد اگر تو هنگاميکه عمروعاص در منبر مشغول خطبه خواند

ن است از او بپرسي که مادر تو کيست هزار درهم به تو خواهيم داد، و آن شخص در حين خطبه خواندن از او سئوال کرد عمروعاص گفت اي مرد مادرم سلمي دختر حرمله لقبش نابغه (يعني بسيار زنادهنده) در جنگي اسير شد، عبدالله جذعان او را در بازار عکاظ بخريد، پس از آن آزادش کرده، و او با عاص ابن وائل رفيق شده فرزندي نجيب مانند من از آنان بدنيا آمد، اکنون اگر وجهي در برابر اين پرسش براي تو مقرر کرده‏اند آنرا دريافت کن، باري اين عمروعاص در ذهن اهل شام جا داده بود که علي مردي است مزاح، بازي‏گر، بذله‏گو، و بهمين جهت ما او را بخلافت برنداشتيم، اين سخن که به حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام رسيد براي بطلان آن فرمود: مرا از پسر زانيه شگفتي خيزد، که در ذهن اهل شام جا داده، که در من صفت شوخي است، و من مردي هستم شوخ و بسيار بازيگر، و به اين کار انباز (چه) نادرست سخني که او گفته، و باين سخن گناهکار است، آگاه باشيد بدترين سخنها دروغ است، و عمروعاص دروغگو است، وعده ميدهد خلاف ميکند، سئوال کرده ميشود و در پاسخ بخل ميورزد، در عهد و پيمان خيانت مينمايد، پيوند خويشي را پاره ميسازد، پس همينکه هنگام جنگ ميرسد تا شمشيرها از غلاف کشيده نشده است خيلي امر

و نهي ميکند، آنگاه که شمشيرها بکار افتاده (و با سر و گردنها آشنا ميشوند) بزرگترين هنرش اين است که بمردم عورت بخشي ميکند، (در جنگ صفين روزي عمروعاص با حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام مصادف شد، حضرت بر او تاخت تا بقتلش برساند عمرو از اسب بزمين جسته عورت خويش را ظاهر ساخت حضرت روي گردانده عمر برخاسته فرار کرد، بسر ابن ارطاه هم روزي ديگر اقتداي بعمرو کرده عورتش را در پيش تيغ سپر ساخت جان بسلامت برد، و جمله يمنح القوم سبته فلاني عورت خود را بمردم ميبخشد ضرب‏المثل شد) بدانيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخي و بازي باز ميدارد، و فراموشي از ياد آخرت عمرو را از سخن حق مانع ميگردد، (و شما ميدانيد) او با معاويه بيعت نکرد مگر بشرط اينکه عطيه به او ببخشد، و چيز هنگفتي (بعنوان رشوه) براي دست از دين کشيدنش به او بدهد (حکومت کشور مصر را به او واگذار کند).


صفحه 188.