خطبه 053-در مساله بيعت












خطبه 053-در مساله بيعت



[صفحه 138]

از سخنان آن حضرت عليه‏السلام است (در هنگام بيعت) (عثمان که کشته شد) مردم براي بيعت کردن با من چنان خود را بيکديگر ميکوفتند که تو گوئي شتران بي‏مهار و زانو بندي را مانند که ساربانهايشان آنها رابسوي آبگاه سر داده‏اند، بطوريکه خيال کردم شايد آنها قصد کشتن مرا دارند، يا اينکه نزد بعضي کشنده بعضي ديگراند با اين ازدحام عجيب و بي‏سابقه دست مرا گشوده، و با من بيعت کردند، بعضي از آنها همچون طلحه و زبير هنوز بند پيمان را نبسته گسسته و جنگ جمل را سر پا کردند) و من ظاهر و باطن و پشت و روي اينکار را به اندازه خوب برآورد کردم که چشم از خواب باز ماند، آنگاه ديدم (سر دو راهي قرار گرفته‏ام که هيچ) چاره ندارم، يا بايد با پيمان شکنان بجنگم، يا بايد آنچه محمد صلي الله و آله آورده است منکر شوم (زيرا که پيکار با ياغيان در صورت توانائي و قدرت بر امام زمان واجب و ترک آن در حکم انکار واجبات ديني است) پس درمان (دواي) جنگ را بر خويش آسانتر از درمان عذاب الهي و مرگهاي اينجهان را خوارتر از مرگهاي آن جهان بر خويش گرفتم (و مردانه عرصه جنگ را بر ياغيان تنگ کرده سرکشانرا سر از پيکر بر گرفتم).


صفحه 138.