نامه 078-به ابوموسي اشعري












نامه 078-به ابوموسي اشعري



[صفحه 1017]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است که با آن پاسخ ابوموسي اشعري را داده‏اند، از نامه‏هائيکه او از جائيکه ايشان را براي حکميت در آنجا نشانده بودند، به آن حضرت نوشته بود و اين نامه را سعيد ابن يحيي اموي در کتاب مغازي نگاشته‏اند. (اي پسر قيس دانسته باش) چه بسا از مردم که از بهره و نصيب خويش بي‏بهره ماندند، و با دنيا تماس پيدا کرده، سخن به هوس راندند، و من از اينکار، خلافت بمنزلي شگفت‏انگيز فرود آمدم، در آن منزل کساني گرد آمده‏اند که نفوسشان آنان را بخويشتن واداشته است (جاي بسي شگفتي است که مشتي مردم سست راي خودخواه بر من گرد آمده‏اند، که پس از يکسال و نيم جنگ و پيکار در صحراي صفين، و آنهمه کشش و کوشش بمختصر حيله رفع مصاحف گول زده، از روي استبداد راي مرا وادار بقبول حکميت کساني چون تو و عمروعاص نمودند، و از روي ناداني جراحتي سرگرم شده‏ام که ميترسم بصورت خون بسته شده در آيد (و اگر علاج نکنم کار از کار بگذرد) و بدانکه براي تمشيت امور امت محمد صلي الله عليه و آله، و الفت و يگانگي بين آنان از من حريصتر مردي نيست، و من از اينکار پاداش و پاياني نيک را خواهانم (بنابراين بهوش باش، و انديشه‏ات را باز آر، م

بادا که عمروعاص تو را بفريبد، و ديگري را بجاي من بحکومت بر امت محمد بگزيند، که در اينصورت مرتکب خيانتي بزرگ، و جنايتي عجيب خواهيد شد) زودا بدانچه برخويشتن مقرر داشته‏ام وفا کنم، گو اينکه تو از خوبي و صلاحيکه بهنگام جدا شدن از من داشتي باز گردي (و تغيير عقيده داده ديگري را بر من اختيار کني، خلاصه من با آن ايمان و يقيني که به پروردگار دارم، دمي از جهاد و پيکار در راه حق نخواهم آسود، چه تو از روي عقل و تجربه کار کرده، مرا بخلافت منصوب داري، يا اينکه اسير دست هوش شده، معاويه را بر من حاکم سازي، در هر دو صورت منظور من خدا و هدايت خلق است، و به آن اقدام خواهم کرد، اکنون تو هم دنيا و آخرت خويش را بسنج، و از روي هوش و انديشه، و بسود مردم کار کن) زيرا بدبخت و شقي کسي است که از سود آنچه از عقل و تجربه که به او داده شده است بي‏بهره‏اند، و من از اينکه گوينده بباطل سخن گويد (و خود را به صفتي که در او نيست بستايد) سخت بخشم مي‏آيم (تا چه رسد باينکه خود بدون دليل بباطل ادعائي کنم) و يا اينکه امري را که خدايش اصلاح فرموده است فاسد سازم، بنابراين آنچه را که شناساي آن نيستي رها کن، زيرا بدکرداراني چند از مردم به سخناني زشت درب

اره تو در شتابند (و با کلمات فريبنده خويش هميخواهند تو را بخلع من، و نصب معاويه وادار سازند، و تو بايستي از روي انديشه و احتياط کار کرده، گوش بدان سخنان واهي ندهي، ولي افسوس که اين پند دلنشين در دل سرد و سنگين آن گوساله سامري کارگر نيفتاده، و کرد آنچه کرد).


صفحه 1017.