نامه 063-به ابوموسي اشعري












نامه 063-به ابوموسي اشعري



[صفحه 984]

از نامه‏هاي آن حضرت عليه‏السلام است، به ابوموسي اشعري، که از جانب آن حضرت در کوفه فرماندار بود، هنگاميکه حضرت کوفيان را براي جنگيدن با اصحاب جمل خواسته بودند، شنيدند که ابوموسي اشعري مردم را از ياري آن حضرت باز داشته، و به مخالفت واميدارد (لذا اين نامه را نوشتند، و بوسيله حضرت امام حسين و مالک‏اشتر به کوفه فرستادند، ارباب رجال در ذم و نکوهش ابوموسي همداستان، و برواياتش اعتنائي ندارند، و او از دشمنان آن حضرت بوده، و در چندين جاي از نهج‏البلاغه خبث طينت و دشمني او با حضرت اميرالمومنين هويدا است، از جمله در همين مورد که او با جعل حديثي از رسول خدا کوفيان را از ياري حضرت منع کرده ميگفت: رسول خدا فرمودند: هر گاه فتنه در ميان امت پيدا گردد از آن کناره گرفتن بايد لذا حضرت بوي نوشتند): از بنده خداي، علي اميرالمومنين، بسوي عبدالله ابن قيس، پس از حمد خدا، و درود به رسول مختار، مرا از تو سخني رسيده است که آن هم بسود و هم بزيان تو است (بسود تو است براي آنکه با نقل حديثي از رسول خداي بمنظور خودت که بازداشتن مردم از ياري من است ميرسي، بزيان تو است براي آنکه با اين به مخالفت من که امام زمان توام برخاسته، مستو

جب کيفر دنيا، و عقاب عقبائي) بنابراين همين که رسول من بر تو درآمد، دامن بر ميان زده، بند کمر را تنگ بربند، و يارانت را خوانده از سوراخ و مرکزت بدر آي، آنگاه اگر درستي کار ما تو را درست افتاد بيا، (و در ياري ما يکجهت باش) و اگر ترسيدي دور شو ولي سوگند با خداي که تو هر جا باشي تو را آورده و رهايت نسازند، تا آنکه کره و شير و گداخته، و ناگداخته‏ات را در هم آميزند (زير و رو شده زندگاني منظمت تا آن اندازه به پريشاني مبدل شود که) ديگر فرصت نشستن نيافته از پيش رويت بترسي، بدانسانکه از پشت سرت ميترسي (گمان مبر که تو اگر خود را کنار کشيدي آسوده ماني) زيرا که اين امر اصحاب جمل آنقدرها که تو خيال کرده آسان نيست، بلکه امريست دشوار، و پيشامدي است سخت، که بايد شترش را سوار شده، سختيش را آسان، و سنگستانش را صاف و هموار گردانيد، (خلاصه بايد هر يک از مسلمين باندازه توش و توانش برفع اين غائله بکوشد، فلذا هوش و انديشه‏ات را مهار کن، و عنان کارت را بدست آر، و بهره ونصيب خويش درياب، (در خاموش کردن اين آتش بياري ما برخيز، و مقامي را که در خور تو است بدست آر) و اگر نميخواهي بجاي تنگي که راه رهائي در آن پديدار نيست برو (سرخط فرماندا

ري کوفه را که ما بتو داديم بگذار، و با ننگ و رسوائي همچون کفتار در سوراخت پنهان شو که تو بمرد شمرده نمشوي) سزاوار است که اينکار را ديگران بپايان برند، و تو در خواب (گمنامي و گمراهي) باشي، بطوريکه اصلا نپرسند فلاني کو؟ سوگند با خداي که اين جنگ و کين حق و درست، و بدست کسي است که با حق و درستي است، و ابدا از کردار کسانيکه از حق و درستي کناره گزيده‏اند باک ندارند (اکنون خواهي راه حق بسيار، و خواهي بر باطل خويش پايدار باش).


صفحه 984.